عشق ابدی Part 6

𝑨𝒊𝒍𝒊𝒏 𝑨𝒊𝒍𝒊𝒏 𝑨𝒊𝒍𝒊𝒏 · 1404/1/1 16:30 · خواندن 4 دقیقه

سلام بعد ششمین سلام بلاخره خداحافظ😂آخرین پارتی بود که میتونم بدم 👈🏻👉🏻دیگه نوبت حمایت‌های شماست ☺️ ازم راحت شدین امروز دیگههه

آدرین:به کی داری زنگ میزنی

زویی:به تو چه باید جواب پس بدم

آدرین:باشه نگو

زویی«الو سلام خوبی؟

 میتونی بیای بیمارستان ؟

نه اتفاقی برام نیافتاده.

 ولی آره دقیق برا اون پس میبینمت دیگه باش منتظرتم 

آدرین: رسیدیم به نظرت حالش خوب میشه

زویی:خوب میشه باور کن هیچکس زیر دست من نمرده

آدرین:چی پس مرینت دکترش مگه تو نبودی

زویی:آره ولی اونو تو کشتی نه من خودتو با من اشتباه نگیر فقط یچیزی اینجا من نمیتونم دکتر رز باشم فقط به عنوان همراه هستم 

آدرین:چیییی من بهت زنگ زدم دکترش بشی نزدم که بهم بگی به عنوان همراه

زویی:یه دکتر بهتر هست

آدرین:میگم ساعت چنده؟

زویی:اون ۴ و ۳۰ چطور مگه ؟

آدرین:چیییییی! کی ۴ و ۳۰ شد ؟

زویی:شد دیگه این سر و صدا داره 

آدرین:وای الان فیلیکس میرسه ولی نمیتونم رزو تنها بزارم 

زویی:تنها نمی‌مونه من اینجا میمونم نگران نباش 

آدرین:پس شماره ات بده آمار بگیرم

زویی:اوم باشه البته«به فرض شماره» تک بزن ببینم درسته؟

آدرین:زدم درست گوشیت داره زنگ میخوره 

زویی:خوبه پس اوکیه تو برو من حواسم هست بهم اعتماد کن عین تو با یه سروم نمیزنم دختره رو بکشم خیالت تخت تخت باشه 

آدرین:از این بابت که خیلی بهت اعتماد دارم سریع میام 

زویی:باشه خدانگهدار

آدرین:

خب فرودگاهی که گفت اینجاس اوم چقدر باید منتظر بمونه ۱ ساعته منتظرم

فیلیکس:آدریننننننننن

آدرین:فیلیکس تو اومدی 

فیلیکس:آره پس فکر کردی دارم دروغ میگم

آدرین:نه بابا طوری که تو اومدی اومدم صحنه احساسی کنم ولی دلم برات خیلی تنگ شده بود

فیلیکس:واقعا هیچوقت فکر نمی‌کرد به این روز بیوفتیم مطمعنی مرینت کرده من باور نمیکنم که اون مرده اون صورت خندان همیشه الان زیر خاکه شما دوتا واقعا همو دوست داشتین سخت تلاش کردین که بهم برسین موانع گذروندین واقعا این پایان شما باید باشه چی شد که اینطور شد بگو مرینت اینقدر دیوونه نیست بپره جلو ماشین

آدرین:من به مرینت....خیانت کردم.

کاگامی:پس همون عوضی که بودی بدون تغییر دختره این همه تلاش کرد برات ولی تو همیشه میگفتی او فقط دوسته «شیز جاست فرند رو دوباره براتون زنده کردم😂» واقعا باید بگم خیلی تغییر کردی تو چون نمیدونستی احساسات چین با من دوست شدی و وقتی هم از احساساتت باخبر شدی زدی خیانت کردی حالا با کی 

