ادامههههه لطفاااا

{بسم الله الرحمن الرحیم}

سیلامممم من مرینتم ۸ سالمه و با مامان و بابا تو پاریس زندگی میکنم

میخوام اول یکم از خودم براتون توضیح بدم 

من عاشققق رنگ صورتی و بنفشم 

عاشق کاکائو و چیزای ترش مثل گوجه سبز که عاشقشممممم و لواشک و آبنبات ترش و...

+مرینتتتت بدو ماماننن بابا دم دره

ای وایییییی یادم رف

تند تند جوراب شلواری و لباسمو پوشیدم و کتم رو هم تنم کردم و بدو بدو از پله ها رفتم پایین

کفشامو پوشیدم و دست مامان رو گرفتم و سوار ماشین بابا شدیم

وقتی جلوی خونه ی بابا بزرگ اینا(بابای مامانش) رسیدیم از بابا خداحافظی کردیم و بابا هم منو بوسید و بای بای کردیم 

مامان زنگ درو زد و یکم بعد در با صدای تیکی باز شد

رفتیم داخل و بعد از عوض کردن لباسامون توی اتاق رفتیم هال و با خاله ها و مامان بزرگ و بابا بزرگ و زن دایی و بچه ها سلام احوال پرسی کردیم که چشمم...چشمم خورد بهش

سرمو تند تند به چپ و راست تکون دادم و سعی کردم نگاه خیره ام روش نشینه

منظورم پسر خالمه 

اسمش آدرینه 

یه پسر خیلییییییی هوشگل(پارازیت نویسنده: گلبم نمیتونه بگه خوشگل میگه هوشگل) با موهای بور و چشای سبز زمردی و قد بلند 

خیلییی دوسش دارم فک کنم عاشقش شدم 

یه چند وقتی هس این حسو بهش دارم 

اینقد نازه ک دلم میخواد بغلش کنم و لپاشو بکشم 

وحتی...حتی لپشو بوس کنم

وییییی با این فکرا حسابی از خجالت قرمز شدم واسه همین رفتم اشپز خونه و ابی به صورتم زدم

بعدش با بچه ها خواستیم بریم تو اتاق بازی کنیم ولی وقتی رفتیم بالا لایلا(دختر داییم ک ۶ سال ازم بزرگ تره) درو بست و قفل کرد 

آدرین نشست پشت میز کامپیوتر خاله کاترین و بقیه هم دورش جمع شدن تا باهاش بازی کنن 

جلو رفتم و گفتم:

_مگه خاله کاترین نگفته بود نباید به کامپیوترش دست بزنیم اونم بدون اجازه 

آدرین جواب داد:

+ کار بدی نمیکنیم که میخوایم بازی کنیم 

توعم بیا ولی به خاله چیزی نگو ها

برای اینکه آدرینم لو نره نفس عمیقی کشیدم و رفتم پیششون و باشه ای گفتم 

بعد از کلی بازی کردن ک نوبتی نوبتی بازی میکردیم رفتیم توی حیاط تا فوتبال بازی کنیم ولی چون من نه بلد بودم بازی کنم و نه دوس داشتم روی سکوی جلوی در نشسته بودم و بازی اونا رو نگا میکردم البته بازیشون که نه آدرینو نگا میکردم 

از فوتبال که خسته شدن چندتا طناب اوردن و قرار شد طناب بازی کنیم ولی من نمیخواستم بازی کنم اخه...اخه بلد نبودم و همم خجالت میکشیدم که بگم من بلدن نیستم واسه همین به بهانه ی آب خوردن خواستم فرار کنم و برم اشپزخونه ولی آدرین گف ک اونم باهام میاد

رفتیم تو و من از قصد اروم اروم اب میخوردم تا خسته بشه بره ولی اون هنوز اونجا وایساده بود 

وییی چقد جذاب شده بود تو اون حالت 

بعد از خوردن ۲ لیوان پر اب مجبوری به آدرین گفتم که بازی نمیکنم و هرچقدرم پرسید برای چی بهش نگفتم و رفتم پیش مامان تا با گوشیش بازی کنم 

 

بعد از یه ساعت همه کمک کردیم و سفره ی ناهار رو پهن کردیم و مشغول شدیم 

بعد از ناهار مامام گف ک بریم توی اتاقش توی خونه ی مامان بزرگ تا لباسی که زن دایی برام گرفته بود رو بپوشم مامان ببینه تو تنم چطوریه 

داشتم لباسو جلوی آیینه میپوشیدم که خاله(مامان آدرین) و آدرین اومدن و خاله در مورد عکسی که توی گوشیش بود با مامان حرف میزد و آدرینم درست پشت من وایساد 

هرچقدر سعی میکردم دستم به زیپ لباسم نمیرسید که یهو آدرین دستشو دراز کرد و از پشت زیپ لباسمو بست 

واسه یه لحظه نگاهمون توی آیینه قفل هم شد نوع نگاهمون عجیب بود یه جوری خاصی بود ولی نمیدونم چجوری

وقتی خاله و مامان اومدن به خودمون اومدیم 

لباسو دراوردم و رفتیم هال و بعد از یکم دیگه بگو بخند و خوردن خوراکی و کیک همه لباس پوشیدیم و خداحافظی کردیم رفتیم خونه ی خودمون

 

> ۱ سال بعد <

با هق هق دستامو روی گوشم گذاشتم و کنار مبل نشسته بودم و سعی میکردم به دعوا ی مامان و بابا که داشتن سر اسباب کشی به خونه ی جدید یا نمدونم چی بود نگا نکنم که یهو مامان خودشو روی زمین پرت کرد و به صورتش چنگ زد 

باباهم هرچقدر خواست که ارومش کنه مامان به حرفاش گوش نمیکرد و رفت اتاقش و درو قفل کرد 

با بغض رفتم پیش بابا نشستم که بغلم کرد منم اروم سرمو گذاشتم روی بازوش

چند هفته گذشت و این دعوا های مامان و بابا ادامه داشت تا حدی که مامان قهر کرد و رفت خونه ی مامان بزرگ اینا و...و درخواست طلاق داد و از فرداش افتادن دنبال کارای طلاقشون 

بابا صبح بعد از صبحانه میرفت و شبا دیر وقت میومد

تقریبا بعد از یه ماه رسما طلاق گرفتن و این من بودم که کلا این یه ماه هر شب اروم جوری که بابا نشنوه و بیشتر از این ناراحت نشه گریه میکردم و یه ماه آدرینو ندیده بودم و دل تنگش شده بودم 

البته بعد از یه ماه هفته ای ۲ روز با داداش کوچیکم که ۷ ماهش بود و اسمش لوکاس بود میرفتیم خونه ی مامان بزرگ اینا پیش مامان تا اینکه...

*بر اساس واقعیت* فقط اسامی و اسم مکان ها عوض شده

اگه بعضی جاهاش بدون جزئیات کامل بود ببخشید چون از زبون یه بچه بوده و دقیق یادش نیس همه چیو

_قسمت اول

شرط برای قسمت دوم تک پارتی ۱۰ تا کام و ۵ لایک 

اگه ازش خوشتون اومد بگین قسمت ۲ و ۳ رو هم بزارم 

بوسسسسسسس به گوگولیای منننن