
رویای واقعی مآه پارت 8 🌚✨️

سلامممم
برو ادامه، اگه کمه معذرت، وقت ندارم 🌱
برا برات بعد ۹ لایک و کامنت 💖🌿
- فردا صبح :
☆ پاشدم و دیدم داخل حیاط . داره برای خودش حرف میزنه و بازی میکنه .
کارن : عه سلام ، من باید برم خدافظ!
☆ هوی کجا ؟
کارن : حوصله ام سر رفته خوب هم بازی ندارم ..
☆ بعدم یه جیغ کشید و منم گفتم دو دقیقه ساکت شو ،
☆ دستم رو به سمت بالا آوردم کل نیروم رو جمع کردم تا کارن بتونه بچه روح رو ببینه و باهاش بازی کنه !
کارن : هی اون کیه ؟
☆ یک هفته گذشته بود و کارن هنوز پیشم بود و نمی دونستم باید با هاش چی کار کنم پس زنگ زدم مهرسا و اون اومد خونه من .
- بعد اینکه قضیه رو براش تعریف کردم :
♡ خوب ! چرا پیش خودت نگهش نمی داری ؟
☆ اون بچس نمیشه اون اینجا بمونه .
♡ پس ببرش پرورشگاه .
☆ دلم نمیاد .
♡ خوب الان میگی میخوای چی کنی ؟؟
☆ فعلا یه مدت پیش خودم نگهش می دارم تا ببینم چی میشه ..
- فردا صبح :
☆ از خواب پاشدم و تو رخت خوابم نشسته بودم و خشکم زده بود ، دستم رو گزاشته بودم رو قلبم و نفس نفس میزدم و شروع کردم به گریه کردن . اینقدر گریه کردم تا کارن بیدار شد !
کارن : چیشده !! چرا ؛ چرا گریه می کنی ؟؟ کسی ازیتت کرده ؟ من ازیتت کردم ؟؟
☆ پاشو برو .
کارن : چیشده .
☆ گفتم پاشو برو .
☆ دوباره یه قسمت از حرفش یادم اومد که می گفت ؛
وقتی کار سخت میشه نا امید نشو ؛
سرزنش کردن کار هایی که خوب انجام ندادی کمکت نمیکنه !
گذشته ها گذشته
سعی کن آدمی بزرگ با قلبی بزرگ باشی ؛>>
تو هنوزم میتونی خوشحال باشی وقتی بیماری .
تو هنوزم میتونی خوشحال باشی وقتی آسیب دیدی .
خوشحال باش وقتی غمگینی ....
من خوشحالیم رو باهات تقسیم می کنم ؛
مهم نیست چه راهی
من خوشحالیم رو بهت میدم !
پس همیشه لبخند بزن و به دیگران عشق بده و دیگه زیاد بهم فکر نکن ؛>
☆ همینجور که داد میزدم ، می گفتم :
چرا چرا چرا منو ازیت میکنی ! تو که دیگه حتی منو ندیدی ، تو حتی تو کشور من هم نیستی پس پس چرا دوست داری به من آسیب بزنی ،،
یاء یاء خیلی بدی خیلی بدی ؛
☆ بعد دو ساعت رفتم و صورتم رو آب زدم . دیدم کارن نیست .
داد زدم : کاااررررن . جواب نداد . ترسیدم که نکنه چیزیش شده باشه
رفتم به سمت اتاقش دیدم رو تختش خوابش برده ، پتو رو روش کشیدم و از اتاقش اومدم بیرون ،،
ووووو تمام
اینم از این 🥹💗