عشق خونین part 2

سايه ماه سايه ماه سايه ماه · 1403/10/01 22:47 · خواندن 2 دقیقه

ادامه 

 

از زبون مرینت...

 

همین طوری که رو زمین نشسته بودم خیره بودم به شخص رو به روم یعنی خودشه اون همون قاتله همون قاتل معروف...

 

 

نه نه امکان نداره اون باشه اون الان باید یجای مخفی شده باشه چون الان یه قتل دیگه انجام داده اره...

 

داشتم همینجوری به خودم دلداری میدادم که چشمم به چاقوی توی دستش افتاد داشت ازش خون چکه میکرد یه قدم اومد جلو که به خودم اومدم 

 

از جام بلند شدم یه قدم رفتم عقب بلاخر به خودم جرعت دادم بهش نگاه کنم  به چشمای سبز مرموزی نگاه کردم که رنگ های قرمز داشت واقعا که وحشی بود تا یکی این طوری ببینتش سکته میکنه...

 

چاقوی خونی توی دستش سفت کرد یه قدم دیگه هم اومد جلو از ترس بغض کرده بودم من یه قدم عقب میرفتم اونم با یه لبخند ترسناک رو لب یه قدم ميومد جلو یهو از ترس جیغی کشیدم شروع کردم به دويدن توی اون بارون باد هیچ ماشینی توی خیابون نبود

 

 صدای پاش رو می‌شنیدم که داره میاد دنبالم دیگه بهم رسیده بود که صدای آژیر ماشين پوليس اومد سر جام واستادم  سری برگشتم که ببینمش قیافش چطور  شده‌ دیدم نیست غیبش زده صدای ماشین داشت دور و دور تر میشد بلز اون ترس لعنتی اومد سراغم 

دوباره شروع کردم به دويدن تا خود خونه داشتم میدویدم 

باورم نمیشد که از یکی انقدر بترسم رفتم خونه درو سری قفل کردم پنجره ها رو هم سری قفل کردم رو مبل نشستم 

زانو هامو تو شکمم جمع کردم اگر این اتفاق به بابا بگم منو میبره پیش خودش پس هیچی نمیگم به نیم ساعت پیش فکر کردم اگر صدای ماشين نمیومد چی میشد زانو هامو بیشتر تو بغل کردم میدویدم دیگه نمیبینمش دیگه نصف شبی بیرون نمیرم آره...

 

یک هفته بعد...

 

مرینت: توی این یک هفته هیچ اتفاقی نیوفتاد اگر اون نگاه های پنهونی رو فاکتور بگیریم البته من فکر میکنم که یکی منو زیر نظر داره ولی کی؟؟؟

 

از دانشگاه خسته اومدم خونه یه دوش گرفتم که خستگیم در بره جلوی پنجره بزرگی که توی حال بود واستادم بودم به ماشين های که در حاله رفت آمد بودن نگاه می‌کردم که چشمم به خونه رو به رویی افتاد بازم همون چشما...

 

چشمای که کابوس هر شب منه...

 

کاتتتتت تموم شد

 

ممنون بابت حمایتاتون 

 

 

شرط پارت بعدی 

 

۳۰کامنت ۲۰ لایک 😁