بچه یتیم! p3
آیا امیلی و گابریل برای کمک مالی به اونجا رفته بودن؟
این پارت حقیقت ها رو آشکار میکنه ✨
مایل به ادامه رفتن؟
از زبان مرینت
مرینت : بیا بخور مامان ماریلا ببین چقدر نازه و با مزه س میشه نگهش دارم؟
ماریلا: فکر نکنم مدیر بزاره
مرینت: اه چه حیف شد کاش میشد این کوچولو رو نگه داریم مامان ماریلا فکر میکنی این پسره یا دختر؟
ماریلا: نمیدونم!
توماس: این یه دختره
مرینت: واقعا عمو توماس؟ پس اسمشو میزارم لی لی نه سوفی چطوره؟ اها پشمک!
ماریلا: پس اسمش میشه پشمک
مرینت: عمو توماس میشه به مدیر نگی آخه ممکنه دعوام کنه
توماس: نگران نباش نمیگم
مرینت: ممنون
بعد از اینکه پشمک غذاشو خورد بردیم تو حیاط تا خودش بره
مرینت: هق هق هق خداحافظ پشمک
ماریلا: گریه نکن حتما دوباره برمیگرده
مرینت: واقعا؟ امیدوارم زود برگرده دفعه بعدی وقتی بیاد یه غذای خوشمزه تر بهش میدیم
ماریلا: اره یه غذای خوشمزه تر بهش میدیم
مرینت: هههههه (خنده)
از زبان آدرین
داشتم نقاشی میکشیدم که از تو اتاق صدای مامان و بابا اومد رفتم فالگوش وایسم چون داشتن درمورد اون پرورشگاه حرف میردن گابریل: اونا باور نمی کنن که ما پدر مادر اونیم
امیلی: عصبانی نشو ما باید تلاشمونو بکنیم
گابریل: امیدوارم بتونیم
منظورشون چی بود؟ کدوم بچه؟ وقتی دیدم بابا به سمت در اتاق اومد زود قایم شدم یکم واسم عجیب بود ممکنه دوباره برگردن به اون پرورشگاه؟
رفتم سمت مامان
آدرین: مامان بازم برمیگردیم به اون خونه بزرگ که اسمش پرورشگاهه؟
امیلی:نمیدونم پسرم بیا بریم ببینیم نقاشی چی کشیدی
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم: باشه مامان
از زبان مرینت
تنهایی نشسته بودم و به در پرورشگاه خیره شده بودم که یکی از عقب دستی بهم کشید سرمو برگردوندم اون فیلیکس بود عصبی بهش خیره شدم
مرینت: چی میخوای هان؟
فیلیکس: دوباره به اون در خیره شدی؟! نمیدونی که هیچکس تو رو نمیخواد؟!
مرینت: چرا خوشت میاد منو اذیت کنی؟ هان؟ مگه من باهات چیکار کردم؟!! هق... هق... هق
فیلیکس: باشه بابا گریه نکن فهمیدیم لوس هستی
کاگامی: ببینم باز بهش چی گفتی که داره گریه میکنه؟!
فیلیکس:فقط حقیقتو گفتم
کاگامی: خوبی مرینت!؟
اشکامو پاک کردم و به کاگامی زل زدم
مرینت: ممنون کاگامی
کاگامی بهترین دوستم تو پرورشگاه بود همیشه وقتی فیلیکس منو اذیت میکرد اون از من دفاع میکرد
نگاهی به فیلیکس انداختم و گفتم
مرینت: دیگه با من اینجوری حرف نزن وگرنه به مدیر میگم
کاگامی: راست میگه دوباره اونو به گریه ننداز وگرنه خودم میکشمت، آفرین پسر خوب نازی
از زبان فیلیکس
وقتی کاگامی نازم کرد یه جوری شدم ولی به روی خودم نیاوردم و از اونجا دور شدم
دیگه شب شده بود و شام رو هم خورده بودم و وقت خواب شده بود همه توی تخت خواب هاشون دراز کشیدن و خوابیدند که یهو کاگامی از جاش بلند شد منم کنجکاو شدم رو دنبالش رفتم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
2749 کاراکتر
ببخشید کوتاه بود ولی شما شرط پارت قبری رو نرسوندید پس منم کوتاه نوشتم علاوه بر اون مدرسه هاهم که پدرمون رو درآوردن پس درک کنید که چرا کوتاه و دیر پارت میدم 🙏🏻💔💎
شرط پارت بعد: 24 کامنت💬 و 26 لایک🧡
بای بای 👋🏻✨