خیمه شب باز♀️ P20
فعلا اینو بخونین تا ایشالا ماه بعد پارت جدید بدم😁😂
آدرین*
الان نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم .... استرس زندانی شدن تا وقتی که دز گرسنگی بمیریم کم بود استرس نمایش دوم هم اضافه شد .....الان ما باید چه علمی بکنیم
کارلوس_من فیلم ترسناک زیاد دیدم و توی همچین مواقعی یکی به بقیه روحیه میده تا استرسشون کم بشه و احساس راحتی کنن و خیلی راحت میتونن یه نقشه ی خوبی بکشن ....بهتون روحیه بدم؟
نینو_با اینکه هیچ وقت تو روحیه دادن خوب نیستی ولی الان وافعا بهش نیاز دارم
کارلوس_خب دوستان ما الان توی یک خونه زندانی هستیم که به طرز عجیبی ظاهر خفن و تمیزی داره....این خونه قفله و با یه قاتل گیرافتادیم که انگاری تو زندگی قبلیش خیمه شب باز بوده که نشسته عروسک درست کرده ولی، چیزی که خوب میدونم آینه که همه چی اینجا تحت کنترل اونه و ما هیییچ خاکی نمیتونیم توی سرمون بریزیم و از اونجایی که هممون آلیا رو دوست داریم پس چطوره همینجا بشینیم تا جناب خیمه شب باز دونه دونه نمایش اجرا کنه و ماهم بمیریم اون وقت شاید تو زندگی بعدیمون دوباره همو ملاقات کردیم:)(کارلوس چقدر منه🥲)
در اون لحظه قیافه هممون جوری بود که به خون کارلوس به طرز باور نکردیای تشنه ایم و اگه خیمه شب باز نکشتش خودمون میکشیمش
_جرئت داری یه بار دیگه حرف بزن ببین چه بلایی سرت میارم
کارلوس_خب حالا خوبی بهتون نیومده
این حرفو که زد دست به سینه شد و چشماشو تو حدقه چرخوند و اونور و نگاه کرد.....مثلا بهش برخورده
_کارلوس ناز نکن الان نه وقتشو داریم نه حوصلشو
کارلوس_خب مگه دروع میگم....اینجا دنیای واقعیه مثل فیلما نیست که شخصیت اصلی همرو نجات میده و میشه قهرمان اینجا هیچ قهرمانی وجود نداره.... شخصیت اصلیم خیمه شب بازه که مثل همیشه شخصیت اصلی برنده هست...ما حتی نمیدونم بازیکن نمایش بعدیه خیمه شب بازه کیه
همچین بی راهم نمیگفت
نمیدونستم باید چی بگم هر چی نباشه از چهرش ترس و میشد خوند
به مرینت نگاه کردم
سرش پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد......تو این مدت کم متوجه شدم وقتی اینکارو انجام میده یعنی یا داره فکر میکنه یا میخواد یچی بگه که از گفتنش مردده
مرینت_غلط نکنم نفر بعدی نینو هست
هممون با شک بهش نگاه کردیم
سمتم اومد و یه کاغذ نشونم داد ....گرفتم و خوندم ...یادم اومد اینو قبلا نشونم داده بود
_به نظرت این ربطی داره؟
مرینت_یه چیز خیلی مهمی که از بودن تو اینجا فهمیدم اینه که اینجا همه چی بهم ربط داره
همچین بیراهم نمیگفت
کارلوس_این دوتا مشکوکن بابا آنقدر رمزی حرف نزنین
لوکا_برای اولین بار باهاش موافقم
یه نگاه بی حوصله به مرینت کردم یعنی حوصله ندارم خودت ماجرا رو بگو
مرینت_خب راستش اونروزی که من اومدم اینجا با آدرین که بودیم از طبقه بالا صدای گم گم میومد
_اینارو گفتم
مرینت_رفتم خونه و توی گوگل راجب این خونه سرچ کردم و توی همه ی وبسایت ها یه چیز مشترک نوشته شده بود 《زن و مردی که دو بچه ی خود را به قتل رساندند؛زن به تیمارستان رفت و مرد جزو قاتل درجه یک شناخته شد》
کارلوس_اوه اوه حرفمو پس میگیرم دیگه جدی جدی شبیه فیلم ترسناکا شد همونجایی که پدر و مادر یه فرزند ...
چطور تو همچین وضعیتی این چرتو پرتارو میگه
_یک کلام دیگه حرف بزنیا...
دستاشو آورد بالا به حالت تسلیمم
کارلوس_باشه باشه دیگه حرف نمیزنم
لوکا_افرین...حالا این چه ربطی داشت به اینکه تو از کجا میدونی قربانی بعدی کیه؟
_ادامشو گوش کن...
مرینت_همینجوری که داشتم میگشتم یهو لپ تابم هنگ کرد و یه فیلمی نشونم داد
ایدن_فیلم؟
مرینت_اره....توی فیلم یه زن بود نه یه پیرزن بود که لباس مجلسی پف دار صورتی پوشیده بود و استایل ترسناکی داشت و حاضرم شزط ببندم هیچ گوشتی زیر اون استخون هاش نداشت
نینو_هم ترسناکه هم حال بهم زن
مرینت_هرکاری که میکردم از اون صفحه خارج نمیشد که یهو چند تا اسم بالا آورد و هی اسما تکرار میشد منم اسمارو روی یه تیکه کاغذ نوشتم
نفس سردی بیرون داد
رو به من کرد و کاغذو ازم گرفت
_اسمایی که توی فیلم نوشته شده بود به ترتیب:الیا،نینو،ایدن،کارلوس،مرینت و آخرین نفر آدرین
همشون تعجب کردن خودمم راستش تعجب میکنم چرا اسمای ما توی یه فیلمی تو لپ تاپ مرینت باید دیده بشه
کاملا میشد ترسو از تو چشمای نینو خوند
فکر کنم وقتشه منم چیزایی که کشف کردم و بگم
_خب بچه ها منم....
صدای بلندی از طبقه بالا مانع ادامه حرفم شد
فکر کنم وقت استراحت تمومه
نمایش دوم شروع شد...
همینی که میبینید سه صفحه و دو ساعت زمان برد😵💫
اگه از این رمانم حمایت نشه خیمه شب بازم نمیدم دیگه خود دانی
حمایت کنییییین
واسه پارت بعد هم 😊🤲.....
۴۰ لایک❤
۱۰۰ کامنت💬