تک پارتی [ شاید...🫀🫂 ] + یکم درد و دل

قشنگه بیا ادامه ☘
دوران دبیرستان دیدمش
اون ¹ سال از من بزرگتر بود
پسر فامیلای دورمون بود و پدرش با پدرم توی یه شرکت بودن و رفیق بودن
رفت و آمد داشتیم
ما میرفتیم
اونا میومدن
مسافرت رفتیم و...
توی همهی این مدت با دیدنش دلم میلرزید
پیشش خوش حال بودم
محو چشای مشکیش میشدم
با لبخندش خود به خود خنده به لبم باز میشد
نمیدونستم حسم چیه
از وقتی دیدمش دیگه هیچکس به چشمم نمیومد
از نظر من اون بهترین و خوشتیپ ترین و
خوش قیافه ترین بود
عاشقش بودم ؛دیوونهاش بودم
میترسیدم بش اعتراف کنم
میترسیدم بهش اعتراف کنم و اون دیگه
اون آدم سابق نباشه
دیگه به حرفام گوش نده
دیگه نخنده
دیگه نبینمش
با ترس از دست دادنش زندگی رو سر کردم
تنها دلخوشیم دیدنش بود تا وقتی که
قرار شد برن یه شهر دیگه
پسرم میخواست پلیس بشه
باید میرفتن یه شهر دیگه
با خانوادش رفت و من موندم و یه قلب
که به یاد اون میتپید
توی این چند سال نشد فراموشش کنم
فقط عشقم نسبت بهش بیشتر میشد
منم درسم رو خوندم و دکتر شدم
بعد از ⁷ سال شاغل شدم و رفتم تهران
اونجا توی بیمارستان به عنوان کار آموز کار کردم تا بعد چند ماه خودم دکتر شم
یه روز که رفتم بیمارستان بحث چند نیروی نظامی بود
میگفتن وقتی داشتن چند تا خلافکار رو تعقیب میکردن ، ماشینشون چپ کرده و هر سه تاشون
مردن
نمیدونم اما یه دلشوره داشتم
دلیلش رو نمیدونستم
خودم رو قانع کردم بخاطر کارمه
رفتم پیش دکتر
بهم گفت برم اسم اون سه تا نظامی که مردن رو یاداشت کنم بش بدم
کاش پام میشکست و نمیرفتم
اسم اولی و دومی رو با زور و زحمت نوشتم
اولین بارم نبود جنازه میدیدم اما این بار
یه استرس عجیبی داشتم
سراغ جسد سومی رفتم اما میترسیدم..
میترسیدم ملافه رو از روی سرش بردارم
با زور و زحمت ملافه رو برداشتم که
احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه...
یه صورت آشنا که خونی بود...
سرم گیج رفت
دلم میخواست جیغ بزنم و از خواب بلند شم اما
خواب نبود
بازم به دقت به صورتش نگاه کردم
خودش بود
جسد عشق چند ساله من حالا اینجا بود
اما خودش نبود
روحش نبود
صداش نبود
خنده اش نبود
نگاهم سمت اسمش کشیده شد
خودش بود
اون عزیز دلم بود
اون ضربان قلبم بود
خدااااا چرا باید دیدارمون بعد از چند سال اینجوری
باشه
از دستش دادم
حالا از اون قضیه چند سال میگذره
من هر روز سر مزارش میرم و هروز از این نادم و پشیمونم که چرا بهش نگفتم
چرا نگفتم دوستش دارم
اگه میگفتم
شاید نمیرفت
شاید اینجوری نمیشد
شاید الان بجای قبرش
پیش خودش بودم💔
اگه عاشقی بهش بگو
ممکنه بعدا دیر بشه...
همینکه خوندمش یاد خودمو اون افتادم 🥲🙂
شاید عجیب باشه ولی منم همینجوری عاشقش شدم ، عاشق چشای قهوه ایش، عاشق لبخندای قشنگش، عاشق صداش و همینقدر یهویی ، ناخودآگاه ، قشنگ و... عاشقش شدم 🥲🫀
ولی کاش اینجوری نشه تهش
کاش اینجوری نبینمش
و اخرین دیدارمون اون دنیا کنار هم باشه تا ابد...❤️🩹
فک نکنم اینجا باشی و اینو بخونی ولی خواستم بگم ک...ک من....عاشقتم ماه من🌗🫂
از همون خدای بالا سر خودم و خودت میخوام ک بتونم و یه روز بشه ک بهت اعتراف کنم و دیر نشه هیچوقت دیر نشه و بشه ک بازم ببینمت و کاش حس توعم بهم همین باشه پس تا اون روز تو رو به خدا میسپارم ☘❤️