❤دلبر زیبای من ❤
سلام با پارت ۲ طولانی این رمان اومدم
پس برو ادامه 🌈💋
ادامه داستان ...
پارت2
از زبان آدرین: امشب با دوستامون رفته بودیم کافه رفتم سفارش بدم که یه دختر باموهای بلوری و چشای دریاییش خورد بهم و گفت ببخشید ووااااووو چقدر خوشگل بود یعنی میشه این زنم بشه ورفتم پیش دوستام نشستم نگاه و حواسم پیش دختره بود که نینو گفت رفیق حالت خوبه چرا به اون دختره نگاه میکنی نکنه عاشق شدی
گفتم نینو یعنی میشه اون مال من بشه نینو گفت کلک پس عاشق شدی گفتم آره که نینو گفت بچه ها بریم همه موافقت کردن همون لحظه که ما بلند شدیم اونا هم بلند شدن الان وقت خوبی بود شماره مو با اسمم و نوشتم و رفتم سمتش گفتم این شماره منه اگه میخوایی بهم پیام بده چشمکی زدم و رفتم
از زبان مرینت : ما بلند شدیم دیدم چون دیروقت بود اون پسر خوشگله هم با دوستاش بلند شدن بعد پسره اومد سمتم یه کاغذ بهم داد و گفت اگه می خوایی بهم پیام بده یه چشمک دختر کششو زد بعد رفت ! رفت به همین سادگی رفت آخه چرا رفت لعنتی این دل و قلب من دیگه متعلق به توعه
وبعد سوار ماشین شدیم و رفتیم تو ماشین هی فکرم پیش اون پسره بود رسیدیم خونه
لباسمو و عوض کردم و به برگه کاغذی که بهم داده بود خیره شدم شمارش بود پایینشم نوشته بود آدرین اگراست
واییی چه اسم قشنگی داشت هم اسمش هم قیافه اش جذاب و تو دل بروعه
شمارشو تو موبایلم سیو کردم که ماریا اومد تو اتاقم گفت مرینت یه سوال بکنم
گفتم بکن گفت عاشق این پسره شدی
گفتم چی بگم والا
ماریا گفت آره یا نه
با لپای سرخ شدم گفتم آره
که جیغ ماریا رفت هوا و گفت پس باید بهش پیام بدی
خندیدم و گفتم شوخیت گرفته نه
که ماریا گوشیمو از دست قاپید رفت توی مخاطبینم و آدرینو پیدا کرد بهش پیام داد نوشت مرینتم دختر توی کافه فردا ساعت ۳میایی برج ایفل همدیگرو ببینیم داد زدم گفتم ماریا چی کار کردی
که موبایلم پیام داد
نوشته بود بله با کمال میل میام
که ماریا خونه رو گذشت رو سرش که لوکا اومد گفت چه خبره بابا خونه رو گذاشتید روسرتون
ماریا :گفت مرینت عاشق شده
لوکا گفت: واقعا عاشق کی
ماریا :آدرین اگراست دوست نینو لاهیف
لوکا :واقعا راست میگی
ماریا : آره
که لوکا هم خوشحال شد رفتن پایین جشن بگیرن نگاه به ساعت کردم ساعت ۲ بود فردا ساعت ۳ باهاش قرار داشتم کارای خوابمو کردمو خوابیدم
از زبان آدرین : خیلی خوشحالم مرینت باهام قرار گذاشت رفتم خوابیدم تا فردا سرحال باشم
از زبان مرینت : بلند شدم صبحانه خوردم آرایش معمولی با لباس خوشگل پوشیدم رفت به سمت برج ایفل که با مردی با موهای طلایی چشمای سبزش برخوردم آدرین بود یه گل رز صورتی هم دستش من عاشق رز صورتیم بهش سلام کرد و سرمو انداختم پایین
از زبان آدرین: صبح بلند شدم مثل هروز صبحانه خوردم یه کت و شلوار پوشیدم راه افتادم با ماشین روندم سمت گل فروشی یه شاخه گل رز صورتی خریدم و روندم سمت برج ایفل هنوز نیومده بود چند دقیقه بعد اومد نگاش به گل بود سلام کرد بعد سرشو انداخت پایین دستمو زیر چونش گرفت و سرشو آوردم بالا گل و بهش دادم که لپاش سرخ شد ازم تشکر کرد رفتیم روی یه صندلی نشستیم
آدرین گفت دوسم داری ؟
مرینت : با خجالت گفتم آره
آدرین : پس بیا باهم نامزد کنیم
مرینت : جا خوردم گفتم زیاد زود نیست
آدرین : باش هرچی تو بگی بلند شدم خواستم برم که دستمو گرفت
مرینت : میشه نری
آدرین : می خوایی امشب بیایی پیش من
مرینت : نه ممنون من میرم با خانواده ام صحبت کنم
آدرین : باش امیدوارم موافقت کنن . دوستت دارم بانوی من خداحافظ
مرینت : با این حرفی که زد سرخ شدم و ریز خداحافظی کردم .
تمام
شرایط برای پارت بعد ۱۲تا لایک و کامنت