عشق بچه گیمون❤️🔥
سلاممممم اومدم با یه تک پارتی ادامه
نوع : تکپارتی
ژانر : غمگین ، عاشقانه ، عشق مخفیانه ....
مرینت: دیشب اصلا نخوابیدم هه دارم از خواب حرف میزنم مگه میشه وقتی که عشقت داره جلو چشمات ازدواج میکنه تُ بخوابی من آدرین ، کاگامی ، از بچه گی دوست بودیم من از بچه گی به آدرین علاقه داشتم علاقه چیه من دیوانه وار عاشقش بودم ولی آدرین به کاگامی علاقه داشت دیشب بد ترین شب زندگیم بود خونه ما رو بر روی خونه آدرین ایناست دیشب تا خود صبح به اتاق آدرین کاگامی زل زدم همش خودمو سر زنش میکردم که چرا بهش نگفتم از بچه گی دوسش دارم زدم زیر گریه چشمام درد میکرد چقد شب ها رو با یاد آدرین صبح کردم چقد دلم میخواست به جای کاگامی باشم رو زانو افتادم چرا باید تقدیر من این طوری باشه یه عشق ممنوع داشتم عالم آدمو فوش میدادم که صدای داد بی داد از کوچه اومد رفتم کنار پنجره دیدم که خاله املی جلوی در خونه شون وایستاده داره گریه میکنه یهو همه نگرانی های عالم اومد توی قلبم نکنه آدرین چیزش شده باشه با سرعت رفتم تو حیاط دیدم که آدرین دست کاگامی رو گرفته داره از خونه بیرونش میکنه میخواستم برم که چشمم به لباسم افتاد یه تاپ شلوارک تنم بود آدرین خیلی ازین جور لباسا بدش میومد بیخیال افکارش شد سری رفت تو کوچه آدرین کاگامی رو پرت کرد رو زمین مرینت چیغی کشید میخواست بلدش کنه که آدرین با خشم و عصبانیت داد زد ...
آدرین: به این ه.ر.ز.ه. دست نزن ، صبر کن بیبینم تو با تاپ شلوارک توی کوچه چه غلطی میکنی گم شوه تو خونه تا نزدم لت و پارت نکردم ...
مرینت: از این لهنش ماتم برد چقد دوست داشتم که روم غیرتی میشه ...
آدرین: تو که بازم وایستادی میگم گم شوه خونه
مرینت: چی شده آدرین چرا کاگامی رو از خونه پرت میکنی بیرون مگه چی کار کرده ؟؟؟
ادرین: من دیشب متوجه شدم که جنابعالی به من خیانت کرده میخواست رو سر بنده شیره بماله ....
نکته : [ فک کنم متوجه شدین منظور آدرین از خیانت چیه ]
مرینت: چیییی آدرین تو چی میگی حالت خوبه مگه امکان داره ...
ادرین: میبینی که داره دیگه ..
صبر کن مگه من به تو نگفتم که برو لباس درست حسابی بپوش
& راوی &
آدرین با خشم بازوی مرینتو میگیره اونو هول میده طرف خونه مرینتم تعادلشو از دست میده میوفته رو زمین که زانو هاش خونی میشه آدرین با دیدن این لحظه قلبش به درد میاد خودشم نمی دونه چشه چرا آنقدر رو مرینت غیرتی میشه شاید واس اینه که دوست بچه گیشه یا یچی دیگه ...
مرینت: بعد کلی زحمت از رو زمین بلند میشم زانو هان بدجور درد میکنه با چشمای اشکی به آدرین نگاه کردم میخواست بیاد سمتم دستمو گرفتم بالا با بغض گفتم نیا جلو بعد سری رفتم خونه من از بچه گی مامان بابامو از دست دادم با عمم توی یه خونه زندگی میکنم عمم اومد تو اتاقم رو زخم زانو هان یکم پماد مالید بعد گفت که استراحت کنم منم بعد کلی ول ول خوردن خوابم برد با احساس سردی یه چیزی رو زانو هام و همون طوری یکم درد آروم چشمامو باز کردم دیدم که آدرین داره به زانو هام پماد میزنه از جام بلند شدم ملافه رو گرفتم رو زانو هام گفتم
مرینت: دست نزن
آدرین: مرینت من معذرت میخوام نمی دونم که چرا این طوری شد من نمی خواستم این طوری شه به من حق بده خیلی داغونم تو فکر کن چطوری این همه حرفو هضم کنم من از بچه گی کاگامی رو دوست داشتم الان که با آرزوی بچه گیم رسیدم این طوری شد به منم خیلی سخته حداقل تو درکم کن ...
