گودال عشق7❣️🖤

♡Mja♡ ♡Mja♡ ♡Mja♡ · 1403/11/15 20:44 · خواندن 12 دقیقه

سلام سلام آمدم بای پارت طولانی دیگه❣️❣️❣️🖤🖤

ریوکو : انگار بهتون خوش گذشته! / کاراپیس : چطوری رفیق ؟ درد داری ؟ / کت : هعی.....چی بگم....بدک نیستم.... بعد از اون kiss💋 ......عالیم ! / وسپریا : کدوم kiss💋 ؟‌/ کت : همین .... الان....لیدی....من رو ..... Kiss💋... کرد !😁 / از خجالت سرخ شدم . داشتم آب میشدم میرفتم تو زمین . به خصوص اینکه پسرا اونجا بودن . لیدی : کتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت !! / کت : اوه .... اوه...غلط ....کردم !!😵😁 / لیدی : دهن لق دیوونه ! / کاراپیس : ای بابا چیکارش داری ؟ حالا گفته دیگه مگه چیه ؟؟؟😂 / وسپریا : آره حالا که گفت دیگه . / لیدی : از دست شما هااا😞

از زبان راوی : شدوماث که فرار کرده بود ، جایی مخفی شد که عمرا کسی بهش‌شک نمیکرد . کجا ؟؟ طبقه بالای خونش !! حتی یه‌ پست گذاشته بود و حال لیدی باگ و کت نوار رو پرسیده بود . طوری که هیچ کس‌ شک نکنه . با این حال ، خودش به شدت عصبانی بود . خیلی ناراحت بود چون هم لیدی و کت رو از دست داده بود و هم خبری از آدرین نبود . دیگه کم کم واقعا داشت نگران میشد . (فولی : به به چه عجب بالاخره نگران شد😒 / من : اره والا😒🙁 ) پدر و مادر مرینت هم که از صبح تا شب کارشون شده بود گریه کردن و توی شهر راه رفتن . وسپریا(زویی) و پگاسوس(مکس) هم داشتن دنبال مرینت و آدرین میگشتن . در بیمارستان : لیدی : ریناروژ ؟ وسپریا و پگاسوس کجان ؟؟ / ریناروژ(با ناراحتی): خب راستش ، اونا دارن دنبال تو میگردن ! / لیدی : چی ؟؟ من که اینجام !! / ریناروژ : تو آره ، ولی مرینت ۸ روزه گم شده . / لیدی : اووهه! گند زدم ریناروژ ! حالا چیکار کنم ؟ چجوری جمش کنم ؟؟ / ریناروژ : فعلا نمیتونی بهتره بمونی پیش کت نوار . حالش که خوب شد باهم یه فکری بکنید . چون خانواده اونم نگرانن دیگه / لیدی : چی میگی ؟؟ تو روباهی تو باید فکر کنی / ریناروژ(در حالی که داره از لیدی دور میشه): متاسفم ولی اینبار از من کاری برنمیاد . / از زبان لیدی باگ : میخواستم کله آلیا رو بشکونم ولی.... خب حق با اون بود . یهو یاد این افتادم که مادر کت نوار مرده بوده . وای ! کت نوار ! بهتره برم پیشش و یه سری بهش بزنم. 

