💙ceasefire✌
بیا ببینم چه بلایی سر زوج آدرینت اومده...👇
P: 19
☆از زبون آلیا☆
وقتی حرف های مرینت رو شنیدم میتونستم صدای شکسته شدن قلب آدرین رو بشنوم...
آخ بیچاره...
یه دفعه صدای آدرین رو شنیدم که گفت:
آدرین: تصمیمی که مطمئن بودم گفتنش شبمون رو خراب میکنه، همین بود...
مرینت: منظورت چیه؟؟
ای وای اوضاع داره خطری میشه...!
آدرین: من میخوام برای همیشه از زندگی تو برم!
چی؟! گندش بزنن...
نباید این اتفاق بیوفته...
با تمام سرعتم به سمت کمیسر آرکت دویدم و گفتم:
(شروع مکالمه)
آلیا: کمیسر بدبخت شدیم!
کمیسر: باز چیه؟؟
آلیا: آدرین میخواد بره!
کمیسر: اون بتونه از بازداشتگاه بره بیرون بسه براش!
آلیا: متوجه نیستین من چی میگم؟؟ اون میخواد مرینت رو ترک کنه...
کمیسر: قضیه رو کلیشهای نکن اونا از اولم زن و شوهر نبودن.
میخواستم بهش جواب بدم که دادستان اومد.
دادستان: قضیه چیه آلیا؟؟ چرا انقد مضطربی؟؟
آلیا: دادستان ماموریت مرینت تو خطره
دادستان: اینکه واضح بود!
آلیا: باورم نمیشه، شما هم؟!
دادستان: منظورت چیه؟؟
آلیا: ببینید آدرین گفت میخواد از زندگی مرینت بره
دادستان: اون فعلاً نمیتونه جایی بره نترس
آلیا: ولی...
دادستان: درضمن تو کاری به اونا نداشته باش این زندگی مرینته
(پایان مکالمه)
حالا باید چیکار کنم؟! اونا این قضیه رو جدی نمیگیرن...
صبر کن!
من هنوز یه برگ برنده دارم...
گوشی رو برداشتم و باهاش تماس گرفتم...
بعد از چند بوق برداشت.
آلیا: الو...
☆از زبون مرینت☆
من چیکار کردم؟؟ چرا این حرف رو بهش زدم؟!
من رسماً بهش توهین کردم...
در حالی که اول خودم وحشیگری راه انداختم!
سرش رو پایین انداخته بود و ساکت بود.
مرینت: چیزه من... زیاده روی کردم معذرت میخوام.
درک میکنم چه گندی زدم. هر کی جای اون بود قلبش میشکشت...
آخ مرینتتت...
بلاخره صدایی ازش در اومد و گفت:
آدرین: تصمیمی که مطمئن بودم گفتنش شبمون رو خراب میکنه، همین بود.
ای وای...
مرینت: منظورت چیه؟!
سرش رو بالا آورد. توی چشمام نگاه کرد و با جدیت و قطعیت تمام گفت:
آدرین: من میخوام برای همیشه از زندگی تو برم!
مرینت: چ... چی گفتی؟!
آدرین: از اینجا که بریم بیرون دیگه رفع زحمت میکنم
دادستان: پس واقعاً اوضاع خرابه!
چشمم به دادستان افتاد و با تعجب گفتم:
مرینت: دادستان؟!
اومد سمت من و در رو با کلید باز کرد.
دادستان: الحق که وکیل ماهری داری!
نگاهی به آدرین انداختم بعد رو به دادستان کردم و گفتم:
مرینت: ولی... اون چی؟؟
آدرین: بهتره در موردی آدمی که ۲ سال ازت بزرگتره مثل بچه ۲ ساله رفتار نکنی!
مرینت: چرا انقد خودگیرانه رفتار میکنی؟!
نیشخندی زد و گفت:
آدرین: دیگ به دیگ میگه روت سیاه! عجب...
دادستان: مرینت میتونی بری.
میتونم برم؟! یعنی خودش اینجا میمونه؟؟
مرینت: میتونم، برم؟!
دادستان: فکر نمیکنم تو محل کارت باید برای بدرقه همراهت بیام. امروز مرخصی داری لازم نیست بمونی
مرینت: متوجه شدم.
