
💙ceasefire✌

به اندازه کافی فشار خوردین دیگه؟؟😃
P: 22
☆از زبون آدرین☆
چشمام دیگه داشت بسته میشد...
هیچ امیدی نداشتم و خودم رو آماده مرگ کرده بودم!
داشتم به این فکر میکردم که چطور مرگ آدمی مثل من میتونه انقدر تحقیرآمیز باشه؟!
هر چقدر سعی میکردم نفس بکشم...
هر چقدر به زمین چنگ میزدم...
فایدهای نداشت...
به هر حال هرچی نباشه این دیگه ته خطه!
صدای قدمهای محکمی به گوشم میرسید...
کی میتونه توی این آتیش سوزی توی این همه دود انقدر خونسرد قدم برداره؟؟
صدایی به گوشم رسید:
" به خودت بیا احمق!"
اون صدا... اون صدا خیلی برام آشناست!
نگاهم رو به سمتی که صدا ازش اومد برگردوندم...
آدرین: نینو؟!
لکنت گرفتم.
آدرین: تو... ز-زندهای؟!
نینو: نمیدونم. شاید آره شایدم نه. بهرحال کسی که الان جلوی تو عه چیزی جز یه توهم ساده نیست!
آدرین: یعنی بخاطر اثرات سم...؟؟
نینو: زود منظورو میگیریا!
آدرین: بیخیال! دیوونه نبودم که اونم شدم🙄
نینو: چقد غر میزنی!
آدرین: انتظار داری چون توهم زدم بین مردم باشم شیرینی پخش کنم؟؟😐
نینو: نمکدون!
آدرین: باورم نمیشد روزیو ببینم که با ذهنم حرف بزنم و به خودم تیکه بندازم!
نینو: تو فکر میکنی دیوونه شدی. شایدم واقعاً شدی. این ذرهای مهم نیست. مخصوصاً الان! چیزی که الان مهمه اینه که به جای کلکل با من از جات بلند بشی و خودت و همسرت رو نجات بدی
آدرین: اگه توانش رو داشتم...
نینو: انرژیای برات نمونده. میدونم. ولی باید از هیچی برای خودت امید بسازی و انرژی بگیری. میدونم انرژی نداری ولی باید گیر بیاری، هر طور که شده!
آدرین: من...
نینو: حرفم تموم نشده
آدرین: اوم...
نینو: درضمن، تو هنوز نمیدونی من زندهم یا نه.
اینو که تمام زورم رو یه جای جمع کردم توی دست راستم و به سختی از جام بلند شدم.
آدرین: حق با توئه.
سرم خیلی گیج میره ولی چارهای جز تحمل ندارم.
به سمت در رفتم و با تمام توان بهش ضربه زدم.
گلوم رو صاف کردم و فریاد زدم:
آدرین: هویییییییییییییییی! ما اینجاییمممممممممممم.
نه...
فایده نداره...
لعنت بهتون...
چوبی که خورده بود تو سرم رو برداشتم.
صدایی از پشت سرم شنیدم:
نینو: همینه! از موانع سر راهت پله بساز
آدرین: یکم لالمونی بگیر بزار کارمو بکنم.
و حدود ۶ بار با کلی قدرت به در کوبیدمش.
دستام دیگه توان ندارن...
حتی نمیتونم دیگه نمیتونم صدام رو در بیارم...
سعی کردم مقاومت کنم ولی اینبار دیگه نتونستم و با شتاب افتادم زمین...
☆از زبون جیکوب☆
صداهایی به گوشم رسیدن.
کوبیده شده در...
اون صدا از سمت در رستوران میومد...
درسته که این در خیلی قدیمیه ولی چوبش تقریباً محکمه.
کی داره اون در رو میزنه؟!
ممکنه اونا...؟؟
جیکوب: کمیسر...
جکسون: بله جناب دادستان؟؟
جیکوب: یکی... یا شایدم بیشتر، توی اون رستوران آدم گیر افتاده
جکسون: مطمئنی؟؟
جیکوب: اگه مرینت و آدرین باشن چی؟؟
جکسون: بیا بریم.
در رو که لمس کردم به راحتی باز شد!
اونا از قبل در رو شکسته بودن...
کمی در رو هل دادم تا باز بشه ولی به چیزی برخورد کرد.