آدرین:فیلیکس کاگامی دقیقا اینجا چیکار می‌کنه بهم بگو

فیلیکس:یادت بود گفتم که نامزد کردم نامزد من کاگامی بود

آدرین:واقعا تعجب نکردم خیلی بهم میاین مبارک باشه

فیلیکس:با کی به مرینت خیانت کردی؟

آدرین:رز با رز خیانت کردم منشیم بود و خب ازش خوشم اومد مشکلی داشت الان هم باید برم بیمارستان خودکشی کرده می‌خواین بیاین می‌خواین هم نه

فیلیکس:منو کاگامی بعد میایم یه ۵ ساعت دیگه آخه خسته راه هستیم

آدرین:مشکلی ندارم من رفتم

آدرین:هوففف رسیدم بیمارستان

آدرین:زویییی اومدم من اومدم

زویی:اومدی حال رز خوب خوب شده فقط نیاز به استراحت داره چرا اینقدر طولش دادی حالا

آدرین:داشتیم حرف می‌زدیم 

لوکا:زویی ما رو آشنا نکردی 

زویی:اه راست میگی حواسم نبود 

زویی:خب لوکا دوست پسرم آدرین شوهر بیمارم 

آدرین:

نمیدونم چرا وقتی گفت دوست پسرم بهم شک وارد شد و قلبم هزار تیکه شد یعنی مرینت هم همینطور شده بود نمی‌دونم ولی این مدت متوجه شدم به زویی حس هایی پیدا کردم که خیلی عمیق و پنهانی هستن و نمیتونم تشخیصشون بدم نکنه عاشق شدم نه پس حس های که به رز داشتم دوستانه بود ولی اون فکر عشقو کرد و این حسو قبلا با مرینت تجربه کرده بودم یعنی دوباره داره اتفاق میوفته

زویی:اممم آدرین خشکت زد چرا

آدرین:هیچی داشتم فکر میکردم لوکا چقدر آشناس برام جایی یه موقع ندیدمش ولی نه ندیدم خوشبختم لوکا جان

لوکا:منم خیلی خوشبختم آدرین از دیدنت معلومه پسر خیلی خوبی هستی....«افتادن زویی»

 زویی!حالت خوبه زویی!

زویی:حالم بده سرم درده خیلی داره گیج می‌ره الانه که بیارم بالا 

لوکا:چت شد یهو 

زویی:نمی‌دونم بزار بشینم میرم یه دست و آبی میزنمو میام چرا امروز اینطور شدی 

لوکا:زویی نکنه حامله ای چیزی هستی؟

زویی:لوکا دیگه داری توهم میزنی حاملگی از کجا در اومد مگه میشه یهویی من با... بابا مغزتو از دست دادی توهم

آدرین:من میرم توالت 

آدرین:

دنبال زویی رفتم...

آدرین:هوی خوبی 

زویی:آره خوبم چطور مگه چون یهو افتادم چون کم خونی دارم اینطوریه«چقدر از واژه کم خونی بدم میاد شاید چون یادآوریه تو یادآوریه چیزی که نابودتت کرد»

آدرین:میگم فضولی نباشه ولی بین تو لوکا دعوایی چیزی هست آخه خیلی بحث میکنین

زویی:آره جدا شدیم دیشب ولی هنوز روی مخمه و چون برادر جولیکاس اینجا تحملش کردم در حالت عادی نمیکنم  ولی نخواستم ضایعش کنم گفتم دوست پسرم

آدرین:با ذوققق واقعا جدا شدیم

زویی:وا چرا ذوق کردی روم کراشی هههه هه هه

ادرین:اولین باره که دارم میبینم داری میخندی در حالت عادی نمی‌خندی همیشه عصبی

زویی:شاید چون قاتلی بهت نمی‌خندم خب بسه دیگه برو به رز سر بزن

آدرین:باشه 

آدرین:

رفتم که برم تو اتاق صدا گریه و دعوا میومد نمی‌تونستم برم ولی جولیکا اومده بود جولیکا باورم نمیشه فکر نمی‌کردم دیگه ببینمش و اومده دیدن رز......