💙سرگذشت تلخ مرینت💙p16
و بالخره پارت هیجانی مکن رسید کا البته بگم نصفشم برا پارت بعدیه جای حساس قطع کردم پس لایک کن زود ادامه شو بذارم و برو ادامه مطلب
صدای گوشی ای که از سالن میومد و قطع نمیشد باعث شد برم و گوشی و بردارم.
نوشته بود پسرم
قطعا گوشی خانم بود.
چند بار زنگ زد و قطع کرد.
منم بی توجه برگشتم به اشپز خونه و شروع کردم صبحونه خوردن.
امروز خیلی ضعف داشتم فکر کنم نزدیک پریودیم بود .
وقتایی که پریود میشدم عجیب اشتهام باز میشد و خیلی غذا میخوردم.
تو حالت عادی خیلی کم خوراک بودم.
بعد از خوردن صبحونه ظرفارو شستم و اومدم برم تو باغ یکم راه برم .
چند روز بود تو خونه بودم و واقعا کلافه شده بودم از این وضعیت.
مامان و خاله سه روز پیش باهم رفتن مشهد منم چون پولام ته کشیده بود از جونز درخواست کردم حقوق این ماهامو زودتر واریز کنه
اون روز وقتی پیام واریزی اومد یه لحظه خیلی حس خوبی گرفتم اما این خوشی چند لحظه بیشتر طول نکشید.
چون یادم افتاد تو چه شرایط بدی با جونز دارم قرار میگیرم.
اصلا نمیتونستم به اینده فکر کنم
دو راه بیشتر وجود نداشت یا من باید جلو این ادم کوتاه میومدم یا میرفتم زندان
که قطعا گزینه دوم واسه من راحت تر بود.
وارد باغ شدم
تو این مدت با سگِ جونز تقریبا کنار اومده بودم اونم دیگه کاری به کارم نداشت.
داشتم برای خودم قدم میزدم که گوشیم زنگ خورد
جواب دادم صدای سرخوش آلیا پیچید تو گوشم
-سلااااام
+علیک سلاام، چرا انقدر خوشحالی؟
-یه پیشنهاد خوب برات دارم
+چه پیشنهادی؟
-از امشب تا پس فردا شب باید از جونر مرخصی بگیری؟
+به چه دلیل اون وقت؟
-با بچه قرار گذاشتیم بریم ماسال
خیلی حال میده
+خوش بگذره عشقم
من که نمیتونم بیام ، واقعا شرایطش نیست؟
آلیا شروع کرد جیغ جیغ کردن که یعنی چی شرایطش نیست و اینا منم با شناختی که ازش داشتم و میدونستم قانع نمیشه
گفتم
+باشه آلیا تا نیم ساعت دیگه خبر میدم.
خداحافظی کردم .
نمیرفتم نه حوصلشو داشتم نه شرایطش بود الکی گفتم که زیاد رو مخم نره.
بعدش پیام میدادم که نمیتونم و تموم.
وارد اتاق شدم و دراز کشیدم رو تخت
خیلی حالم بد بود کمرم و شکمم خیلی درد میکرد .
کم بدبختی تو زندگیم دارم هر ماه هم باید درد پریودی و تحمل کنم.
الارم گذاشتم ساعت ۳ یعنی یک ساعت قبل از اومدن تابش.
چشامو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
چشمامو با صدای الارم باز کردم
اومدم از جام بلند شدم که اخ کوتاهی گفتم.
واقعا درد این ماهم بیش از حد بود
نمیتونستم از جام بلند شم
احساس میکردم کل عضلات بدنم گرفته.
با هر بدبختی ای که بود از جام بلند شدم و موهام درست کردم و از اتاق رفتم بیرون تا عصرونشو درست کنم
صدای موبایل خانم باز اومد
اه کلافم کرده بود دیگه
خب بیاد گوشیشو جواب بده.
با کلافگی گوشی و برداشتم و از پله ها رفتم بالا در اتاق خانمو زدم
جواب نداد
چند دقیقه صبر کردم باز جواب نداد.
در اتاق و باز کردم و صداش زدم
+خانم؟
خانممم؟
وای نبود، باورم نمیشه خدایا
نه ماریا هست ، نه این
چه غلطی باید کنم.
عصبی شده بودم یهو داد زدم
+لعنت بهتتت
پاهامو میکوبیدم از حرص و پله هارو میومدم پایین
رفتم عصرونه مرتیکه خرفت و حاضر کردم منتظر شدم تا بیاد.
