
گودال عشق9❣️🖤

سلام بابت حمایتتون خیلی خیلی ممنونم
بپر ادامممه گلم🍷🍷🖤❣️🖤❣️
اونها از لیدی باگ دور میشن . لیدی باگ از شدت ناراحتی و عصبانیت خودش رو از بالای برج ایفل میندازه پایین اما......وسط راه ، وایپرین میگیرتش. وایپرین : دیوونه شدی لیدی باگ ؟؟ / لیدی : تو اینجا چیکار میکنی ؟؟ بقیه هم اومدن ؟؟ / وایپرین : نه....فقط من و ریناروژ . چون هویتت رو میدونیم . / لیدی باگ : لوکااااا😭 شدوماث کت رو با خودش برد !! کمک کن لوکااا😭😭 / وایپرین : اومدم کمک کنم دیگه / ریناروژ (که مثل همیشه از ناکجا آباد پیداش میشه) : آروم باش دختر خودت رو کنترل کن همه چی درست میشه...... / وایپرین و ریناروژ لیدی بلگ رو میبرن خونه آلیا . لیدی باگ : پدر و مادرت.... / آلیا(در حالی که داره به حالت عادی برمیگرده) : خونه نیستن و تا چند وقت هم نمیان . / لیدی :کجان ؟؟ / آلیا : مشغول شورش علیه پلیس ها به خاطر تو و کت ! / وایپرین(به حالت عادی برگشته و داره به سس غذا میده) : عجب دردسری !! / آلیا : مرینت ! برگرد به حالت عادی . بذار تیکی یکم استراحت کنه . ۹ روزن تو حالت تبدیل هستی !! هم تو و هم تیکی حسابی خسته اید / لیدی : آخه کت.../ وایپرین : مطمئن باش شدوماث بهش آسیب نمیزنه . به علاوه باید نیرو بگیرب تا بتونی نجاتش بدی / لیدی(با تردید) : تیکی خال ها خاموش / همین که اینو گفت ، تیکی اومد بیرون و پرت شد گوشه اتاق . مرینت دوید سمتش و برش داشت. خیلی خسته شده بود . / مرینت(با گریه): اوههه تیکب من واقعا متاسفم !!😭 / تیکی : مرینت ! ...تو...باید...کت...رو...نجات بدی......نباید....اونجا....بمونه.....عجله کن ! / مرینت : آخه چطوری ؟؟ با این حالت دیگه نمیتونم تبدیل بشم /تیکی : من فقط خستم ......همین......تبدیل شو....بدو../ ریناروژ : امم..بخشین خلوتتون رو خراب میکنما ولی......مرینت اول باید جون بگیره . بیا مرینت . برو یه دوش بگیر. بعدش هم برای ناهار بهت استیک میدم . بعد میریم کت رو نجات میدیم . چطوره ؟؟
مرینت : باشه قبوله . / لوکا : منم از تیکی مراقبت میکنم . / تیکی : ممنون لوکا! / مرینت رفت یه دوش گرفت و لباسش رو عوض کرد . ناهار خورد . تیکی هم همینطور . میخواست بره اما ..... / آلیا : بهتره یه چرت کوتاه هم بزنی ! / مرینت : فقط ۲۰ دقیقه ! / آلیا : قبوله / مرینت خوابید . ۲۰ دقیقه شد ۳۰ دقیقه ، ۴۰ دقیقه ، ۵۰ دقیقه ، یک ساعت ، ۱ ساعت و نیم و خلاصه دو ساعت کامل خوابید . وقتی بیدار شد تبدیل شد و ..... از زبان کت نوار : دوباره شدوماث من رو برده بود تو زیرزمین خونش . منو بسته بود به همون ستون . و رفته بود . اعصابم خورد شد . درد داشتم اونم دقیقا طناب رو بسته بود رو جای زخم . انگار از قصد اینکارو کرده بود . زخمم انقدر بهش فشار اومده بود که احساس میکردم الانه که ازش خون بپاچه بیرون.......بالاخره انتظار تموم شد و شدوماث با یه چاقو اومد پایین..... و نزدیک من شد....... چاقو رو گرفت بالای سرم و خواست که بهم بزنه . تو همون لحظه چشمام رو بستم و داد زدم : خدایاااااا😖 / اما به جای اینکه بمیرم ، طناب هام باز شدن و پرت شدم روی زمین. شدوماث : ترسوندمت ؟؟ / کت : با من چیکار داری ؟؟؟ / شدوماث : خیلی مختصر توضیح میدم........... / کت : چیییییییییی ؟؟؟؟ نه . نه . نه فکرشم نکن. اصلا و ابدا . عمرا . نهننهههههه / شدوماث: بهش خوب فکر کن پسر جون.
