درهای بسته F2 P4

𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 · 1403/08/26 12:11 · خواندن 2 دقیقه

سلام بروبچ چه خبر خیلی خوش اومدین به این ویدیو اقا یه سوال شما گیم علاقه دارید یا نه؟ اگه دارید چه بازیه؟ بگید میخوام براتون درباره اون بازی ویدیو بزارم راستی چنل یوتیوبم هم بزودی راه میوفته بیزحمت یه فالو کن @AMIRXTOO

بریم سراغ داستان........ 

FINISH PART 4🔪💀🔪 

داستان داخل فلش=

مایلز داشت تو خیابون راه میرفت. به عنوان یه بازرس پلیس تازه کار استخدام شده بود. اول از همه باید توی شهر دور میزد ببینه خبری هست یا نه و بعد بره خونه. یکی از نیروهای پلیس ارشد به اسم استفان که رفیق مایلز بود بهش زنگ زد: 

استفان: 

هی مایلز سلام، کجایی؟ 

مایلز: 

سلام اسی، دارم تو شهر دور میزنم.  

استفان: 

سریع بیا به هتل وسط شهر یه اتفاقی افتاده بدو. 

مایلز: 

 اوکی الان میام. 

مایلز با موتور پلیس که داشته به سرعت سمت هتل میره. که دوباره گوشیش زنگ میخوره: 

استفان: 

میل..... میل..... سریع بیا...... بدو.... کمک لازم داریم..... خش..... خش.....«صدای خط و خش» 

تلفن قطع میشه و مایلز سریع به سمت هتل میره. به هتل که میرسه میبینه پر از ادمه و خیلی شلوغه. از پله ها میره بالا که میبینن دو تا جسد دارن میارن پایین: 

استفان 

لوییز«برادر بزرگتر مایلز» 

مایلز: 

داداش.... دا.. دا.... داداش..... چه بلایی سرش اومده؟ 

نگهبان: 

متاسفانه یکی از اون بالا انداختش پایین. 

مایلز: 

کی؟ کی بود؟ میرم میگامش.

و به سرعت رفت به سمت طبقه اخر. به شدت عصبانی شده بود. رفت و دید قسمت کناری طبقه اخر پر از جنازه بی سر که جای سرشون سر خوک گزاشتن.  یهو یه مرد یا زن ماسک دار «نمیدونم کدومشون» اومد جلوش و خیلی سریع با شمشیری که دستش بود سرش رو برید و دستاشو و پاهاشو قطع کرد و با ناخونای بلند پوستش رو چنگ کشید و با چاقو یه زخم عمیق رو بدنش انداخت و یه سر خوک رو جای سرش گزاشت و بهش سجده کرد......... 

FINISH PART 3💀🔪💀

اینم از این پارت بچه ها لایک و کامنت یادتون نره توی کامنت ها هم نظرسنجی رو جواب بدید♥