عاشقی ❤️ P3

گیسو گیسو گیسو · 1403/11/29 16:09 · خواندن 6 دقیقه

سلام برو ادامه

از بس تو راه گریه کرده بودم چشمام پف کرده بود چون هوا سرد بود دستانم خنک شده بود دستمو زیر چشمام نگه داشتم تا یکم بهتر شه 
چند دقیقه که طول کشید حالم بهتر شد یه نفس عمیق کشیدم و کلید و انداختم وارد خونه شدم  از پله ها رفتم بالا و در حال رو باز کردم و کفش هامو در آووردم و آروم به سمت اتاقم رفتم تا کسی نفهمه که یهو مامانم پشتک در اومد 
مامان.سلام 
روم کردم بخش و با خنده گفتم 
من. سلام مامان خوبم 
مامان.کجا بودی ،دیر کردی 
من .ام از بس که بیتا حرف میزنه حواس برای آدم نمی‌مونه 
مامانم یکی از ابروهاشو انداخت بالا و مشکوک بهم نگاه کرد 
من.خب زمان از دستمون در رفت با اجازه 
و برگشتم و به راهم ادامه دادم که یهو یلدا از توی اتاقم اومد بیرون 
( بهترین دوستم که مثل آبجیمه و از بیتا بشدت بدش میاد  اونو  بیتا دوست های خیلی صمیمی بودن اما یه قضیه آیی که پیش اومد که هیچ کس در موردش خبر نداره  اون دوتا و دشمن هم کرد )
من. سلام 
مامان .گریه کردی 
روم کردم به مامانم
من .چی 
بعد یلدا اومد جلوم
یلدا.آره گریه کرده
چشمغره ایی بهش رفتم که از چشم مامانم دور نبود تاخواستم چیزی بگم 
مامان . ها انگاری از شدت خوشگذرونی با بیتا اینجوری شدی 
به یلدا یه نگاهی انداختم و دیدم که تا اسم بیتا اومد اخماش رفت توهم .
من . اع امم نه تو راه یه بچه ایی تصادف کرد و بد جوری سرش شکست برای همون گریه میکردم
مامان . خیلی خب برو لباساتو عوض کن یلدا توام بیا بهت یه چیزی بدم از اول که اومدی چیزی نخوردی 
بعدش رفت سمت آشپز خونه یلدا که دید مامانم رفته روشو کرد بهم و گفت 
ی.بیتا نه؟
بعدشم رفت منم زود رفتم داخل اتاقم و شالمو در آووردم بعد از مرگ پدرم یلدا همیشه خونمونه و مامانم اونو مثل دخترش می‌دونه 
روی صندلم نشستم و سرمو گذاشتم روی میزم 
که یهو یلدا با یه ساندویچ وارد اتاقم شد و به دیوار کنار در تکیه داد 
ی.خوش گذشت
م .ول کن بابا 
ی.چرا ؟
م.یلدا نمیدونی چی شد 
اومد جلو و روی تختم دراز کشید 
ی. بگو چی شده 
م. راستش دیروز با بیتا قرار گذاشتم تا بریم پارتی
ی. چی نکنه رفتی 
سرمو انداختم پایین 
ی‌.‌ پس رفتی 
م . آره ولی پشیمونم 
و کل ماجرا و برایش تعریف کردم 
فردای آن روز
از خواب بیدار شدم روی تختم بودم و یلدام کنارم خواب بود گوشیمو نگاه کردم ساعت ۸:۳۰بود این موقع مامانم میگه سرکار امروز پنجشنبه روز تعطیل بود و من بیکار بودم 
نویسنده(اون معلم خصوصی زبان فرانسوی هستش) لباسمو عوض کردم  و رفتم توی آشپز خونه تا آب بخورم یکم که آب خوردن گوشیم زنگ زد ناشناس بود 
عارفه.الو 
ناشناس. سلام عارفه خانوم؟
ع.بله شما 
ن. من همونیام که دیشب جلوی در خونه بیتا خانوم دیدید 
ع .آها خوبین 
ن. ممنون شما خوبین
ع.ممنون