از زبان لیدی باگ : وایپرین و ریناروژ میخواستن باهام بیان اما من نذاشتم . خودم تنهایی تبدیل شدم و راه افتادم سمت خونه گابریل . به پارک که رسیدم ، داشتم اطراف رو نگاه میکردم که...... باورم نمیشد ! من کت نوار رو دیدم ! با اشتیاق و تعجب دویدم سمتش . اونم دوید سمتم. انتظار داشتم بغلم کنه اما..... نکرد . مشکوک شدم بهش . لیدی : کت حالت خوبهه ؟؟ /کت : آره...خوبم / لیدی: شدوماث باهات چیکار کرد ؟ چطوری فرار کردی ؟؟ / کت نوار : فرار نکردم اون دنبالمه . باید زود از اینجا دور بشیم . / لیدی : باشه بدو بیا ..... / هردو دویدیم سمت دریاچه....... پشت رو دیدم . شدوماث داشت میومد دنبالمون . برگشت و عقب عقبی ، با یویو گرفتمش و پرتش کردم تو دریاچه . لیدی : آخیش ! راحت شدیم از دستش / کت : آره فکر کنم...آخخخخخخخخخخخ ! / لیدی :چی شد ؟؟؟؟؟ / کت : هیچی فقط ، این درد داره دیگه واقعا اذیتم میکنه........ / از زبان کت نوار : با صحبت هام سرش رو گرم کردم . یه لحظه که لیدی باگ برگشت و خم شد سمت دریاچه تا احتمالا بتونه شدوماث رو پیدا کنه ، دوتا دستاش رو محکم از پشت گرفتم و پیچوندم و کشیدمش سمت خودم . لیدی : کت...چته چرا اینجوری میکنی ؟؟ / کت(در حالی که دست لیدی باگ رو محکم میپیچونه) : متاسفم بانوی من ! / لیدی(در حال تقلا کردن) : کتتتتتت ! ولم کن .... چیکار میکنی ؟؟ / یهو شدوماث اومد . شدوماث : لیدی باگ ! از سنتی مانستر من خوشت اومد ؟؟ / لیدی(دست از تقلا کردن برمیداره و زل میزنه به شدوماث) : اونی که انداختم تو اب یه سنتی مانستر بود ؟؟؟؟؟ / کت : بله بانو.....واقعا متاسفم منو ببخش / لیدی :کت !! چرااا ؟؟ برای چی اینکارو میکنی ؟؟؟ شدوماث بهت چی گفته ؟؟ گوش کن کت منم ! لیدی باگ ! ما یه تیمیم . نمیخوام باهات بجنگم . نمیخوام تقلا کنم چون دردت میاد . پس خودت ولم من . اذیتم نکن ! دستم رو انقدر نپیچون دیوونه ! داره میشکنه !! چرا؟؟؟ چرا منو فروختی ؟؟؟؟ بهت اعتماد داشتم ....... / کت : چونکه.....
چونکه ، مدام قلبمو شکوندی.....آزارم دادی......اذیتم کردی...... چندین بار با احساساتم بازی کردی.......دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم . دیگه ...... بهت علاقه ای ندارم😔 /لیدی : چی ؟نه..... من متاسفم کت منو ببخش...... / کت : نمیتونم / لیدی(با ناامیدی) : پس حداقل دستم رو انقدر محکم فشار نده از جاش کنده شد😕😔💔 / کت : اینم نمیتونم / شدوماث : کت نوار تمومش کن ! / کت : آخه من...../ شدوماث : گفتم بکشش !! / کت(با بغض) : نمیتونم ..... قرار بود خودت اینکارو بکنی....... / شدوماث :حالا میگم تو انجامش بدن ! حالا ! / از زبان لیدی باگ : باورم نمیشد این واقعا کت نوار باشه . امکان نداره.....چطور ممکنه ؟ شدوماث یه چاقو برای کت انداخت . کت تو هوا گرفتش . شدوماث :تمومش کن و معجزه گرش رو برام بردار کت نوار !! / کت: باشه . پس بیا جلوتر تا مطمئن بشی که کلک نمیزنم . چون در این قضیه به خودم اعتماد ندارم....... / شدوماثاومد جلو . فقط ۱ متر با ما فاصله داشت . کت نوار با دستای لرزون ، چاقو رو زیر گلوم گذاشت...... کت : نمیخوای چیزی بگی ؟ / لیدی : فقط اینکه.......من واقعا دوستت داشتم ....... خیلی! فکرشم نمیکردم یه روز به دست تو کشته بشم . / کت : متاسفم / لیدی : یه قولی بهم میدی ؟؟ / کت : چون آخریشه ، آره حتما / لیدی : بعد از من ، همون کت نوار سابق بمون . با شدوماث همکاری نکن . همون طور که بودی مهربون باش و فراموش نکن که تو........تو شرور نیستی ! شاهزاده زیبای من ! 💔/ کت : مطمئن نیستم بهش عمل کنم پرنسس م!😞💔 / شدوماث : بسه دیگه تمومش کن واگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی....... / کت : ۱...۲.....و...۳ !/ بعد داد زد :منو ببخش بانوی منننننننننننن !😭😭😔💔
ی کوچولو...
