
#داستان واقعی ( زیبایی عشق ❤️✨) + یه چیزی

ادامه لطفا
داستان واقعی
همه چی از اون روز شروع شد
منو دوستام و دخترخالم بیرون بودیم ک ی جایی نزدیک خونمون چندتا پسر بودن خیلی خوشکل بودن همشون ولی من هیچ حسی بهشون نداشتم ولی رفیقام و دخترخالم دوست داشتن باهاشون رل بزنن بخاطر همون هر روز همونجا پلاس بودیم😂 و باهاشون در حد دوست بودیم کلا همیشه منو دوستام و دختر خالم با پسرا همه جا میرفتیم ولی خب من حس هاصی بهشون نداشتم تا اینکه ی روز یکیشون اومد بم گفت دوست دارم اسمش امیر بود ولی من هیچ حسی ب امیر و بقیه نداشتم درخواستشو رد کردم خیلی ناراحت شد دوستام و دختر خالمم خیلی زدن تو سرم چون رد کرده بودم😅
ی مدتی گذشت بار دیگه ی پسره ک اسمش کسرا بود اومد درخواست داد اونم رد کردم ولی گفت زندگیمو ب پات میریزم اگ با دوست نشی خودکشی میکنم منم برا اینکه خودکشی نکنه باش رل زدم با اینکه حسی نداشتم گفتم کم کم منو ول میکنه همه همینجورین ولی بازم تا ۴ روز اول هیچ حسی نداشتم ولی بعدش شد زندگیم شد دارو ندارم شد همه کسم حاظر بودیم برا هم جونمونم بدیم همه چی عالی بم قول داد ک وقتی از سربازی اومد بیاد خاستگاریم و همه چی هم گفت تا اون موقع برات فراهم میکنم هرچی بخای من اسم بچهامم باش انتخاب کردم اینقدر وابسته شمارم بهم داد هروز برام ی دوستت دارم میفرستاد شبا کلی چت میکردیم و هر دفعه ی عکس از حیونای کیو مس گربه ک خوابه برام میفرستاد و میگفت شب بخیر همه چیزم ولی خب بازم منو دوستام و دختر خالم اونجا پلاس بودیم ک شاید اون پسره دیگه ب اینا پا بده اون پسره دیگه اسمش مهدی بود اومد بم گفت نظرت چیه دوست شیم گفتم نه من کسرا رو دوست دارم این خبر ب گوش کسرا رسید و با کسرا دعوا کردن خلاصه با کسرا خیلی شیش شده بودم تا میدیدمش باید بغلش میکردم اونم کلی بوسم میکرد تا اینکه ی روز کسرا بم زنگ زد با اینکه کلی گریه میکرد گفت باید از تهران بره ی شهر دیگه گفتم باشه فقط بیا تا ی بار دیگه بغلت کنم رفتم کلی تو بغل هم بودیم و گریه کردیم خیلی سخت بود برام ک این اخرین باره بغلش میکنم😭💔
وایی خیلی بد بود روزو شب گریه میکردم ولی با گریه های من ک چیزی حل نمیشد خب خونه پسر خالش کنار خونه ما بود و ی روز ک با دختر خالم و دوستام بیرون بودیم بازم نزدیکای خونمون چندتا پسر بودن پسر خاله کسرا هم بود پسر خاله کسرا ی گوشی اورد جلوم گفت رفیقم گفته شمارتو بزن منم نزدم گفتم کسرا برمیگرده مگه میشه بدون من بره 💔🥺
تا اینکه داشتیم با رفیقام راه میرفتیم رفتم توی مغازه گفتم وایستین یکم چیزی بخریم وارد مغازه شدم نگاهم تو نگاهش افتاد دستاشو باز کرد منم پریدم بغلش خیلی حس خوبی بود بعد ۳ ماه دوباره دیدنش واییی گفت من تازه رسیدم و میخاستم بیام پیشت کلی با رفیقام و اون قدم زدیم رفتیم خونه پسر خالش فیلم ترسناک دیدیم وایی همه چی عالی وقتی باز داشت از تهران میرفت گفت دارم میرم سربازی زیاد ب گوشیم زنگ نزنی خانومم نبینم برام گریه کردی ها سربازیم لب مرزهای سیستان بلوچستانع ولی زودی بر میگردم هر شب گریه تا اینکه بعد ۱ سال و نیم دیدم رفیقم زنگ زد گفت مبارک باشه گفتم چی گفت فلان کلی ذوق کردم بازم هر روز میدیدمش عالیه عالی بودم بش گفتم تو بم قول دادی سربازیت ک تموم شد بیای خاستگاریم اومد خاستگاریم و الان ۱ سال و نیمه ک باهم نامزدیم همه چیم عالیه عالیه😅
امیدوارم ب کسی ک دوستش دارین برسین هیچ وقت تسلیم زمان نشد زمان همه چیو تغییر میده اون زمانی ک رفت من امید داشتم ک برگرده نامید نشید برای خواستتون بجنگید♥︎💋
بچه ها میخوام یه چیزی بهتون بگم
من عاشق یه نفرم که الان چند سالی میشه ندیدمش و صداشو نشنیدم ولی با تمام وجودم که متعلق به خودشه عاشقشم حتی با اینکه چند ساله ندیدمش 🙂🤍
میشه دعا کنین؟ دعا کنین ببینمش
بوش کنم
غرق شم تو چشماش
موهاشو ناز کنم
قربون صدقه اش برم
صداش کنم
صداشو بشنوم
همین قدر قشنگ و اتفاقی برم بغلش و ببینمش
ممنون میشم🌸💕