دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت هفتاد و یکم»
واقعا از اینکه دیدم اینقدر حمایت ها رو خیلی ذوق کردم 😚😚
مرسی ساز اینکه سریع شرط رو رسوندین ♥️♥️🥳
پس این پارت هم سریع تر و بیشتر حمایت کن 😚
ما :
حس میکردم که گونه هام سرخ شده برای همین شماره ام رو بهش دادم رو بهش دادم که انا سر و کله اش پیدا شد : عه همدیگه رو دیدید؟
فکر رو کردم که کار انا باشه ، اما خیلی نتونستم پیششون باشک چون گابریل شاکی میشد و واقعا حوصله بحث باهاش رو نداشتم ، برای همین سریع به سمت خونه رفتم .
.....................................................
وقتی وارد خونه شدم خونه همونطور سوت و کور بود کسی هم تو حال نبود ، منم بیخیال به سمت اتاقم رفتم .
پای لب تاب بودم و داشتم تحقیق دانشگاهم رو انجام میدادم که صدای مسیج گوشی حواسم رو پرت کرد . الکس بود مسیج داده بود : سلام اما ، حالت خوبه ؟ میخواستم فردا هم و ببینیم . اگه بخوام راحت تر بگم نظرت درمورد یه قرار چیه ؟
خیلی متعجب بودم ، اما بدم هم نیمد برا همین بهش مسیج دادم : سلام الکس ، اگر تو میخوای چرا که نه . (هر دو تو کف همن )
قرار شد فردا ساعت 5 بیاد دنبالم ، نمیدونم چراا اما یه ذوق کوچولو داشت قلقلکم میداد ، برای همین فردا سعی کردم سریع از خواب بیدار شم و اماده شم تا دیر نشه ، یه کت و دامن طوسی که روش رده های ابی داشت ررو برداشتم و پوشیدم ، ایده ای هم برای موهام نداشتم برای همین بازشون گذاشتم و فقط پشتش یه گیره طوسی زدم .
داشتم رژم رو یه تمدید کوچولو میکردم که الکس بهم پیام داد که رسیده ، برای همین کفش پاشنه بلند ابیم رو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم که گابریل سد راهم شد ، کنارش زدم اما دستم رو گرفت و مانع رفتم شد : میتونی توضیح بدی داری کجا میری ؟؟
با کلافگی تمام جواب دادم : نیازی نمیبینم بهت توضیح بدم . و بعد دستم رو کشیدم و بیرن رفتم .
بعد از اینکه سوار ماشین الکس شدم بهم یه گل رز ابی داد : قشنگه ، اما نه به زیبایی چشمات .
نمیدونم چراا بعد از حرفش قلبم اینقدری تند تند میزد که میخواست از سینه ام بزنه بیرون .
بعد از 20 دقیقه جلو یه کافه پار ک کرد ، قبل از اینکه بخوام پیاده شم ، الکس سریع تر پیاده شد و در رو برام باز کرد (قشنگ این الکس تو کف اماست ، گفتم بزا بعد ازنکه بچه اینهمه سختی کشید یه حالی هم بهش بدم ، شما هم عاشقانه خونتون نیوفته)
بعد وارد کافه شدیم و یه میز رو برای نشستن انتخاب کردیم ، بعدش گارسون سفارش هامونو گرفت .
جو خیلی ساکتی بینمون بود که الکس سکوت رو شکست : نمیدونم از سر رودرواستی به این قرار اومدی یا نه ، ولی من واقعا دلم نمیخواد بیشتر از این حسم رو پنهان کنم (داداش بزا دو روز بگذره ) خب...خ.بب من از همون روز مهمونی واقعا ازت خوشم اومد ، تو خیلی زیبا و مهربون بودی و میتونم بگم همون چیزی که من میخوام .
در همون حین که الکس داشت اون حرف ها رو میزد ، من خیلی شوکه شده بودم ، خب تاحالا خیلی با کسی رابطه نداشتم و با کسی اشنایی نداشتم و این برام خیلی عجیب بود . خب الکسم پسر خوشتیپ و خوبی بود منم ازش خوشم میومد ، اما نمیخواستم کس دیگه ای رو وارد زندگی جهنمی خودم کنم .