رفتم و در اتاقش رو باز کردم . آروم رفتم توی اتاق و سمت تختش . خوابیده بود . خیلی هم ناز خوابیده بود !😍 انقدر کیوت بود که دلم میخواست محکم ب.غ.ل.ش کنم و فشارش بدم !😍😅 ولی خب خودمو کنترل کردم .🤗 یهویی آروم چشماشو باز کرد . با اون چشم های سبز رنگ گربه ایش ، خیره شد به من . اول تعجب کردم . اما بعد لبخند زدم . اونم لبخندی زد . گفت : سلام...بانو ! / لیدی : سلام کت ! چطوری؟ بهتر شدی ؟؟ دیشب که خیلی حالت خراب بود . الان خوبی ؟؟ / کت : آره...خوبم....ممنون../ خیلی متعجب بودم کت همیشه لبخند های خاصی میزد . لبخند های طبیعی ، زیبا و شوخ طبعانه ... ولی انگار امروز یه چیزی فرق میکرد . انگار لبخندش مصنوعی بود . بالاخره خودم رو راضی کردم که ازش بپرسم . لیدی : کت ؟ امم....چیزی شده ؟؟ به نظر خیلی خوب نیستی . / کت : نه....خوبم....فقط../ لیدی: فقط چی ؟؟ / کت : یه.. خواب عجیب... دیدم . / لیدی : چه خوابی ؟؟ / کت : خب...امم...خواب..دیدم..که مادرم...اون برگشته...و ...با ما زندگی میکنه.... پدرم..اونو..برگردوند! اما...نمیدونم ...چطور ! / لیدی : چه خواب عجیب و غریبی ! ناراحت نباش . تو الان شرایط خاصی داری . شاید برای همین این خواب رو دیدی . / کت : نمیدونم..شاید ! لیدی؟ میشه...بچه هارو بفرستی برن ؟؟ / لیدی : امم..نمیدونم ‌. به نظرت بهشون نیاز نداریم ؟؟ / کت : با اونا..احساس..میکنم..راحت نیستم . / لیدی : باشه . هرچی تو بگی . میفرستم برن . / کت : ممنون بانو !

به ریناروژ زنگ زدم چون دلم نمیخواست از کت نوار دور شم . بهش گفتم بچه های تیم رو بفرسته برن . و همینطور خودش . اول تعجب کرد اما وقتی گفتم خواسته کته قبول کرد . و همش میخندید . گفتم چته ؟ ولی جوابی نداد و گفت که معجزه گرهارو میذاره سرجاشون . تلفن رو قطع کردم . فقط من موندم و کت نوار . دوباره گفت: ممنون ...بانو.. که..به حرفم..گوش دادی . / لیدی : خواهش . الان خوبی ؟؟ / کت : آره../ از زبان کت : حالا که این شرایط رو دارم میخوام ازش استفاده کنم و خودم رو برای کفشدوزک لوس کنم😁 واسه همین بچه ها باید میرفتن😁😂 خودم که از نقشم راضیم 😄 داشتم با خودم حرف میزدم یهو درد بدی حس کردم . پهلوم خیلی ناجور درد گرفت . سعی کردم لیدی باگ نفهمه اما نشد.....دادم دراومد . لیدی که داشت از پنجره اتاق بیمارستان بیرون رو نگاه میکرد ، تا داد من رو شنید ، با دستپاچگی اومد سمتم . لیدی : چیشد ؟ خوبی ؟ چیشددد؟؟؟ / کت« میخواستم مخفیش کنم اما درد اجازه نداد پس گفتم»: نمیدونم....یهو ...جوری درد گرفت..که انگار دوباره .... چاقو خوردم...آخخخخخخ! / لیدی(با داد): دکتر !! دکتررررر !! پرستاااار !! 😥 / دکتر سریع با چند تا پرستار اومد تو . یکیشون لیدی رو گرفت و به زور بردش بیرون ‌. دکتر هم با پرستار های دیگه اومد سمت تخت من . منم هی آخ و واخ میکردم . تحملش سخت بود . زخمم رو بررسی کرد . با عجله بانداژ رو آورد و عوضش کرد . دکتر : چیزی نیست خداروشکر . فقط بانداژ باز شده بود برای همین به طور ناگهانی فشار زیادی به زخم اومد و باعث شد دردت بیاد . باشه؟!/ کت : ب..ا..ش..ه!! / دکتر با سرعت غیر قابل تصوری باند رو بست دور پهلوی من و چند بار کشید و فشار داد و همین باعث شد دوباره آه و ناله کنم . ولی خوشحالم ! چون لیدی باگ مجبور نیست این درد هارو بکشه ! من براش اینکارو میکنم !

