Mafia in the morning p4

Jimin Jimin Jimin · 1403/06/06 18:17 · خواندن 2 دقیقه

های ادامه 

سیگارم تموم شد رفتم تو کارمن یه‌ گوشه نشسته بود !رفتم کنار لوکا 

لوکا :چه عجبی تشریف اوردین 

فیلیکس:کار داشتم !

لوکا :از کی تا حالا سیگار کشیدن هم شده کار ؟!

فیلیکس:از همین الان .

لوکا :خب چه خبر اون یارو رو تو کشتی ؟!

فیلیکس:کدوم یارو زیاد هست !

لوکا :همونی که تو پنت هوش خودش کشتنش .

فیلیکس:نه من با اون کاری نداشتم !

لوکا :اخبارش ترکونده .

فیلیکس:اوم جالبه لوکا ؟!

لوکا :بله 

فیلیکس: میگم تو ماشینی به برند h داری مدلش متوسط به بالا باشه ؟!

لوکا :نه من از این نوع ماشینا متنفرم چطور ؟!

فیلیکس:همین طور گفتم اگه داری توضیح بده چی آخه میخوام بخرم !

لوکا :اها نه ندارم شرمنده 

از کنارش پاشدم رفتم به مری زنگ بزنم. 

فیلیکس:الو مری 

مری :الو فیلیکس خوبی ؟!

فیلیکس:بد نیستم تو خوبی ؟!

مری :منم همینطور چی شده یادی از ما کردی ؟!

فیلیکس:یه چیزی ازت میخوام !

مری :بگو !

فیلیکس: میتونی رد ماشین به برند h مدلش متوسط به بالا باشه رو پیدا کنی !نزدیکی این اطراف پیداش کردم بیین مال کی ؟!

مری :اوکی رنگش ؟!

فیلیکس:مشکی !

مری :باشه تا فردا تتوشو در میارم .

فیلیکس:دمت گرم فعلا!

از زبان رزی:

یه نفری آمد در ماشین وای داشتم از ترس میمردم رفت منم وقتی آفتاب زد پاشدم راه افتادم تا یه جاهایی رفتم ماشینم خراب شد مجبور بودم پیاده برم. نمیدونم چقدر راه رفته بودم یا کجام !خیلی برام عجیب بود برام اینجا همیچیش شبیه به هم بود !!رسیدم به یه ویلا خیلی مجلل بود در زدم کسی جواب نداد از دیوار رفتم بالا رفتم داخل خیلی با کلاس بود دیدم یه ماشین امد تو یه پسری از ماشین آمد بیرون من سریع زیر درختا قايم شدم بهش میخورد مافیا باشه چون تفنگ داشت دستش بود بعد رفتن اون رفتم بیرون از اون عمارت بعد رفتم یه جایی دور تر از اونجا و اونجا چادر زدم و خوابیدم!!

مری هم یکی از کارکترهای این داستان که بیشتر باهاش آشنا میشدم تا پارت بعد فعلا !!