برای همین با دست پاچگی تمام جواب الکس رو دادم : خب تو پسر خوشتیپ و خوبی هستی ، اما نمیدونم از زندگی من و مشکلاتم خبر داری یا نه ، ولی من خیلی تو اجتماع نبودم و با افراد زیدی نیستم و میتونم بگم تو اولین نفری هستی که بهم اغتراف میکنه ، من بدرد رابطه نمیخورم و فک نمیکنم برای تو هم مناسب باشم ، من اینقدر تو زندگیم مشکل دارم که واقعا نیمخوام تو یا هرکس دیگه رو قاطیش کنم تا اونا بهم ترحم کنن.
با اینکه دلم نمیخواست قرار رو اینطور تموم کنم ولی کیفم رو برداشتم تا میز رو ترک کنم که الکس جلوم رو گرفت : میدونم برات سخته ، اما من حسم به تو از سر ترحم نیست ، من بعد از اینکه دیدمت انا برام تعریف کرد که چطور زندگی میکنی امیدوارم باور کنی حسم ترحم نیست و بازم برام مهم نبود که چطور و با کیا زندگی میکنی ، من نمیخوام وارد زندگی جهنمیت بشم میخوام ازش نجاتت بدم تا بهشت خودت رو بسازی برای همین بهم اعتماد کن .
گیج شده بودم ، باید این شانس رو که با الکس وارد رابطه بشم رو به خودم میدادم یا نه ؟ باید بهش اعتماد میکردم با نه ؟ ولی شانسی این شانسی برام باشه تا از توی جهنم پدربزرگم بیرون بیام و یه زندگی تازه رو با الکس بسازم .
تصمیم رو گرفتم و اروم روی صندلی نشستم : نمیدونم این تصمیم درستیه یا نه ولی ، باید به علاقت احترام بزارم و علایق خودم احترام بزارم .
الکس لبخندی از روی ذوق زد که بعد گارسون سفارش هامون رو اورد و بعد الکس من و رسوند خونه ، میخواستم از ماشین پیاده شم که الکس دستم رو گرفت : گلت یادت نره .
گل رو برداشتم و پیاده شدم و از الکس خداحافظی کردم ، جلو در ورودی بودم که صدای الکس که بهم : دوستت دارم. گفت حواسم رو به کل برد ، جمله ای بود فکر نمیکنم به غیر از پدر و مادرم کس دیگه بهم گفته باشدش .
با خوشحالی و ذوق تمام وارد خونه شدم که گابریل جلو راهم سبز شد : دوست ندارم با این پسره بگردی ، اصلا کی حاضره تو رو تحمل کنه ؟؟
میتونم به واضع بگم گابریل بهترین فردیه که میوتنه یه خوشی رو از دماغ من در بیاره . ولی بازم جوابش رو دادم : فکر نمیکنم کسی جر تو من رو تحمل نکنه ولی تورو هیچکس نمیتونه تحملت کنه بدون استثناء ، و بازم به تو ربطی نداره اون من و دوست داره و منم همینطور ، راستی به فکرت نزنه بری با پول یا هرچیز دیگه ای خرش کنی تا من رو ول کنه چون خیلی راحت مشخص میشه و اونم چنین ادمی نیست .
بعدش راهم رو کشیدم و رفتم ، از اون شب به بعد من و الکس بیشتر باهم اشنا شدیم ، و منم خیلی بیشتر ازش خوشم اومد .
اما در همین حین که داشتم با رابطه عاشقانه دست و پنچه نرم میکردم ، تصمیم گرفتم که هویت پدر و مادرم رو پیدا کنم ، من بجز گابریل فامیل دیگه ای نداشتم یا اگر دارم نمیدونم کی ان ، برای همین یک روز رفتم به انباری که تو اخرین طبقه از خونه بود .....
اینم از این پارت ، دیگه داریم به جاهای جذابش نزدیک میشیم 😚😁
اگر حدسی دارید تو گفتمان بگید ، اگر دست بگید اسپول میگیریدا 🤠🤠
برای پارت هم بیشتر از ۶۵ تا کامنت 😚♥️
#حمایتـ کنـهمـوطن