گاهی حتی خودمم فکر میکنم واقعا خیلی دیوونم . دکتر وسایلش رو برداشت و من رو با درد هام تنها گذاشت . جلوی در اتاق که رسید ، برگشت و بهم گفت : تو باید خوب بشی کت ! تحمل کن . لیدی باگ بهت نیاز داره . / کت : ممنون..دکتر ! / دکتر رفت . منم هنوز آی و وای میکردم . لیدی باگ اومد تو اتاق و با نگرانی بهم نگاه کرد . منم که هنوز درد داشتم ، لبم رو محکم گاز گرفتم که متوجه نشه . لیدی : با اون فشاری که با دندونهات به لب بیچارت میاری ، کنده میشه ها ! نیازی نیست دردت رو ازم مخفی کنی .‌ نکنه برات افت داره یه دختر درد کشیدنت رو ببینه ؟؟ / کت : ام..آخخخ...نه....فقط..آخخخ...چیزه ... نمیخوام...نگرانم..بشی !! / لیدی : نگرانت هستم کت . هستم ! اینکارت بیشتر نگرانم میکنه . / نتونستم تحمل کنم و دوباره بلند گفتم آخخخخخ ! لیدی با نگاهی ترحم آمیز اومد سمتم . چشماش پر از اشک بود . لیدی(با بغض): به جای تو من باید اینجوری زخمی میشدم ! چرا پریدی جلوم ؟؟😭 چراااااا/ کت : چون.... دوستت.. دارم...و نمیتونم....درد..کشیدنت رو...ببینم ! / لیدی : ولی با این کارت من رو عذاب دادی! حالا من مجبورم درد کشیدنت رو ببینم . آخه چرا ؟؟ چراااا؟؟ / کت : گریه...نکن..بانوی من ! .... اون مروارید ها ارزش......ریخته شدن...به خاطر...من رو ندارن ! / لیدی : قول بده زود از اینجا میریم و تو حالت خوب میشه ! / کت(با تردید) : قول...میدم ! /

از زبان ریناروژ : معجزه گر هارو به اتاق مرینت برم . اما خودم تو حالت تبدیل موندم . نمیتونستم دوستم رو با اون شرایط تنها بزارم . یاد این افتادم که اونا توی خونه گابریل ....! صبر کن...این یعنی اینکه...یعنی اینکه...گابریل شدوماثه !! باید به لیدی باگ بگم !!!! فوری برگشتم سکت بیمارستان..... از زبان لیدی باگ : داشتم با کت حرف میزدم . از خاطراتمون میگفتیم. سعی میکردم حواسش رو از درد پرت کنم . که در اتاقش باز شد و ریناروژ مثل برق اومد تو و پرید و افتاد روی من . باهم خوردیم زمین . کتنوار که روی تخت بود گفت : چی شده رینا ؟ چرا مثل جت خودتو پرت کردی تو ؟؟ چیزی شده ؟ / ریناروژ و من که به هم گره خورده بودیم ، به سختی بلند شدیم . بهش اخمی کردم و گفتم : یادت ندادن باید اول در بزنی بعد بیای تو اتاق؟؟ / ریناروژ : آخه ضروری بود ببخشید . / لیدی : خوب  چی شده ؟؟ / ریناروژ : فکر کنم بدونم ارباب شرارت کیه ./ کت : شوخی..میکنیی؟؟ / ریناروژ : نه عزیزم شوخی کردن کار توعه نه من . / لیدی : خب شدوماث کیه ؟؟ / ریناروژ : گابریل آگراست !

