Ash of the soul : P5

Lorien Lorien Lorien · 1404/1/23 08:37 · خواندن 3 دقیقه

و سر انجام قتل. 

 

 

 

متیو پشت چسب روی دهنش التماس میکرد نکشتش ولی اون هیچ توجهی به متیو نداشت،گوشیشو در آورد و با رئیسش ویدیو کال گرفت:«رئیس اینم از متیو ماسیمو، فقط بگو چطوری میخوای بکشمش لذت ببری»
رئیس یک قهقهه زد:«آفرین ویلیام، آفرین پسر کارت محشره، طبق حرف خودت تیکه تیکش کن، همونطوری که جنازه بیانکارو پیدا کردی» 
برای اینکه اثر انگشتی ازش نمونه دستکش پوشید، چاقو رو برداشت و به سمت متیو رفت، خم شد و روی دوتا پاهاش وایستاد، با دستاش موهای متیو رو کشید و بالا آوردش:«هه، فکر نمیکردم همچین آدم پستی باشی متیو ماسیمو، فردا همونطوری که من جنازه بیانکامو پیدا کردم زن توهم جنازه تورو پیدا میکنه، درسته تو بیانکارو نکشتی ولی تو باعث مرگش بودی، رفتی پیشش از طرف من بهش بگو دلم براش تنگ شده و از طرف خودت عذرخواهی کن» 
متیو دست و پا میزد و التماس میکرد ولی بی فایده بود، قلب اون سنگ شده بود و قلبش اونو تبدیل به یک آدم بیرحم کرده بود. 
از گوشاش شروع کرد به بریدن، قطره های خون رو صورتش پاشید ولی براش مهم نبود چون اولین بارش نبود، بوی خون به مشامش میخورد و این حالت و این بو هیچوقت براش حال بهم زن نمیشد بلکه هربار تازگی خودشو داشت، کارش با گوشاش تموم شد و به سمت دست و پاش رفت، ساتورش رو برداشت و با اون شروع کرد به بریدن دست و پای متیو، خون کل اتاق رو گرفته بود، متیو از پشت چسب عربده میزد ولی اون فقط تمرکزش رو کارش بود، رئیس از پشت تلفن میخندید و اون رو تحسین میکرد. 
بلاخره نوبت به قسمت قشنگش رسید، جایی که ازش متنفر بود ولی نابود کردن اون قسمت براش شیرین بود، چاقو رو با تموم قدرت فرو کرد داخل قفسه سینش و اونو از هم شکافت؛ دستش رو داخل برد و دنبال اون لعنتی میگشت، پیداش کرد و با دستاش لمسش کرد و بیرونش کشید، خون از بدن متیو میچکید، اون دیگه مرده بود، دیگه موجودی به اسم متیو ماسیمو وجود نداشت و اثر اون کاملاً از بین رفته بود.
کارش تموم شد و آخرین ضربه رو هم زد یعنی قطع کردن سرش، طوری که متیو باعث قطع شدن سر بیانکا بود. 
بلند شد و به سمت حموم رفت، قشنگ لکه های خون رو از روی خودش پاک کرد، تماس کال برقرار بود، بیرون اومد حوله رو دور خودش پیچید و به سمت گوشیش رفت:«رئیس چطور بود؟» 
رئیس یک لبخندی زد و دستاشو بهم زد:«براوو ویلیام براوو، چطور بود؟ عالی بود، قشنگ زجه زدنش رو دیدم... خودت چی حال کردی؟!» 
ویلیام بعد از چند سال لبخند زد ولی با یاد آوری یک موضوع لبخندش محو شد:«آره رئیس حال کردم ولی کار متیو نبوده، منظورم به قتل رسیدن بیانکاس، اون گفت طرف یک خرپول بوده که بیانکارو ازش خریده، فکر کنم توی پرونده هاش حداقل یک ردی از واسطه اون طرف باشه، میتونم برم سراغ اون» 
رئیس توی فکر فرو رفت و بعد از چند مین به خودش اومد:«ویلیام هرچی پرونده توی خونش هست رو جمع کن، شرکتش رو هم بزار به عهده خودم، یکی رو میفرستم پرونده های اونجارو هم جمع کنه» 
گوشی رو گرفت دستش:«ممنونم رئیس من برم کار رو تموم کنم، فردا میبینمتون توی شرکت، فعلاً» 
کال رو قطع کرد، تموم وسایل هارو جمع کرد و لباساشو عوض کرد، به سمت اتاق کار متیو رفت و اول از همه تموم فیلمای مداربسته رو پاک کرد بعدش گاوصندوق،کشو ها و کمد ها همه رو گشت و هر پرونده ای که وجود داشت رو برداشت، دوربین مدار بسته رو از کار انداخت و به طرف بیرون رفت، سوار موتور شد و روشنش کرد، کلاهش رو سرش گذاشت و از اونجا دور شد.

 

 

.... 

 

 

اگه حمایتا زیاد باشه امروزم پارت بعدشو میزارم اگه هم نه فردا.