این بهترین فرصته که از نینو خبر بگیرم چون جناب آدرین به جای اینکه وکیل بگیره به اون زنگ زده(●__●)
بعد از رفتن مرینت...
☆از زبون آدرین☆
بعد اینکه مرینت رفت دادستان گفت:
(شروع مکالمه)
دادستان: تو چت شده؟!
در حالی که به دیوار تکیه داد بودم و سرم رو پایین انداخته بودم گفتم:
آدرین: من چیزیم نشده دادستان
دادستان: تو تغییر کردی.
بهش نگاهی انداختم و گفتم:
آدرین: تغییر؟! همیشه که وقتی اونجوری که دلتون میخواد رفتار نمیکنم دلیل نمیشه که بگین من تغییر کردم، شایدم این روی واقعی منه!
دادستان: شاید حق با تو باشه. در غیر این صورت که نمیشد با بی رحمی انقد آدم بکشی مگه نه؟؟
نفس عمیقی کشیدم و از دیوار دور شدم و رفتم سمت دادستان.
نگاهی آروم بهش انداختم و به راهم ادامه دادم...
بعد با سرعت یقهش رو گرفتم و به سمت میله ها (به سمت خودش) کشیدم.
آدرین: حرفتو پس بگیر
دادستان: چیکار میکنی؟!
آدرین: واضح نیست؟؟
دادستان: میدونی این کار تو تاوان داره دیگه مگه نه؟؟
آدرین: من از کارایی که کردم پشیمون نیستم و پای عواقبش میایستم
دادستان: بخاطر همین داشتی دست اون مرد رو بکنی؟؟
این رو که گفت ناخداگاه یقهش رو ول کردم.
آدرین: اومده بودی مرینت رو آزاد کنی یا منو بازجویی کنی؟؟
دادستان: هر جوری که میخوای فکر کن.
پوزخندی زدم و گفتم:
آدرین: تو وکیل مدافع مرینتی؟؟
دادستان: من قصد دخالت توی زندگی شما رو ندارم ولی...
آدرین: پس رات رو بکش برو
دادستان: چیزایی هستن که تو ارزششون رو نمیدونی
آدرین: چی مثلاً؟؟
دادستان: عشق، خانواده و فرصت های دوباره. ما بهت یه فرصت دادیم ولی تو داری به تنظیمات کارخونه بر میگردی!
آدرین: من...
دادستان: انکار نکن پسر خودتم اینو خوب میدونی
آدرین: من دارم سعیم رو میکنم ولی میبینم جواب نمیده
دادستان: کی از آدرینی که ساختی ناراضی بود؟؟
آدرین: خودم! من احساس میکردم یه آدم صادق نیستم! نه با خودم و نه با بقیه
دادستان: پس وحشیگری راه انداختی!
آدرین: امین روی مهربون هم داره و فقط نینو اینو میدونه
دادستان: مرینت حق نداره بدونه؟؟
آدرین: من نمیتونم با کسی که منو نمیخواد مهربون باشم
دادستان: منظورت چیه؟؟
آدرین: دلم نمیخواد اون کلمات رو مرور کنم اگه خیلی کنجکاوی از خودش بپرس
دادستان: فقط میخوام بگم که...
آدرین: دلم نمیخواد حرف بزنم باشه برای بعد
دادستان: قدر چیزایی که الان داری رو بدون و درست ازشون استفاده کن
(پایان مکالمه)
و بعد رفت بیرون.
آدرین: عشق؟؟ خانواده؟؟
و یاد تمام اون کتک هایی افتادم که تو دوران کودکی خوردم...
و اشکی از گوشه چشمم بیرون اومد و رفت پایین و افتاد...
فک میکنم حق با اونا باشه،
حتی اگه ساختگی باشه...
دلم نمیخواد مثل امین واتسون افسرده باشم.
آدرین آدم شاد تری به نظر میرسه پس...
شاید امتحان کردنش به نفع من باشه!
۱۰ دقیقه بعد...
کسی وارد بازداشتگاه شد...
کمیسر آرکت بود.
