تک پارتی [ عشق واقعی ]
اگر خواستید عاشق کسی بشید این جوری بشید که اگر روزی هم که پیر شدی حستون تغییر نکنه از این تک پارتی درس میگیریم که عشق باید واقعی باشه ....
یه روز یه پیره زن با یه پیره مرد عذا میخوردن وضع مالیشان خیلی ضعیف بود ولی عشقی که در میان این دو بود این وضع ضعیف مالی رو دور میکرد پیره زن گفت ..
پیره زن : عزیزم من شونه میخوام میخوام مو هامو شونه کنم ولی شونم شکسته ...
پیره مرد : عزیزم منم یه ماه که بند ساعتم خرابه و پول ندارم درستش کنم ..
زنه با لبخند میگه:
اشکال نداره عزیزم همین که کنار همیم کافیه ...
صبح پیره مرد میره بازار تا ساعتشو بفروشه و برای عشقش شونه بخره تا موهاشو شونه بزنه وقتی که میاد خونه میبینه که زنه موهاشو کوتاه کرده اونا رو فروخته تا به ساعت شوهرش بند بخره هر دو میزنند زیر گریه با گریه میخندند....
گریه هاشون واس این نبود که زحمت دوتا شون هدر رفت هم ساعت مرده و هم موهای زنه گریه شون این بود که هر دو واس خوشحالی هم دیگه یه چیزی رو قربانی کردند اون چیزی رو که دوست داشتن از دست دادن که عشق شون پایدار بمونه خنده هاشون واس این بود که چقد همو دوست داشتن حتا میتوانستند واس هم دیگر جون شونو بدن ساعت و مو که چیزی نبود
پایان .....