زبان کت نوار : گابریل آگراست ؟؟ پدر من ؟؟ نه این امکان نداره ! نمیتونه این باشه ! امکان نداره ! / لیدی : تو از کجا میدونی ریناروژ ؟؟ / ریناروژ : خب چون شما توی زیرزمین خونه اون زندانی بودین. چطور ممکنه شدوماث کس دیگه ای باشه و شمارو اونجا برده باشه ؟؟؟ / لیدی : منطقیه . نظر تو چیه کت نوار ؟؟ / کت : این امکان نداره . گابریل شدوماث نیست ! من مطمئنم !! / لیدی :‌چی؟ چرا؟ برای چی؟ / کت : تو بهم .... اعتماد...داری؟؟؟ / لیدی : آره که دارم . / کت : نه نداری.اگه..داشتی...به حرفم...گوش میکردی . / ریناروژ : الان وقت کله شق بازی نیست . باید اونو دستگیر کرد . اون ارباب شرارته . کسی که با جون مرذم بازی میکنه ! / لیدی : حق با ریناروژه . حتی اگه اون شدوماث نباشه ، بازم مظنونه . ما توی خونش چیکار میکردیم ؟؟ حتما دلیلی داره. علاوه بر خودش ، خانوادش هم مظنون هستن . باید اون هارم بگیریم . از زبان راوی : ولی لیدی باگ اصلا حواسش نبود داره راجب آدرین یا همون کت نوار حرف میزنه ! کت : میشه..تنهام بزارین ؟ میخوام..استراحت..کنم !! / لیدی و رینا: حتما /

ریناروژ و لیدی باگ رفتن بیرون . ریناروژ : لیدی باگ ؟ کت نوار مشکوک میزنه ! / لیدی باگ : آره راست میگی . / رینا :‌به نظرت درسته که تنهاش بزاریم ؟؟ / لیدی : نه .... فکر چندان خوبی نیست . بیا برگردیم تو اتاقش . لیدی باگ رفت در اناق کت رو باز کرد و رفت تو . لیدی : کت؟! اما جوابی نشنید . دوید سمت تخت اما...کت اونجا نبود ! سرم ها و دستگاه های تنفسی رو کنده بود و رفته بود !! از زبان لیدی باگ : آخه یعنی چی ؟؟ نکنه کسی اونو دزدیده ؟؟ ۱ دقیقه نشد که تنهاش گذاشتم ! لیدی : رینا ! کت از بیمارتستان رفته ! برو بهه دکتر ها بگو . منم میرم پیداش کنم .... ریناروژ : چیییی؟؟؟ باشهه! / دویدم از پنجره پریدم بیرون . رفتم و روی بام ها جست و خیز زدم . اما اثری ازش نبود . چطور ممکنه با اون همه درد انقدر سریع دور شده باشه ؟؟ 

از زبان کت نوار : لیدی باگ گفت که خانواده گابریل هم باید تحت تعقیب باشن . پس من خودم رو معرفی میکنم . اما فعلا نمیگم آدرین هستم . رفتم سمت یه پاسگاه پلیس . رفتم داخل و بعد .... کلی آدم ریختن سرم که من بهشون امضا بدم . من با فریاد بلندی : ازم دور شیددد! من دیگه قهرمان نیستم !! من یه تبهکارم ! من یکی از اقوام شدوماث هستم !! همه بدجوری تعجب کرده بودن . آروم ازم دور شدن 