از جام بلند شدم و گفتم:
(شروع مکالمه)
آدرین: خوش اومدین کمیسر
کمیسر: گفته بودم که حتی منم نمیتونم نجاتت بدم
آدرین: درسته.
لبخندی زد و گفت:
کمیسر: ولی اون تونست!
بعد نینو اومد و رو به روم ایستاد.
لبخندی زد و گفت:
نینو: گفته بودم بسپارش به من!
آدرین: همیشه میتونستم روت حساب کنم.
بعد کمیسر با کلید در رو باز کرد.
آدرین: خب دیگه... بریم؟؟
نینو: قبلش قول میدی دیگه خودتو تو دردسر نندازی؟؟
آدرین: سعی میکنم
نینو: باشه رو حرفت حساب میکنم. حالا بیا بریم پیش زنداداش خیلی منتظر موند
آدرین: اون... اینجاست؟!
نینو: معلومه!
بعد از کلانتری رفتیم بیرون و با ماشین مرینت مواجه شدم.
(شروع مکالمه)
آدرین: پس رفتی پسش گرفتی
مرینت: اوهوم
(سکوت طولانی)
نینو: چرا عین هویج همو نگاه میکنین؟!
آدرین: پسر این حرفا رو از کجا یاد گرفتی؟!
نینو: داداشم انقد همه میگن منم افتاده تو دهنم
مرینت: چه منطقی(داره مسخره میکنه)
نینو: بینتون چیزی هست؟؟
آدرین و مرینت: هاااااا؟!؟!؟!
نینو: بد برداشت نکنیم منظورم اینه که مشکلی پیش اومده و من خبر ندارم؟؟
آدرین: چیز خاصی نیست. مگه نه هویج آبی؟؟
مرینت: میبینم برگشتی به تنظیمات کارخونه!
نینو: پس یه اتفاقی افتاده
آدرین: افتاده بود الان دیگه کینه ها رفع شدن
مرینت: خب میاین بریم؟؟
نینو: من محل کارم نزدیکه از همینجا پیاده دو دقیقه راهه میرم اونجا
آدرین: مطمئنی اونقدر نزدیکه؟؟
نینو: آره بابا کار من بخاطر تهدید کردن اون مرتیکه برای اینکه شکایتش رو پس بگیره طول کشید!
مرینت: الحق که توسط امین هفت خط ترتیب شده!
آدرین: عادت میکنی.
و بهش چشمک زدم.
نینو: خب دیگه من رفتم
مرینت: خدافظ
آدرین: خدا به همرات
(پایان مکالمه)
بعد از رفتن نینو میخواستیم سوار ماشین بشیم که داداستان اومد پیشمون.
(شروع مکالمه)
مرینت: دادستان؟!
دادستان: بزارین ماشین همینجا بمونه و با من بیاین.
آدرین: باشه ولی چی شده؟؟
دادستان: ماموریت جدید داریم.
(بعد از برگشتن به ایستگاه پلیس)
مرینت خب قضیه چیه؟؟
دادستان: برای فردا یه مامورت خیلی مهم داریم
مرینت: چه ماموریتی؟؟
دادستان: شرکت لوجستیک کردار یه رستوران رو تو پاریس رزرو کرده و ما قراره بهشون حمله کنیم
مرینت: از کجا اینو میدونید؟؟
دادستان: چون اونجا یه نفوذی داریم
آدرین: ها؟!
دادستان: آدرین تو باید تو این ماموریت شرکت کنی
آدرین: ولی مدرسه چی؟؟
دادستان: مامورت شبه مشکلی پیش نمیاد
مرینت: ولی این یه مامورت خطرناکه...
