
my beautiful lady part¹+معرفی شخصیت ها

ادامه میدونم کمه ولی پارت بعدی طولانی تره
آلیس اسمیت:

تایپ: intp
سن: ۱۵
آلبرت روث ووت:


(این دو تا رو تصور کنید)
تایپ: ENTP
سن: ۱۶
ویلیام اسمیت:

همین نسخه بچه ش رو تصور نمایید😐
تایپ:intj
سن: ۱۳
مارگارت روث ووت:

تایپ: infp
سن: ۱۵
جولی بیک:

همین نسخه بچه ش😐😂
تایپ: estj
سن:۱۲
جو بیک:

همین نسخه بچه ش
تایپ: isfp
سن:۱۲
رزماری روث ووت:

تایپ: isfj
سن: ۳۹
خب خب
_وای! چقدر در این لباس زیبا شدی!
لیلیان براون با تحسین به دخترش گفت. در همین سر خدمتکار که زنی میانسال و چاق بود داد زد:
_آلیس! آلیس! آنقدر یکجا واینستا! بیا این را پیش ارباب جیمز ببر!
ارباب جیمز. پسر بچه ای هفت ساله که چون در خانواده ای اشرافی به دنیا آمده بود شانس آن را داشت و که او را در خردسالی ارباب صدا بزنند. آلیس با عجله کوکی های تازه و خوشمزه را پیش ارباب جیمز برد چون تنها کسی که جیمز به او اجازه میداد اینکار را کند آلیس بود.
_ج... ارباب جیمز! در را باز کن.... فسقلی لعنتی
قسمت آخر جمله اش را با خودش زمزمه کرد. به محض اینکه در باز شد وارد اتاق مجلل شد و سینی پر از خوراکی را روی میز تحریر جیمز گذاشت. جیمز براون که کودکی لجباز و لوس بود جیغ کشید:
_نه!!! نمیخوام با عجله وارد شدی!!!!
آلیس آهی کشید و اینبار با وقار وارد شد.
_خیلی خب؟
_باشه!! میتونی بری!!!!
«واقعا که!» دوباره از پله ها پایین رفت که این بار چای ارباب جیمز را ببرد و این یکی کمی اعصابش را خورد میکرد، چون جوزف پسری از خود راضی و آزاردهنده بود. از آن پسر هایی که به قول آلیس هرکاری که میخواهند انجام میدهند.
تمام روز تا غروب همین طوری گذشت. غروب ارباب بزرگ تئودور براون آلیس را احضار کرد. این کمی استرس زا بود چون ارباب بزرگ مردی نحس و عبوس بود و تقریباً دیدار با او دو معنی داشت:"اخراج، مرخصی".
_آه آلیس بالاخره آمدی.
_ب...بله ارباب.
_ورا ایوانز را میشناسی دیگر؟ نه؟
_بله فکر کنم... دوستتان بود. ارباب.
_میخواهد برایم خدمتکار بفرستد و ما جا نداریم. میدانی که نمیتوانم پیشنهادش را رد کنم. ولی خب، میدانم که تو همیشه به خانواده ی ما خدمت کردی ولی نگران نباش من برایت بهترین معرفی نامه ی عمرت را مینویسم.
ابروهای آلیس در هم رفت و نگاهی حقارت بار به تئودور انداخت. به طوری که ارباب بزرگ احساس کرد که خودش خدمتگذار آلیس است.
_فردا باید بروم؟ نه؟
_بله البته پس فردا هم...
_کار دیگه ای ندارید؟
_ن... نه میتوانی بروی.
آلیس در را باز کرد و کمی احساس تاسف کرد. کنی دلش به حال این خانواده میسوخت خوب به یاد داشت که وقتی اشراف زاده بود خانواده اش خیلی با فرهنگ تر و با وجدان تر بودند. جولیا در حالی که از کنار آلیس رد میشد به عمد به او تنه زد. در جواب آلیس چشمانش را گرد کرد و جولیا با پوزخندی گفت:
_چی شده؟ فکر می کردم تو پرنسس این خانه هستی.
_ اولاً چه کسی گفته من پرنسسم؟ من خود خود پادشاهم. ثانیاً با وجود یا بدون وجود من هیچکس به تو توجهی نمیکند.
_طوری رفتار نکن که انگار خیلی زیبا و مهمی!
_لااقل مثل بعضی ها گدای توجه نیستم.
با آهی طعنه آمیز از کنار جولیای خدمتکار گذشت و به اتاق تنگ و تاریکش وارد شد. به هر حال از اتاق مشترک بهتر بود. وسایلش را جمع کرد. به هرحال چیز زیادی نداشت.
این پارت اول هنوز بیمزه ست میدونم ولی خب ادامش....😭😭❤️❤️