«دایی ناتنی من »p7

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1403/09/30 23:21 · خواندن 5 دقیقه

برید تو دم در بده راستی یلداتون مبارککک 

یه چیزی رو قبلش باید بهتون بگم اونم اینه که بچه اینجا از زبان آدرین هستش که تو پست دیشب بهتون گفتم 🙂 

 

 

*آدرین 

 

 

-بهش گفتی همه چیز رو 

+ آره بهش گفتم ک...

انکار یه صدای بلندی میاد که پشت بندش صدای که میگه 

+خانم مرینت خانم از خونه زدن بیرون چیکار کنیم 

از رو صندلی بلند میشم و میگم 

-با تو هم سابین مرینت کجا رفته 

سابین با آرامشی که حالم رو بهم میزد میگه 

+ نترس جای رو ندارم بره پیش باباش رفته 

با داد میگم 

ـ وای به حالت سابین وای به حالت اگه اتفاقی برای مرینت بیفته من می‌دونم با تو فقط سه نفر تو اون عمارت باعث شدن که من اون عمارت رو با آدماش رو آتیش نزدم که یکیش. مرینت اینو یادت باشه سابین 

(منو یاد جمله یه نفر انداخت نه)

عصبی گوشی رو قطع میکنم 

و سیگاری میکشم که برای گوشیم پیام میاد از طرف نینو «نگران نباش هواسم به مرینت هست داداش » 

نفس عمیقی می‌کشم 

و گوشی رو توی جیبم میزارم و به سیگار کشیدنم ادامه میدم 

 

* یک هفته بعد 

 

هرروز از طرف نینو بهم خبر داده میشه که مرینت کجاست و چیکار می‌کنه منم خیالم از طرفش راحته مشغول جابه‌جایی محموله ه از آمریکا به فرانسه می‌ره هستم  بعد از تموم شدن کارم از شرکت خارج میشم و به طرف ماشین بی ام و میرم سوارش میشم به طرف یه رستوران شیک خودم رو دعوت میکنم البته برای رد گم کنی برای رغیب ها هستش به نظرم بهتره که از آخرای مجردیم استفاده کنم تا قبل از اینکه ازدواج کنم برای همین وارد خونه میشم و آخرین پیام نینو با این مضمون که «مرینت از بیرون با دوستش اومده »و بعد چند تا عکس، ازشون لبخندی میزنم  این دختر بزودی برای من میشه یعنی وای خدای من برای اینکه فکر مرینت رو از خودم دور کنم به طرف میز بارم میرم و یه شراب سرخ برمی‌داریم که یاد لبای قرمز مرینت می‌افتم که تو عکسی چقدر اون رژ بهش میاد با خودم میگم یعنی یه روزی قراره طعم لباش رو مزه کنم اونقدر خورده بودم که نمی‌دونم ولی فقط تونستم به لایلا زنگ بزنم و بگم بیاد فقط اون بلد بود چطور آرومم کنه نیم ساعت زنگ کم نگذشته بود که زنگ خونم به صدا دراومد و لیلا با لباسی بدن نما نمایان شد و ...

صبح وقتی بیدار شدم لاینا نبود چون واقعاً حوصلش رو نداشتم به طرف حموم رفتم و بعد از دوش آب سرد بیرون اومدم و به طرف آشپزخونه رفتم و یه قهوه و تخم مغ  آماده کردم پشت میز نشستم و گوشیمو روشن کردم دوست داشتم با مرینت صحبت کنم اما اون جواب تلفنم رو نمی‌داد یه بار امتحان کردم و همونی شد که میدونستم بعداز خوردن غذا به طرف اتاقم رفتم و لباسم رو پوشیدم و به طرف بیرون رفتم و سوار ماشین شدم 

شماره سابین رو گرفتم جواب نداد معلوم نبود بازداشت چیکار می‌کرد دوباره گرفتم جواب داد با توپ پر گفتم 

ـ چرا جواب نمیدی گوشیم رو نمیدی هانن 

انکار نگران بود با تخته پته گفت 

+مرینت گم شده 

با داد گفتم 

+یعنی چی که گم شده پس اونجا یه مشت نره خر چیکار می‌کردن هان وای به حالت اگه اتفاقی براش بیفته 

بعد قطع کردم و سریع شماره جرالد رو گرفتم و بهش گفتم که بره دنبال مرینت بگرده بعدم به یکی از دوستام  که آژانس هواپیمایی داشت زنگ زدم گفتم هرجور شده یه پرواز برای امشب پاریس می‌خوام و اونم گفت که اوکی می‌کنه و منم به طرف شرکت حرکت کردم و رفتم تا کارا هامو انجام بدم بعد از اینکه وارد اتاقم شدم پنچ دقیقه بعدش منشی برام قهوه آورد و بعد گفت که امروز فقط یه جلسه دارم با شیخ های عرب و خوشبختانه کار زیادی نداشتم بعد از جلسه می‌تونستم برم خونه آماده بشم 

..... 

با کلی بدبختی تونستم بلیط بگیرم و برم به پاریس قبلش به سابین خبر دادم که دارم میام و هر اتفاقی که افتاد بهم زنگ بزنه 

چند ساعت بعد

سابین بهم اطلاع داد که مرینت برگشته و تونستم نفس راحتی بکشم و توی هواپیما به کارم برسم تا اعلام کنن نزدیکیم سرم تو لپ‌تاپ بود و‌ بکوب داشتم کار انجام می‌دادم و سرمو با دستام ماساژ دادم وسایلم  رو جمع کردم به طرف بیرون رفتم و بعد از گذشت از ایر لاین و کلی مسخره باز ها از فرودگاه زدم بیرون که با دیدن اریکا رابرت و سابین به طرف اریکا رفتم و بغلش کردم چون بعد از مدت ها دیدمش و خیلی دلم براش تنگ شده بود و بعدش رابرت که خیلی پیرتر از اون موقع شده بود و با سابین در حد یه دست دادم و لبخند زدم 

میدونستم مرینت رو با خودشون می‌خاست بیارن اما مرینت نیومده اما این دختر رو من بیشتر از خودم میشناسم 

بعد از اون به طرف خونه خودم میرم چون دوست نداشتم فعلا مرینت منو ببینه برای همین از رابرت خواهش کردم که منو ببره سمت خونم و اوناهم قبول کردن...

 

برای پارت بعدی 25تا و 15تا لایک 

 

اولیه میز بار آدرین 

دومیه ماشین آدرین 

سومیه استایل آدرین