با صدای در متوجه ورودش شدم
سریع رفتم بیرون
+سلام اقا
-سلااام
نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت
-امروز چه زیبا شدی!
کاش میشد بکوبم تو دهنش
کجا زیبا شدم؟
چیکار کردم؟
حتی رژ هم ندارم به خاطر درد پریودی رنگمم پریده بود کجااا خوشگل شدم!!!!
ممنونی زیر لب گفتم.
-برو عصرونمو بیار ولی نمیخواد بیاری داخل اتاق
ببر تو باغ
+چشم
رفت که از پله ها بره بالا که برگشت و ادامه داد
-فقط از هرچیزی دوتا بیار
میخوام امروز خودتم همراهم عصرونه بخوری
کتاب هم خودم میارم.
چشمکی زد و رفت
جااااان؟؟؟
چشمک میزنی؟ صد سال سن دارررری ، وااای خدای من
امروز اصلا نمیتونستم خودم کنترل کنم و به اعصابم مسلط باشم
یه صبری خدا بهم بده نزنم اینو بکشم
عصرونه رو چیدم رو میز داخل باغ و منتظر شدم تا بیاد.
دیدم که از دور با یه کتاب داره میاد
ظاهرا کتاب شعر بود.
به احترامش از جام بلند شدم و منتظر شدم .
نزدیکم شد خیلی نزدیک
سعی داشتم یکم خودمو بکشم عقب ولی پشتم میز بود.
چند ثانیه تو همون حالت موند و دو قدم رفت عقب تر
عصایی که دستش بود و بلند کرد و کشید
رو انگشتای پام که از صندل مشکی اومده بود بیرون .
اروم اروم عصاشو اورد بالاتر و یکم از پیراهن و بالا زد .
گریم گرفته بود از ترس
صداش مزخرفش پیچید تو گوشم
-خیلی سفیدی
صندلی عقب کشید و نشست روش
منم نشستم رو صندلی رو به رو که فاصله بیشتری باهاش داشته باشم.
-خب
از اینجا راضی ای؟
مشکلی نداری؟
دارم خیلی هم مشکل دارم
مشکلم دقیقا تویی
اگه میتونستم ، اگه خریت نکرده بودم و
اون قرار داد احمقانه و امضا نمیزدم یه لحظه هم تو این خراب شده نمیموندم.
ولی طبق معمول که این حرفارو فقط تو سرم میتونستم تکرار کنم
+نه ممنونم همه چی خوبه
-خوبه
به کتاب شعری که رو به روش بود اشاره کرد و گفت
-این کتاب شعر یکی از مورد علاقه ترین کتابیه که من دارم
واسه همین امروز من برای تو میخونم و تو گوش مینوازی.
زیر لب گفتم چه بهتر
سرشو بالا گرفت و چشماشو بهم دوخت و ابروشو بالا داد
-چیزی گفتی ؟
+نه نه
بفرمایید
شروع کرد به خوندن
خوند و خوند خوند.
هیچی از حرفاش نمیفهمیدم فقط دوست داشتم
زودتر این لحظات مسخره تموم شه و منم برگردم تو اتاقم.
بعد از چند لحظه کتاب بست
-چطور بود؟
+خیلی قشنگ بود
-قشنگ نیست بی نظیره عالیه
و خنده ای سر داد
رو اب بخندی اخه با اون قیافه زشتت
-من میخوام استراحت کنم
واسه ساعت ۸ حتما بیا اتاقم کار مهمی باهات دارم
مطمعنم توام از این پیشنهاد خیلی خوشحال میشی.
+باشه چشم
یعنی چی توام خوشحال میشی؟
نکنه کاری نمیخواد کنه؟
یا اینکه فکر میکنه اگه غلط اضافی کنه من خوشحال میشم؟
خب مثل ادم الان حرفتو میزدی دیگه اه
یهو یاد آلیا افتادم وای یادم رفته بود بهش بگم نمیام
طفلک چقدر تا الان زنگ زده و من ندیدم
رفتم اتاقم و دیدم ۱۲ بار آلیا زنگ زده
شمارشو گرفتم و منتظر موندم تا جواب بده
-مرینت حالت خوبه ؟
چرا جواب نمیدی، مردم از نگرانی
+ببخشید قربونت برم پیش این مرده بودم کارم داشت
-مرینت یه ساعت دیگه قراره راه بیفتیم چیشد؟
+نشد باور کن، بهش گفتم ولی مرخصی نداد
-اه، لعنت بهش
خیلی دلم میخواست بیای
+منم ،باور کن ،حالا دفعه بعد که رفتید منم میام .