ن.راستش شماکه رفتین توی راهرو یه گردن بند دیدم بیتا خانم گفت مال شماست 
دستمو گذاشتم روی گردنم راست می‌گفت گردن بندم نبود 
ع. درسته یه کردن بندی که طرح قلب سفیده 
ن. بله ساعت ۱۱بیاین به این آدرس که بهتون بدم 
ع. باشه ممنون 
قطع کردن که یهو یلدا از پشتم در اومد 
ی .کی بود 
ع .هیچکس کس مهمی نبود 
ی.باشه
زود صبحانه خوردم و رفتم تو اتاقم و این لباسمو پوشیدم 
و رفتم بیرون و یلدا هنوز توی آشپز خونه بود 
ع.یلدا خوبه
ی.به به خانوم خانوما کجا تشریف میبرید 
ع. بیرون 
ی.باشه به من نگو آخرش که میفهمم 
ع. خب خوبه 
ی.آره مثل ماه شدی 
ع.ممنون پس من میرم 
ی.باشه منم یه نیم ساعت دیگه میرم کلید یادت نره 
ع.باشه بای 
رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت آدرس بعد از ۴۰دقیقه رسیدم پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم  دیدم یه رستوران شیک و بزرگ بود وارد شدم و یکم که گشتم توانستم اون مرد و پیدا کنم 
ع.سلام 
م.اع سلام عارفه خانوم بفرمایید 
و بعد روی صندلی نشستم 
م.خوش اومدید چی میخورید 
ع.امم من لازانیا میخورم 
م. پس منم لازانیا میخورم
ع.🙂 راستی شما خودتونو معرفی نکردید
م.اع من اسمم عماده
عا.خوشبختم ام راستی گردنبندم
عم.بفرمایید
عا.دستت درد نکنه 
هم .خواهش میکنم
بعد غذا هارو آووردن و در حال خوردن غذا از کار و زندگیش صحبت کرد غذا که تموم شد به مامانم پیام دادم 
ع.سلام مامان من با یکی از دوستام رفتم بیرون برات از اینجا ناهار میارم 
بعد از چند دقیقه 
م.تو باز پول مفت گیر آووردی نمی‌خواد خودم یه چیزی میخورم 
ع. نه مامان پول مفت چیه  از پول خودم میگیرم
بعد از چند لحظه 
م.باشه زود بیای خونه 
ع.چشم 
روم کردم به عماد و گفتم 
عا .ممنونم بابت غذا من دیگه باید برم 
عم.نبابا خواهش میکنم اما الان نرو 
عا .چرا
عم .می‌خوام باهات در مورد یه موضوعی صحبت کنم 
عا.باشه بگو 
عم .راستش تو به عشقه در یک نگاه ایمان داری
عا. 🙂 من کلاً به عشق ایمان دارم چه یک نگاه چه صد نگاه 
عم.خوبه خب چیزه چهجوری بگم راستش از اولی که شمارو دیدم عاشقتونم شدم 
چشمام گرد شد و صورتم یخ زد 
عا.اع چی ؟
سرشو انداخته بود پایین کیفمو برداشتم و زود از اون رستوران اومدم بیرون و به ناچار رفتم برای مامانم ساندویچ مرغ گرفتم تا شک نکنه و توی راه هی اینو به خودم میگفتم 
اون واقعا ازم خوشش میاد

بابام که ۷سال پیش فوت کرد

عماد

مامانیم

یلدا

بیتا

 


تمام

 

آنچا خواهید خواند:

عارفه.سلام مامان 
مامان.ساندویچ؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عارفه.دوستش دارم 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز روز عروسیم بود 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یلدا.این پسره یه لاشیه احمق

 

 

حمایت یادت نره😚😉

۶لایک❤️

۱۰ کامنت 💌