عشق ابدی Part 7

𝑨𝒊𝒍𝒊𝒏 𝑨𝒊𝒍𝒊𝒏 𝑨𝒊𝒍𝒊𝒏 · 1404/1/4 16:58 · خواندن 4 دقیقه

سلام به همگی😍وای حتما ازم ناراحت شدین پارت ندادممممم واقعا از همگی عذر میخوام دیگه عیده خودتون میدونین☺️ بعد من کارآموز یک جا هستم تعطیل بود ولی یسری کار باید انجام میدادم به همین دلیل دیر شد خب من پارت ۸ هم میدم و ۲ پارت آخر مجدد خودم باید بنویسم و تاریخ دقیقی از دادن پارت بعد نمیدانم و بستگی به شرایطم داره ممنون که درک میکنید🥰 گمشده در پاریس که یمدت نمیتونم بدم متاسفانه ولی قول که میدم که این ماه سعی میکنم تمومش کنم 🤝🏻

آدرین:

جولیکا سر موضوعی با رز دعواش شد و اونجا بود منو رز اومدیم تو رابطه که اون عاشق من شد ولی من اونو دوست خودم می‌دیدم تا جایی که فهمیدم دعواشون سر این بود که:

یروز رز حالش بد میشه به جولیکا نمیگه و جولیکا می‌فهمه و ناراحت میشه بعد آشتی میکنن جولیکا دوست داشته مدل بشه و شد و بخاطر کارش رفته بود ایتالیا ولی جریان اصلی داستان این بود که جولیکا یه مدت با یه پسری میگرده و اونا دوستا قدیمی بودن رز عاشق اون پسره بوده و فکر می‌کنه جولیکا و پسره همو دوست دارن و دعواشون میشه جولیکا بارها اومد که با رز آشتی کنه که فهمید منو رز باهم در ارتباطیم و با رز دعوا کرد و گفت اون با مرینته ولی رز قبول نکرده جولیکا هم سعی کرد آرومش کنه که رز گفته نمیخوام دیگه باهات باشم میبینی که آدرین چقدر منو دوست داره و تو فقط داری به من حسودی میکنی دختره حسود چون خود رز از روی حسادت به مرینت با من وارد رابطه شد فکر میکرد جولیکا هم از رو حسادت جولیکا هم ناراحت میشه و میزنم گریه میگه من یا آدرین رز هم میگه من با حسودا کار ندارم پس آدرین اون منو درک می‌کنه ولی تو از اون دوستهای رهگذر بودی جولیکا با این حرف رز نابود میشه و می‌ره ایتالیا اونجا یه مدل معروف شد.

ولی خب انگار بحثشون هنوز ادامه داره

رز:

داشتم بیرونو نگاه میکرد که صدا تقه در اومد گفتم بفرما داخل که با صحنه ای که دیدم باور نمی‌کردم اون اون جولیکا بود ولی معلوم بود اجباری اومده و بهم شیرینی داد خواستم باهاش حرف بزنم ولی حرف نزد معلوم بود هنوز ناراحته که گفتم ول کن بیا آشتی کنیم که گفت نمیخوام تو منو به آدرین فروختی اینجا بود که بحثمون شروع شد بعد من خنده ام گرفت اونم خندید و پریدم بغلش و دوباره دوستیمون برگشت خوشحال بودم که اونجاس خیلی خوشحال 

آدرین:

داشتم نگاه میکردم که صدایی توجه ام جلب کرد 

زویی:صحنه خیلی قشنگیه دوتا دوست صمیمی بهم برگردن؟

آدرین:آره خیلی قشنگه

زویی:امشب جولیکا پیشم میمونه رز هم دعوت کردم چون مرخص میشه اگر تو هم خواستی بیا

آدرین:به خدا خواسته چی میگی حتما میام

زویی:یه سوال میپرسم صادقانه جواب بده تو اول بهم میگفتی روانی بهم ولی الان چرا اینقدر نرم شدی نکنه..عاشقم که نشدی درسته

آدرین:

نمیدونستم آخه ضربان قلبم رفت بالا گفتم خب بعضی اوقات باید نرم شد عشق نه بابا عشق چیه

زویی:هوف خیالم راحت شد پس شب می‌بینمتون 

آدرین:خودم میدونم چه ضایع دروغ گفتم

زویی:اوم چیزی گفتی؟

آدرین:نه بابا من چیزی نگفتم 

آدرین:

 شب شد رفتیم پیش زویی جولیکا گفته بود بهش میمونه ولی نموند لوکا هم نیومده بود و رز و جولیکا هم رفتن منم رفتم یکم وضع حالیم خراب بود پس رفتم بار که مشروب بخورم حداقل ۱ ساعت داشتم میخوردم دیگه مست مست بودم دلم میخواست برم‌ پیش زویی پس رفتم تار می‌دیدم آیفونو زدم خونه اش خیلی بزرگ بود در وا شد معلوم بود تازه از خواب بیدار شده باشه و نگران بود

زویی:چیزی شده آدرین که این موقع شب اومدی؟

آدرین:نه چیزی نشده دلم خواست ببینمت

زویی:وایسا مستی چرا مشروب خوردی رانندگی کردی

آدرین:زویی من دوست دارم میفهمی 

زویی:چی داری میگ.....

زویی:

بخاطر مشروب کنترلش دست خودش نبود یهو اومد و بوسیدم و پسش زدم

زویی: دیوونه شدی داری چیکار می‌کنی میفهمی یه نوع تجاوزه

آدرین:چرا اینقدر با من بدی چرا مگه چکار کردم

زویی:

میدونستم باید الان ازش فاصله بگیرم پس تصمیم گرفتم ولش کنم بلکه بره رفتم تو اتاقم که یکدفعه اومد دیگه داشتم میترسیدم خیلی بهم نزدیک شده بود داشت رسما دستمالیم میکرد به همه جای بدنم داشت دست میزد که یهو خوابوندم رو تخت داشتم نفس نفس میزدم داشت گردنمو لمس میکرد و با چشمای خمار و بوی مشروبی که خورده بود حالمو بهم میزد و به کاری که میخواست بکنه بیشتر فکر میکردم که چشم به ظرف روی میزم افتاد اگر کاری نمی‌کردم قطعا قطعا یکاری میکرد پس حتی اگر چیزیش هم بشه خودم درمانش میکنم پس ۱. ۲ . ۳ زدمش تو سرش که از درد بیهوش شد نفس عمیقی کشیدم و از روی تخت بلند شدم خب اول سرشو باند بستم خیلی هم سنگین بود بزور بردمش تو اون اتاق و درو روش قفل کردم و پنجره هم همینطور احتیاط که الان بکنم به صلاح خودمه هوففف که دیگه ما نداشتم پشت در اتاق آدرین افتادم زمین و از خستگی خوابم برد صبح که پاشدم سرم داشت میترکید قفل در رو باز کردم رفتم لباسمو عوض کردم و رفتم صبحانه بخورم وقتی داشتم لغمه می‌گرفتم آدرین بیدار شد و اومد

آدرین:من اینجا چیکار میکنم؟

زویی:مست کرده بودی اومدی خونه ی من و قصد اهم اهم هم داشتی

آدرین:اهم اهم اهم چیه عین آدم بگو

زویی:والا روم نمیشه اسمشو بگم......