برگرد پیشم:) p1
اوکی درودد
نمیدونم چی بگم برای شروع ولی به امید حمایتتت^^
______
آروم از داخل کمد لباس هام در اوردم و همرو ریختم رو تخت .
هنوزم نسبت به مهمونی شک داشتم...
امشب یا میشد بهترین روز عمرم یا شایدم بدترین روز . قرار بود بهش اعتراف کنم عاشقشم . این مهمونی بهترین فرصت بود و شایدم تنها فرصت .
ولی میترسیدم . ترس بزرگی که شاید دیگه مثل قبل نشه . نشه پارساعه من...
اونی که همیشه بهم توجه میکرد و از برادر بهم نزدیک تر بود . امیدوارم این اتفاق نیافته .
بیخیال نسبت به افکارم یک پیراهن گلدوزی شده آبی آسمانی رو انتخاب کردم و گذاشتم داخل کوله بزرگم . سخت ترین کار این عملیات خانواده م بود . اونها خیلی مخالف این بودن که من با کسی باشن با این سنم هنوزم پیش خانواده م زندگی میکنم
به قول دوستام که من یه زر بچه ننه رقت انگیزم/:
بخاطر فرهنگ و اعتقادات خانواده م خودمم از پسرا بدم میومد . به هرحال در هر محیط باشی شبیه اونها میشی . اما پارسا فرق میکرد. هنوز نمیدونم چه فرقی اما متفاوت بود.
_________
پارت آزمایشی کم بودد ببخشیدد
عاشقتونم شرط نداره🤍🫂
کاور موقتیه