آدرین: خطر مهم نیست. چیزی که نمیتونم درک کنم اینه که من چه نقشی تو این کار دارم؟؟
دادستان: اول از همه باید بگم اگه ذرهای تو رو شناخته باشم خوب میدونم که تو به هر حال مرینت و ماموریت رو تحت نظر میگیری دوماً باید بگم تو شناخت خوبی از آداب و کارای اونا داری پس به درد این ماموریت میخوری
مرینت: مامورت فردا شبه ولی ساعت چند؟؟
دادستان: ۸ شب
آدرین: هدف از حمله چیه؟؟
دادستان: شناسایی اعضا و مهم تر همه رئیس مافیا
مرینت: آدرین تو اونو میشناسی؟؟
آدرین: نه
دادستان: ولی داشتی همه چیزو راجع به اونا میگفتی هم همینو به بابام گفتی بخاطر همین این ماموریت رو ترتیب دادم
مرینت: ولی اگه تله باشه چی؟؟
آدرین: نیست. اون عادتشه این کارها رو بکنه. تو مارسی هم زیاد از این کار ها انجام میداد
مرینت: چند مدت عضو اونجا بودی؟؟
آدرین: از ۱۸ سالگیم تا روز آشناییمون
دادستان: از ۲۰ سالگی تا ۲۵ سالگی هم ریاست لوجستیک کردار رو به دست گرفتی
آدرین: چون گفتن رئیس مافیا مرده ولی دروغ بود. وقتی هم حقیقت رو فهمیدیم دوسال گذشته بود و اعضا گفتن که من رئیس بمونم. حتی خودشم موافقت کرد. تنها مخالف هم مدیر اجرایی مافیای لوجستیک کردار، فیلیکس گراهام بود که به حرفش گوش نکردن. منم از لج اون قبول کردم
مرینت: که اینطور... یه لحظه صبر کن...!
آدرین: چی شده؟؟
مرینت: تو گفتی قبلاً هم جایی رو رزرو کرده
آدرین: آره
مرینت: پس یعنی قیافهش رو دیدین درسته؟؟
آدرین: به جز فیلیکس هیچ کس حق ورود به اون طبقه رو نداره
مرینت: شوخی میکنی دیگه نه؟؟ (از درون له شده)
آدرین: من حدس میزنم اونا یه نسبتی با هم دارن ولی مدرکی ندارم
مرینت: پس ما چجوری میریم اونجا؟؟
آدرین: زمانی که اونجا مشغول کار بودم من و فیلیکس بدل های هم بودیم و توی ماموریت ها این خیلی به دردمون میخورد
مرینت: باشه ولی ما هم باید اونجا حضور داشته باشیم...
دادستان: مایی وجود نداره مرینت فقط شما دو نفرید
مرینت: ولی برای دستگیری...؟؟
داداستان: از دور نظارت میکنیم و وقتی ماموریت با موفقیت به اتمام رسید یا شکست خورد وارد عمل میشیم
آدرین: باید حسابی مواظب باشیم
دادستان: پس حالا دیگه مشکلی با این پرونده ندارین؟؟
مرینت: فردا ساعت ۷:۴۵ میریم به محل قرار
آدرین: من پایهم
(پایان مکالمه)
روز بعد...
☆از زبون راوی☆
ساعت ۷ صبح...
آدرین و مرینت بیدار شدن و صبحونهای آماده کردن و خوردن...
ساعت ۷:۴۵ سوار ماشین شدن و رفتن به محل کارشون.
ساعت ۷:۵۵ به محل کارشون رسیدن و...
آدرین ساعت ۱۲ ظهر به خونه رفت، لباس هاش رو عوض کرد و بعد به ایستگاه پلیس رفت تا با مرینت به رستوران بره.
ساعت ۷ شب...
مرینت: آمادهای که بریم؟؟
آدرین: آره
دادستان: منتظر خبرتونیم
آدرین: حتماً
..........................................................................................................
آنچه خواهید خواند...
آدرین: گندش بزنن گیر افتادیم!...
*************************************************
مرینت: اندازه زرافه قد داری انتظار داری دستت بهش نرسه؟؟
آدرین: (میخنده) نه فقط ۱۹۱ سانت قد دارم اونقدرا هم بلند نیست! تو هم دقیقاً ۱۰ سانت از من کوتاه تری
مرینت: از کجا فهمیدی؟!
آدرین: نینو لاهیف:)
*************************************************
¤پایان¤
شرط پارت بعد:
۳۰ لایک و ۷۰ کامنت
اینم ۱۰۰۰۰ کارکتر خدمت شما😘
راستی دو روز دیگه تولدمه✨
میخوام برای کادو حمایت این پارت بالا باشه♡