راوی : کت نوار با سرعتی مثل برق لیدی باگ رو پرت کرد توی آب دریاچه و با یه حرکت ، چاقو رو به سمت شدوماث پرت کرد . با اینکه جاخالی داد ، اما یه خراش برداشت......... شدوماث داد زد و گفت : دیوونه شدی ؟؟ چرا اینکارو کردی😬😡 / کت (با شجاعتی که فقط از خودش برمیاد😍) : فکر کردی بانوی زیبام رو میفروشم به توی عوضی نفهم ؟؟ خیلی خنگ بودی که باور کردی / شدوماث : برمیگردم و نابودتون میکنم ! قول میدم ! / کت : باشه بابا تو خوبی ! تا حالا هیچ شروری به قول هاش عمل نکرده😏 / شدوماث از اونجا دور میشه و کت با عجله توی آب میپره.......... شنا میکنه و کف آب لیدی باگ رو پیدا میکنه که بیهوش افتاده. ساعت رو چک میکنه ، ۳ دقیقس زیر آبه بدون اکسیژن . چوب رو از دهن خودش درمیاره و میزاره روی دهن لیدی باگ . لیدی رو روی خودش میندازه و به سمت بالا شنا میکنه....... نفسکم میاره اما باید برسونتش واگرنه جفتشون خفه میشن . از زبان کت : با هزار تا بدبختی کشیدمش بالا و بعد گزاشتمش رو زمین . احتمالا ریه هاش پر از آب شدن ..... خب چیکار کنم ؟ آها باید دهن به دهن بدم ۵ تا ضربه به قفسه سینه ، یه دهان به دهان....... تا حالا عملی انجام ندادم اما خب بالاخره از به جایی شروع میکنن دیگه....... خلاصه که بعد ۸ بار تنفس دهان به دهان ، سرفه میکنه و سرش رو تکون میده......... لیدی :کتتتت!😢 / کت : بانوووووی مننننننننن متاسفم !!!!😞😖😭😭😭😭😭😭😭
لیدی : ای دیوونه داشت باورم میشد...که...که....که میخوای منو بکشی !😓 / کت : شرمنده بانو جدا متاسفم این تنها راه بود😞 / لیدی : اوهه کت....خیلی ترسیدم! تازه ببین ، گلومو زخمی کردی🙁😒 / کت : ببخشید بانو ، حتما وقتی داشتم پرتت میکردم توی آب چاقو روش خراش انداخته . بذار ببینمش.... 😔/ لیدی : لازم نکرده . میگما کت ، یه تست بازیگری بده. به خدا برنده جایزه اسکار میشی😝 / کت : من داشتم از نگرانی و استرس میمردم اونوقت تو به فکر تست بازیگریمی ؟؟ پاشو پاشو بریم بدو . اینجا امن نیست..... / لیدی : باشه ولی ولی یادم بنداز بعدا ازت امضا بگیرم😁 / کت : پاشو بهت امضا بدم😎 / لیدی : خب بابا توهم باز باهاش دوتا شوخی کردم فوری پسرخاله شد😒 / از زبان کت : با تمام دردی که داشتم ، اما به لیدی باگ کمک کردم که بلند بشه . خواستیم بریم که.. ، دوباره زخمم بدجوری درد گرفت . نزدیک بود بیوفتم ولی... لیدی باگ منو گرفت . لیدی : کمکت میکنم پسر جون😉 / کت : ممنون...امم...ولی لطفا دیگه پسر جون صدام نکن🙂 / لیدی : میکنم،، چون دلم میخواد😁 / کت : من رو این حساسما پشیمون میشی....... / لیدی : باشه،، پسر جون 😎😁 / کت: خودت خواستی جوش آوردم و لیدی باگ رو دنبال دادم . اونم فرار کرد . رفت پشت یکی از ساختمون ها قایم شد و فکر کرد من ندیدمش...... منم یهو با شیطنت از پشتش ظاهر شدم . با دیدن من جیغی کشید و خواست فرار کنه ..... دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و بعد به صورت اتفاقی.....کاملا اتفاقی.......لب هامون خوردن به هم🙄 اصلا هم از قصد نبود 😁 لیدی باگ سریع ازم جدا شد و با تعجب بهم خیره شد ! منم خیره شدم بهش . انگار چشماش چسب داشتن نمیتونستم ازش چشم بردارم . بالاخره سکوت رو شکستم . خودم رو انداختم روی لیدی باگ و تا تونستم قلقلکش دادم😊😂
❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️
کلی کلی دوستون دارم💙💙
پارت بعد هم شرط نداره
بابای💫
🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