واقعی تࢪین عشق p38

AMIR AMIR AMIR · 1403/06/17 00:54 · خواندن 1 دقیقه

پارت سی و هشتم

 

... بعد از تمام شدن مدرسه، آدرین به پدرش زنگ زد و گفت:« بابا، شرمنده، من امروز یکم دیر تر میام...» و پیش از آنکه پدرش بتواند چیزی بگوید گوشی را قطع کرد. 

سپس همراه با مرینت، به خانهٔ او رفت؛ یعنی آپارتمان آقای دوپن. 

او و مرینت میخواستند کمی دربارهٔ لایلا صحبت کنند و سعی کنند بفهمند چطور باید از دست گابریل گریخت؟ 

آدرین از مرینت پرسید:« بنظرت باید با لایلا چیکار کنیم؟ شاید بتونیم بیاریمش طرف خودمون.» 

مرینت گفت:« فکر نکنم... بنظر میرسه لایلا موجود سرسختی باشه، بعلاوه، پدرت اون رو خیلی با دقت طراحی کرده تا مثل من نشه.» 

آدرین گفت:« پس چه راه حل دیگه ای هست؟» 

مرینت شانه بالا انداخت و گفت:« نمیدونم...» 

آدرین سرش را پایین گرفت تا کمی فکر کند، اما مرینت به او گفت:« شاید بهتر باشه خودمو تسلیم کنم... با وجود من تو داری اذیت میشی... و البته من فقط یک رباتم، به درد تو نمی‌خورم...» 

آدرین دستش را روی شانهٔ مرینت گذاشت و گفت:« این حرفو نزن... نمی‌زارم کسی بهت صدمه‌ای بزنه، حتی اگر لازم باشه میتونیم لایلا رو نابود کنیم... هی! فکر بدی هم نیست!» 

مرینت پرسید:« چی؟»

آدرین گفت:« نابود کردنش!...» 

 

 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }