برگرد پیشم:) p1

A.M A.M A.M · 1403/06/22 13:12 · خواندن 1 دقیقه

اوکی درودد

نمیدونم چی بگم برای شروع ولی به امید حمایتتت^^

______

آروم از داخل کمد لباس هام در اوردم و همرو ریختم رو تخت . 

هنوزم نسبت به مهمونی شک داشتم...

امشب یا میشد بهترین روز عمرم یا شایدم بدترین روز . قرار بود بهش اعتراف کنم عاشقشم . این مهمونی بهترین فرصت بود و شایدم تنها فرصت .

ولی میترسیدم . ترس بزرگی که شاید دیگه مثل قبل نشه . نشه پارساعه من...

اونی که همیشه بهم توجه می‌کرد و از برادر بهم نزدیک تر بود . امیدوارم این اتفاق نیافته .

بیخیال نسبت به افکارم یک پیراهن گلدوزی شده آبی آسمانی رو انتخاب کردم و گذاشتم داخل کوله بزرگم . سخت ترین کار این عملیات خانواده م بود . اونها خیلی مخالف این بودن که من با کسی باشن با این سنم هنوزم پیش خانواده م زندگی میکنم 

به قول دوستام که من یه زر بچه ننه رقت انگیزم/:

بخاطر فرهنگ و اعتقادات خانواده م خودمم از پسرا بدم میومد . به هرحال در هر محیط باشی شبیه اونها میشی . اما پارسا فرق می‌کرد.  هنوز نمیدونم چه فرقی اما متفاوت بود.

_________

پارت آزمایشی کم بودد ببخشیدد

عاشقتونم شرط نداره🤍🫂

کاور موقتیه