نگاهی به پشت در انداختم.
حدسم درست بود.
اونا زندن...
☆از زبون مرینت☆
چشمام رو که باز کردم دیدم آلیا با هیجان داد زد:
آلیا: کمیسر! دادستان! به هوش اومدددددد...
دادستان و کمیسر اومدن بالا سرم.
دادستان: خوبی؟؟
کمیسر: مرینت! صدامو داری؟؟
هیاهو... مغزم داره سوت میکشه...
مرینت: لطفاً تمومش کنید.
سکوت حکم فرما شد...
مرینت: آدرین کجاست؟؟
آلیا: تو مراقبت های ویژه
مرینت: چ- چی؟!
فوری: از جام بلند شدم و سرم رو کندم و به سمت بیرون رفتم.
کمیسر: یه بارم که شده بزار سرم تموم بشه!
مرینت: الان مشکل شما سرمه؟!
آلیا: آروم باش مرینت
مرینت: کجاست؟؟
آلیا: اون طرف.
به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم.
یکی دیگه اونجا نشسته بود و یه سوییشرت سرمهای تنش بود.
مثل اینکه استرس داشت...
دست و پاش داشتن میلرزیدن...
به سمت اتاق و اون پسره رفتم.
صدایی ازش شنیدم:
"هنوز نتیجه معلوم نیست"
صداش خیلی برام آشناست!
به سمت برگشتم و نگاش کردم.
همون لحظه اونم با تعجب به سمتم برگشت و گفت:
"زنداداش؟!"
مرینت: ن- نینو؟!
اون زندهس...
نینو زندهس...
نینو: تو کِی به هوش اومدی؟!
مرینت: همین چند دقیقه پیش
نینو: اوم...
مرینت: میدونی چقد نگرانت بودیم؟؟
نینو: کاش نبودین. کاش به جای اون من الان اونجا بودم
مرینت: ساکت شو! آدرین خیلی نگرانت بود! چطور میتونی چنین چیزی رو به زبون بیاری؟؟
نینو: چون که من...
یهو عین جت بلند شد و رفت!
مرینت: نینو کجا میری؟!
صدای وحشتناکی رو حس کردم...
اون صدا، صدای دستگاهی بود که به آدرین وصل شده!
نینو: دکترررررررررر
دکتر: چی شده؟!
نینو: ایست قلبی کرده زود باش خودتو برسون!
به دکتر نگاهی انداختم که رفت پیش آدرین و بعد هم، نگاهم به سمت آدرین برگردوندم...
مرینت: چرا... چرا اینطوری شد؟!
دستگاه شوک رو آوردن و هر چقد تلاش کردن انگار موفق نمیشدن...
در آخر دستگاه رو گذاشتن کنار و پارچه رو کشیدن روی سرش...
مرینت: مُرد؟!...
این امکان نداره! اون به این راحتیا نمیمره!
در اتاق رو باز کردم و به سمت دکتر دویدم و هلش دادم اونور.
پارچه رو از رو صورتش کشیدم و با بغض گفتم:
مرینت: اینطوری نمیتونه راحت نفس بکشه!
جیکوب: مرینت...
مرینت: دخالت نکنین
کمیسر: میدونم ناراحتی ولی...
اسلحهش رو کِش رفتم و جیغ کشیدم:
مرینت: گمشین برین عقب! اون نمرده! انقد بهش فشار نیارین!
آلیا: اون اسلحه رو بزار زمین...
آلیا داشت به سمتم میومد...
نه، نمیزارم اونم بگه آدرین مرده.
ماشه رو کشیدم و بهش شلیک کردم...
آلیا: آخخخخخخ
دادستان: چیکار کردی؟!
مرینت: من...
یه لحظه دکتر با یه آمپول اومد سمتم و سوزنش رو تو پوستم فرو کرد...
مرینت: ولم کننننننننن
دکتر: آروم بگیر
مرینت: اون نمردهههههههه
دیگه هیچ چیز رو نتونستم ببینم و چشمام سیاهی مطلق گرفت...
لعنتی...
..........................................................................................................
آنچه خواهید خواند...
فیلیکس: این صدای مضحک رو قطع کننننننننننن
*************************************************
مرینت: یه هفتهس چیزی نخوردی!
*************************************************
مرینت: قاتل... تویی!
*************************************************
¤پایان¤