عشق برفی ۲

Baran Ramshini Baran Ramshini Baran Ramshini · 1403/12/28 16:18 · خواندن 3 دقیقه

حوصلم سر رفته بود پارت دادم

از زبان کت: بعد شکست شرور باتوم رفت و با وسایل برف بازی برگشت و بعد چند لحظه پرید ب. غ. ل. م.  و  ب. و. س. ه. ای ر. و. ی. گونه ام گذاشت محکم و با ع. ش. ق ب. غ. ل. ش کردم و بعد ب.و.س.ه ای روی گردن. گ. و. ن. ه. اش گذاشتم دلم نمی خواست از ب. غ. ل. م. بره بیرون ولی یک دقیقه وقت داشت اومد بیرون بهش گفتم :بانوی من میشه توییتر رو بهم بگی تا به خانوادت بگم برای یه مدت اومدی پیش من و وانمود کنم پیش منی؟ گفت:پیشی نگرانم نباش به دوستم گفتم که وانمود کنه پیشش هستم نگران نباش باشه؟ و دستش رو گذاشت رو گونم و نازش کرد من هم کمی سرم رو به سمت دستش چرخوندم و شروع کردم به گریه گریه منم طاقت نیاوردم و اشک هام همین جور می اومدن همون لحظه دوباره وارد اون جا شدم افتادم رو زانو هام و شروع کردم به داد زدن (از ناراحتی) (نویسنده :کت هم همینطور اونجا داشت گریه میکرد و عین لیدی افتاده بود ) 
کت بعد چند دقیقه گریه رفت چیز هایی که ممکن بود لیدی به اون ها نیاز داشته باشه رو خرید مثل خوراکی های مورد علاقه اون و از پتو و برش تا وسایل  بعد با کیسه های خریدش که دوتاش پر لباس بود رفت پیش استاد فو و بهش گفت که میخواد بره پیش لیدی باگاز زبان کت: رفتم پیش استاد فو و بهش گفتم من می خوام برم پیش باتوم گفت مطمعنی که میخوای بری گفتم آره تصمیمم عوض نمیشه تو تموم زندگیم کسی که بهم محبت کرده باشه فقط اونه نمی خوام زجر کشیدنش رو ببینم استاد فو گفت خیلی خب تورو می تونم بفرستم (آلاهومورا) 
از زبان لیدی :داشتم یه مجسمه دیگه از پیشیم درست می کردم که یادم اومد اگر پیشی اینجا بود مثل اون دفعه‌ منو میزاشت رو شونه هاش و مراقب بود اذیت نشم یهو یه نور خیلی زیادی از پشت سر اومد رومو برگردوندم وقتی نور از بین رفت دیدم کت با یک عالمه کیسه پر تو دستاش اومده فاصله یکم زیاد بود دویدم و پریدم و بغلش کردم و بوسه ای به گونش زدم و گفتم پیشی تو اینجا چی کار می کنی گفت اومدم پیش بانوم تا زجر نکشه بعد گفت اون مجسمه هه منو توییم؟؟ سریع با بویو مجسمه های که داشتیم توش کیس میکردیم رو  خراب کردم سرخ شدم و گفتم پیشیه من چرا 
گفت بیا بریم گفتم کجا گفت خونه دیگه جایی که توش میخوابی گفتم رو زمین میخوابم وایسا چشمام رو بستم
از زبان کت :وقتی گفت رو برف ها میخوابه دلم براش سوخت بعد گفت وایسا چشماش رو بست و وقتی باز کرد سفید بودن زیر لب یه چیزی گفت ناگهان یه خونه ظاهر شد و بانوم افتاد خرید هام رو ول کردم ودویدم گرفتمش و بوسه ای به پیشونیش زدم با  یه دستم بلندش کردم و با اون یکی ۱۲ تا کیسرو گرفتم بردمش تو خونه رو تخت گذاشتم و پتویی که براش خریده بودم رو انداختم روش و بوسه ای روی پیشونیش زدم بعد کنار تخت نشستم البته تخت دو نفره بود ولی گفتم شاید دوست نداشته باشه ولی ازش چشم بر نداشتم بعد نیم ساعت چشماش رو آروم باز کرد سریع رفتم بالا سرش و آروم کمکش کردم آروم بلند شه و براش خوراکی آوردم تعجب کرد که خوراکی هارو از کجا آوردم بهش گفتم خرید کرده بودم نودلی که براش درست کرده بودم رو ریز ریز گذاشتم دهنش و بعد بهش گفتم اینو بگیر انقدر بهش غذا دادم گشنم شد رفتم از تو کیسه یه شکلات رو گذاشتم دهنم و رفتم پیشش