
سیزده به در شگفت انگیز 🌲☘️✨

اگه مرینت و دوستاش سیزده به در میرفتن چی میشد؟؟
یک داستان تک پارتی خیلی قشنگ آوردم براتونن 😍 بپر ادامه 👇🏻 لایککک و کامنتت یادت نره ❤️ سیزده به در همتون مبارررکک ☘️
مرینت و آدرین با دوستاشون تصمیم گرفتن که سیزدهبهدر رو تو یه پارک قشنگ جشن بگیرن. آلیا و نینو یه سفرهی کوچیک پهن کردن، کلی خوراکی آوردن، از سبزیپلو با ماهی گرفته تا آجیل و آش رشته. خلاصه همهچی آماده بود واسه یه روز عالی.
مرینت هم یه سبزه آورده بود که آخر روز گره بزنه و آرزو کنه. آدرین که کلا کنجکاو بود، پرسید: "این گره زدن دیگه چیه؟" مرینت خندید و گفت: "یه رسم ایرانیه، سبزه رو گره میزنیم و آرزو میکنیم که به حقیقت بپیونده!"
همه چیز خوب و خوش بود تا اینکه یه دفعه هوا ابری شد، باد شدیدی وزید و یه مرد عجیب وسط پارک ظاهر شد. یه خندهی ترسناک کرد و با یه حرکت دست، همهی سبزهها رو تبدیل به مارهای سبز و زنده کرد! مردم جیغ میزدن و فرار میکردن.
مرینت و آدرین که فهمیدن ماجرا مشکوکه، یه گوشه قایم شدن و سریع خودشون رو به لیدیباگ و کتنوآر تبدیل کردن. وقتی برگشتن، دیدن اون مرد شرور داد میزنه: "چرا باید این سبزههای زنده رو بندازین تو آب؟ حالا ببینین که خودشون ازتون انتقام میگیرن!"
کتنوآر با عصاش چندتا از مارها رو پرت کرد اون طرف، ولی هی زیادتر میشدن. لیدیباگ یه فکری کرد، معجزهش رو فعال کرد و یه طناب جادویی ظاهر شد. با همون طناب، مارها رو گره زد و انداخت تو یه چشمه. همون لحظه طلسم شکست، مارها دوباره سبزه شدن و هوا صاف شد.
اون مرد شرور هم آزاد شد، کلی عذرخواهی کرد و قول داد دیگه با سبزهها کاری نداشته باشه! لیدیباگ یه سبزهی کوچیک رو برداشت، گره زد و انداخت تو آب: "آرزو میکنم همیشه خوشحال باشیم!"
کتنوآر هم با شیطنت گفت: "و من آرزو میکنم همیشه کنار تو باشم، لیدی~"
مرینت سرخ شد، یه نگاهی بهش انداخت و زد زیر خنده. سیزدهبهدرشون شاید پر از دردسر بود، ولی یه خاطرهی عالی شد که هیچوقت یادشون نمیرفت!
به نظر من که خیلیی کیوت و بامزه بود 🥹😂
بنظرتون اگه ایرانی بودن دیگه چی میشد؟ 🤣