ولی اون عاشقم نبودp2

AmIr AmIr AmIr · 1403/06/21 20:05 · خواندن 1 دقیقه

مرسی از استقبالتون از داستان پس میریم ادامه

یهو دیدم الکس و میراندا دارن دعوا میکنن وسط خیابون 

اونجا فهمیدم با جدا کردنشون ولی دعوای بیشترشون میتونم دل الکس رو بدست بیارم. 

راستش یکم ترسیده بودم چون من از بچگی از دعوا های خیابانی میترسیدم 

الکس: گمشوووو گمشو از زندگی بیرون من مرینت رو میخوام تمام

میراندا: چی ؟ الکسسسس💔😭

الکس : تو امتحانتو پس دادی میراندا

الکس: میراندا 

میراندا : بله 

الکس : رابطه ما این ساعت یعنی ساعت ۳:۲۶ به اتمام رسید 

میراندا: ولی الکس 

الکس : ببخشید شما؟

میراندا: هوفففف

الکس : خانم لطفا مزاحم نشوید 

دیگه نوبت من شده بود تا برم و با الکس حرف بزنم 

ولی الکس راهشو کشید رفت چیزی بهش نگفتم چون مطمئن بودم عصبانی هست

رفتم پیش میراندا 

+میراندا 

_ دست به من نزن ازت بدممم میاد تو باعث جدایی من و الکس شدی

+ میراندا بس کن بگو چیشد

_ خب راستش تو خونه ی الکس یه جسد مرده پیدا کردم و برای همین جدا شدم ازش ترسیدم ازش خب

+ چیییی

_ خب اره

+ کی؟

_ اممم هفته پیش 

+ مرد یا زن 

_ وای مرینت چقد سوال پیچم میکنی ولی خب مرد 

+ مهمه خب نه نه نه نهههه داره چه اتفاقی میافته  

_ وایی بگو چیشد

+ ببین الکس با پدرم سره یه چیزایی مشکل داشت که هفته پیش فهمیدیم یه ادم بابامو تو خونه اش کشت ولی هنوز قاتل پیدا نشد ، پس بگو چرا هر وقت نزدیک الکس میشدم فرار می‌کرد

_ چییییییییییی

+ وای بدبخت شدیم رفت😭

ادامه دارد