یکم دیگه حرف زدیم و قطع کردم.
حس بدی داشتم از اینکه با اون تو خونه تنها بودم.
کاش ماریا نرفته بود
یا حداقل خانم بود ، من چطوری تحمل کنم این ادم مزخرفو.
خودمو با گوشی و کتاب سرگرم کردم تا کمتر به این قضیه فکر کنم.
ساعت نزدیکای هفت بود که رفتم اشپز خونه تا شامشو درست کنم.
انقدر ذهنم درگیر بود دستمو چسبوندم به قابلمه که داغ داغ بود
ناخوداگاه جیغ خفیفی کشیدم و بردمش زیر اب خنک
از سوزش زیاد چشمام پر از اشک شده بود.
هر چی میگذشت دردش بدتر میشه
یکم ماست از یخچال برداشتم و منتظر شدم تا بهتر شه.
ساعت نزدیکای هشت بود و هر لحظه ضربان قلب من تند تر میشد
خدایا چیکار کنم اخه.
بلند شدم و رفتم سمت اتاق خوابش تا ببینم چیکارم داره
چند ضربه به در زدم
-بیا داخل
در و با لرزشی که تو دستام بود باز کردم
+با من کاری داشتید؟
-اره بیا بشین
به مبل رو به رو خودش اشاره کرد
نشستم رو مبل و منتظر نگاهش کردم که شروع کرد به صحبت کردن
-مرینت تو متوجه رابطه من با خانم شدی ، ما فقط باهم زندگی میکنیم و هیچ ارتباطی باهم نداریم و حتی صحبت هم نمیکنیم
+بله
بلند شد اومد کنار نشست
-میخوام که صیغه من بشی
هیچی برات کم نمیزارم حتی اگه بخوای یه خونه دیگه زندگی میکنیم
همه چی در اختیارت میزارم
پول، خونه ، ماشین،
میتونی دانشگاه بری
مادرتو میفرستم خارج از کشور پیش بهترین دکترا واسه درمانش
همه چی اونجوری میشه که تو میخوای
اما در مقابلش تو باید مال من بشی
پول من در مقابل بدن تو.
گوشام سوت میکشید نمیدونستم چیکار باید کنم
خشکم زده بود و فقط داشتم نگاهش میکردم .
دستشو اورد جلو کشید رو لبام .
به خودم اومدم دستشو پس زدم و از جام بلند شدم
+چی فکر میکنی با خودت مرتیکه عوضی؟
اشتباه گرفتی ، من از اون دخترایی نیستم که واسه پول هرکاری میکنن
اینو بفهم بعد دهن کثیفتو باز کن
من دیگه یه لحظه هم اینجا نمیمونم ، برامم مهم نیست با اون قرار داد چیکار میخوای کنی.
همه این حرفارو با صدای بلند و لرزونی که داشتم بهش گفتم.
پشتمو کردم و خواستم از اتاق خارج شم
که دستم محکم به سمت عقب کشیده شد
حونز منو محکم گرفته بود و نمیذاشت تکون بخورم
-همتون رام من میشید اخرش
توام مثل بقیه گربه کوچولو
فقط یکم نازت بیشتره.
سعی کردم هولش بدم اما زورم بهش نمیرسید ، با اینکه سنش بالا بود ولی هم از لحاظ هیلکی هم قدی من نصفش بودم.
+دست از سرم بردار لعنتییی
ولم کن دستم شکست
لبشو چسبونده بود به گردنم و زبونشو میکشید روش
فقط جیغ میزدم و تقلا میکردم تا ولم کنه.
تو یه حرکت یهویی که اصلا انتظارشو نداشتم هولم داد رو تخت خودشم افتاد روم .
خیلی سنگین بود ، نفسم بال نمیومد
+التماست میکنم ولم کننن
به خدا من اون ادمی که فکر میکنی نیستم
با جیغ و گریه فقط التماس میکردم که ولم کنه
با یه دستش دوتا دستامو گرفته بود
و با اون یکی دستش سعی داشت لباسمو از تنم در بیاره.
انقدر جیغ زده بودم احساس میکردم گلوم زخم شده.
لباسمو از یقه پاره کرد
از ترس میلریزیدم و جون تو تنم نبود که بتونم هولش بدم اون طرف.
ادامه دارد...
__________________________________________________________
برای پارت بعدی ۱۰ لایک بسه
خدانگهدار