مرینت: اشک تو چشمام جمع شد پس آرزوی بچگی من چی میشه پس دل من چی میشه کی منو درک میکنه که درگیر یه عشق ممنوعه شدم با احساس سنگینی چیزی رو زانو هام از فکر میام بیرون میبینم که آدرین سرشو گذاشته رو زانو هام ...
& راوی &
آدرین همون طوری که سرشو رو زانو های مرینته میزنه زیر گریه مث بچه ای که مامانشو میخواد مرینت هم دستشو فرو میکنه تو موهای طلایی و خوش حالت آدرین اونو نوازش میکنه همون طوری که سر آدرین رو زانو هاشه به تاج تخت تکیه میده و میخوابه....
صبح
آدرین: چشمامو باز کردم دیدم سرم رو زانو های مرینته دیدم که مریتم خوابه بلند شدم به چهره ناز و معصومش نگاه کردم موهاشو از صورتش زدم کنار پیشونیشو بوسیدم پتو رو کشیدم روش رفتم که کار های طلاقو انجام بدم ...
یک ماه بعد 🧋
& راوی &
یه ماه گذشت آدرین از کاگامی طلاق گرفت داشت بیدون هیچ عشقی زندگی میکرد ولی مرینت هر روز عشقش نسبت به آدرین بیشتر میشد آدرین یه روز متوجه میشه که عاشق مرینت شده عاشق تنها دوست بچه گیش که از بچه گی خیلی مراقبش بود با این که کاگامی رو دوست داشت ولی نسبت به مرینت یه احساس خاصی داشت الان متوجه شده که اون احساس خاص هیچی نیست به غیر عشق ،،،،،
آدرین دیگه نمی تونست از مرینت عشقشو مخفی کنه واس همون تصمیم گرفت که مرینتو توی یه کافه دعوت کنه و بهش بگه که احساسش نسبت به مرینت یه دوستی ساده نیست یه عشقه میترسید خیلی میترسید که مرینت ردش کنه ولی بازم براش مهم نبود اگر میرینت قبول نمی کرد به زور اونو مجبور میکرد به عشق چون دیوانه وار عاشقش بود ....
توی کافه ☕️
ادرین: مرینت باید بهت به چیزی بگم
مرینت: باشه بگو
ادرین: خب راستش ...... امممم. ...... اون ..... خببب...
مرینت: چی شده آدرین داری نگرانم میکنی
ادرین: مرینت من عاشقت شدم من از همون بچه گی عاشقت بودم ولی خودم قبول نمی کردم ولی الان فهمیدم از همون یه ماه پیش وقتی که از کاگامی طلاق گرفت تو کلی کمکم کردی اون موقع بود که فهمیدم عاشقت شدم مرینت عزیزم ، عشقم ، من عاشق تم میدونم که شوکه شدی حق داری که کلی فوش کشم کنی ولی من دوست دارم ....
مرینت: باورم نمی شه آدرین هم دوسم داره این یعنی حقیقته من خواب نیستم داره رویام به حقیقت تبدیل میشه آدرین خب راستش منم دوست داره از همون بچه گی ولی هیچ وقتی نتونستم بهت بگم وقتی که تو و کاگامی رو با هم میدیدم داغون میشدم ....
راوی 🧋
آدرین بیدون هیچ حرفی دست مرینته میکشه میره اول حساب میکنه بعد مرینتو از کافه میاره بیرون مرینت شوکه از این رفتارای آدرین فقط نگاش میکنه آدرین یه کوچه تاریکی رو پیدا میکنه مرینتو میچسپونه به دیوار آروم لباشو میزاره رو لبای مری لبای عشقشو میبوسه خیلی آروم از این جا ب بعد زندگی مشترک شونو آغاز میکنند یه آغاز جدید و قشنگ ....
تموممممممممم
دستام شکست
بای بای