یکیشون اومد سمتم : ارباب شرارت کیه ؟ / کت(با جدی ترین حالت ممکن) : فعلا نمیتونم بهتون چیزی بگم . / پلیس : در این صورت چاره ای جز دستگیر کردن شما نداریم ...... / کت(خیلی جدی و مسمم) : برای همین اومدم اینجا ! / راجر پلیس هم بینشون بود . کلاهش رو آروم تکون داد و به پایین نگاه کرد . با نگاهش میخواست بهم بگه متاسفم . بعد ... راجر : اونو دستگیر کنید . الان یه مظنونه . دستگیرش کنید و ازش بازجویی کنید . / پلیس ها ریختن سرم . چندتاشون تفنگ هاشون ذو سمتم گرفتن . توی دلم داشتم گریه میکردم . اما نمیخواستم اونا ببینن . حالا تکلیف من و پدرم چی میشه ؟؟ راجر دستبند رو گرفت جلوم رو با اشاره گفت دستم رو جلو ببرم . با تردید گفتم : امم..نمیشه ... / راجر : دستت رو بیار جلو! همینکه گفتم ! / ناچار دستم رو جلو بردم و اونم بهم دستبند زد . به معمور ها‌ گفت : اون زخمیه . حالش خیلی خوب نیست . مراقبش باشید . فعلا ببریدش اتاق بازجویی . بعد رو به من نگاه کرد و گفت : حرف میزنی ! آره...مجبورت میکنم حرف بزنی ! / سرم رو انداختم پایین و کشون کشون با پلیس ها رفتم ....... از زبان لیدی باگ : همه جارو دنبال کت گشتم . آب شده بود رفته بود توی زمین ! هیچ خبری ازش نبود . خسته و کوفته نشیتم رو یه پشت بوم . توجهم به تلویزیون مرکزی جلب شد .... / گیج نشید این فقط اخباره. لیدی باگ و کت نوار عصر ۲ روز پیش پیدا شدن و به دلایلی به بیمارستان منتقلشون کردیم .‌ اما امروز اتفاق غیر منتظره ای افتاد. گربه سیاه ، قهرمان محبوب شهرمون، ساعتی‌ پیش ، به یکی از پاسگاه های پلیس رفته بود و اعلام کرده بود یکی از اقوام نزدیک شدوماثه . پلیس ها هم اون رو به ناچار دستگیر کردن . وضع کنونی این قهرمان ، یا بهتره بگم ابر شرور زخمی ، فعلا خوبه . / چییییییی؟؟؟؟ کت کیه ؟؟‌کت چیکار کرده ؟؟؟؟ این غیر ممکنه. امکان نداره... نه کت نوار این کارو نمیکنه !!!!!! نمیکنهههههه!!! بلند شدم و دویدم سمت پاسگاه پلیسی که نادیا گفته بود .......

جلوی در ، نگهبان ها جلوی من رو گرفتن... منم که عصبانی بودم ، پرتشون کردم اونطرف‌. با سرعت رفتم تو و دونه دونه همه ی اتاق هارو چک کردم . هرکسی هم جلوم میدیدم پرتش میکردم یه سمت دیگه ‌. سراسیمه کت نوار رو صدا میزدم . یهو چند تا پلیس جلوم سبز شدن. گفتم : نمیخوام کسی آسیب ببینه . فقط بگین کت نوار کجاست ؟! / راجر : اگه جلو تر بیای مجبور میشیم از زور استفاده کنیم . بهتره برگردی اون یه مجرمه و اعتراف کرده. / جوش‌آوردم . رفتم جلو که یهو همشون تفنگ هاشون رو سمتم نشونه رفتن . لیدی : دارین چه غلطی میکنین؟؟ منم ! لیدی باگ ! میدونید روی کی اسلحه کشیدین ؟؟ میدونید کیرو دستگیر‌کردین ؟؟ کت نوار رو ؟؟ یادتون رفته چند بار جونتون رو نجات داده؟؟؟؟ چطور میتونید دستگیرش کنید و بازجوییش کنید ؟؟؟ (همه سرشون رو پایین انداختن ) زود آزادش کنید . واگرنه کسی که مجبور میشه از زورش استفاده‌ کنه ، منم ! فهمیدین چی گفتم ؟؟؟ فورا آزادش کنید !! الان ! / راجر اشاره کرد و چند تا پلیس رفتن . و با کت نوار برگشتن . عصبانیت من تبدیل شد به بغض و اشک . کت نوار سرش رو انداخته بود پایین . به دستش دستبند زده بودن . میخواستم گریه کنم اما نمیشد . دستبند کت نوار رو باز کردن . مچ دستش رو چندبار مالش داد . بی اختیار دویدم سمتش و بدون توجه به دوربین خبرنگار ها که داشتن این صحنه رو ثبت میکردن ، خودم رو پرت کردم توی بغل کت . جوری که جفتمون پرت شدیم اونور . هردو بی صدا اشک ریختیم ..... بغل کت نوار همیشه و تو هر شرایطی آرامش بخشه !

🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️

اینم از این پارت:) 

شرط پارت بعدددددددددی:) 

💙لایک:  10

🌑کامنت:  16

ببخشید که شرط زیاده ولی من مینویسم

و کپی نمیگریم چون جای حروف عوض میشه:) 

خیلی خوب، دوستون دارم با:♡)

🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️🖤❣️