رمان عشق شکسته پارت 18
مردم میگن ما عجیب غریب ایم
اما ما فقط توی زندگی هامون
کلی رنج و بدبختی کشیدیم.
یه گروه داریم.
یه گروه داریم
که هر وقت به اینه نگاه میکنند
نوجوون های شکسته ای رو میبینند
همه ی کسایی که میشناسن مون فکر میکنند
ما هنوز هم همون بچه های 12 ساله ی شاد و بیخیال هستیم
اما کسی نمیدونه اون بچه ها سالهاس که مردن
قبلا با دنیا هیچ رازی نداشتیم.
اما الان کسی حتی خودمون
از درونمون خبر نداره.
یوزپلنگ: شاید. خب دیگه من برم بای. راستی اگه میخواید آتش بس کنید تبدیل شید و برید برج ایفل و خواهشن اسم منو نبرید.
گابریل: باشه. تو فعلا برو.(درذهن) نکنه این یه تله باشه شاید واقعا بشه مذاکره کرد. اه چی دارم میگم میشه مذاکره کرد.
(بر روی برج ایفل)
یوزپلنگ: پس این لیدی باگ کجاست؟
لیدی باگ : من اینجام. دیر کردی.
یووزپلنگ: باید یه جوری ببر وحشی رو قانع میکردم دنبالم نیاد خب.
لیدی باگ:چرا سعی داری دل پیشی رو ببری.؟ اونو دوست داری؟
یوزپلنگ: نه خیرم. فقط کوامی هاتون رو لازم دارم.
لیدی باگ :(در ذهن) پس اون نمیخواد دل کت نوار رو ببره اون فقط کوامی هامون رو میخواد.اما چرا اونا رو میخواد؟(خارج از ذهن)خب چرا کوامی هامون رو میخوای؟
یوزپلنگ: خب معلومه من اومد اینجا تا معجزه گر هاتون رو ارتقا بدم. فکر کردم به قدر کافی واضح هست. و البته یه پیغامی راجب این ابر شروره که الان اومده بهتون بدم.
لیدی باگ: مگه این ابر شرور اکوماتیز نیستند؟
یوزپلنگ: معلومه که نه.
لیدی باگ :.......
........ادامه را میتوانید در پارت بعدی ببینید.