Paranoia P4

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1403/06/03 20:03 · خواندن 6 دقیقه

بفرمایید ادامه

اینجا بودن حس پوچی میده. انگار فقط منم و یه مسیر طولانی. مسیری که نمیدونم از کجا شروعش کردم و کِی قراره تمومش کنم. دور تا دورم حصار کشیده شده. خودتو گول نزن توام نمیتونی از این سیمهای خاردار رد بشی و به من برسی.
_ کیم تهیونگ

۱ آپریل ۲۰۲۴
۲۳:۳۵ سئول کره جنوبی

هوسوک درحالی که شاتش رو از ماده بی رنگ پر میکرد لب زد:
_ خب؟ رفتارش چطور بود؟
جونگکوک کاملا گیج میزد، سرشو کج کرد و به شونش تکیه داد. 
+ اون.. مثل آدمای معمولی بود. معمولی رو به مهربون؟
بعد از اتمام حرفش، هوسوک نیشخندی زد و با دستش ضربه ای به پشت گردن جونگکوک زد
_ شوخی بسه درست حرف بزن ببینم
جونگکوک میخواست بگه شوخی نمیکنه اما بی خیال شد، کمی روی صندلیش جا به جا شد و سرشو بالا اورد، جمله های بهم ریخته توی ذهنش رو مرتب کرد
+ هیونگ.. اون.. عجیبه خیلی عجیبه
هوسوک درحالی که شاتش رو سر میکشید دستی لای موهاش کشید. خسته بود خیلی خسته.
_ برام مهم نیست.. فقط مدرک میخوام.. موقع بازجویی همه چیز رو میفهمیم.
جونگکوک همیشه کاراگاه جونگ رو تحسین کرده بود، وقتی جونگکوک توی سخت ترین شرایطش بود هوسوک کمکش کرده بود بلند بشه و توی دوسالی که سرباز بود به اون کمک کرده بود قوی تر بشه. اما الان دیگه داشت عصبی میشد، برای هوسوک مهم نبود دلیل اکتبر برای اینکاراش چیه، براش مهم نبود چرا انقدر عجیب رفتار میکنه و تموم پولایی که دزدیده رو کجا مخفی کرده و فقط یه مدرک میخواست تا این‌پرونده هم جمع کنه. برای جونگکوک مهم بود، جونگکوک عادت کرده بود به جزئیات هم توجه کنه و تمام احتمالات رو درنظر بگیره.
_ نفهمیدی خونش کدوم واحده؟ اگه بتونیم موقع یکی از عملیاتا برسیم کارش تمومه
جونگکوک درحالی که شاتی که هوسوک براش پر کرده بود رو توی دستش میچرخوند داشت پیاماشو چک میکرد
+ من از املاکی اون اطراف پرسیدم. گفت تو اون ساختمون دوتا واحد خالیه. هیونگ... من.. فکر میکنم موفقیتمون توی این پرونده حتمی نیست
هشدار های جونگکوک هوسوک رو عصبی می‌کرد و بیخیالی هوسوک‌ جونگکوک رو.
اون دونفر هرچقدر هم که نسبت به همدیگه احترام قائل بودن نمیتونستن با تفاوت هاشون هم رو بپذیرن. 
نزدیک ساعت ۱ بود که هوسوک شونه ی جونگکوک مست و خوابالود رو گرفته بود و داشت کمکش میکرد سوار تاکسی بشه.  خودش هم چون حس میکرد زیادی غذا خورده با قدمهای اروم سمت خونه حرکت میکرد، منتظر بود تا چراغ به رنگ سبز تغییر کنه و از خیابون رد بشه اما صدایی از سمت راست توجهش رو جلب کرد. هوسوک سمت صدا برگشت، گیتار!
خودش رو از بین جمعیت به جلو رسوند و نگاهش رو به پسری داد که موهاش تقریبا تا زیر گوشاش بودن، یه گیتار که تمامش با برچسب ها و امضاهای مختلف تزئین شده بود توی دستش بود و کمرش سمت عقب بود. درحالی که اهنگی رو با انگشتای ماهرش مینواخت شعر اشنایی رو میخوند. هوسوک بدون اینکه نگاهش رو از روی پسر برداره لبخندی زده بود، انگار کل دنیا خالی شده بود و فقط اون رو میدید. در همون حالت زمزمه کرد:
_ یونگی..
نمیدونست چقدر گذشته اما اطراف تقریبا خالی شده بود و چندنفر مونده بودن تا از اون پسر گیتاریست امضا بگیرن، هوسوک راهش رو کج کرد و از خیابون رد شد ، درحالی که حواسش جای دیگه ای بود تا خونه قدم زد و کلید رو انداخت و قفل رو باز کرد، کت چرمی تنش رو روی رگال انداخت و وارد دستشویی شد ، دستی لای موهاش کشید. موهاش بلندتر شده بود و ریشه مشکی موهاش مشخص بود. نیشخندی زد و به دیوار سرد تکیه داد. مردم دلایل زیادی برای مسخره کردن سرگرد جونگ داشتن و موهای سفید رنگشم یکی از دلایلشون بود. آبی به صورتش زد و بعد از شستن دست هاش روی کاناپه دراز کشید. گوشیش رو از جیب شلوارش بیرون اورد و رمز گوشیش رو زد : ۹۳۳۹
با خیره شدن به اعداد موجی از افکار مختلف و خاطرات مبهم توی ذهنش نقش بست..

            ‌۲۹ مارس ۲۰۱۰
سئول، کره جنوبی.

هوسوک درحالی که قسمتی از گل هورتانسیا رو جدا میکرد و کنار گوش یونگی میذاشت لبخندی زد
_ خب؟ بعدش میخوای چیکار کنی؟
یونگی سرشو روی بالش گذاشت و کمی جا به جا شد که باعث شد گل از کنار گوشش زمین بیفته، درحالی که اسکناس های توی دستش رو جا به جا میکرد سرش رو به هوسوک نزدیکتر کرد
+ میخوام گیتار بخرم.. بعد میتونم هروقت بخوای برات اهنگ بزنم
هوسوک لبخند شیرینی زد، مشتاق بود ببینه دستای یونگی چطور قراره بنوازن و یونگی میخواست درد زخمی شدن انگشتاش وقتی دیوانه وار برای هوسوک میخونه رو حس کنه. 
_ خب؟ من شنیدم یسیری خواننده ها نام هنری دارن.. مثل پیت‌بول یا نلی..
یونگی نفس عمیقی کشید و به پهلو دراز کشید، اسکناس هارو توی کیف پولش گذاشت و نگاهش رو به دستای هوسوک دوخت، داشت گل های هورتانسیا رو برگ برگ میکرد تا خشکشون کنه و طبق عادت ازشون عود درست کنه.
+ منم دارم.. خب.. شوگا
بعد از اتمام حرفش لبخند احمقانه ای زد و به پسر رو به روش نگاه کرد، انتظار داشت هوسوک بهش بخنده یا مسخرش کنه اما درحالی که چشماشو کمی ریز کرده بود با کنجکاوی به یونگی نگاه میکرد
_ خب؟ شوگا.. معنیش چیه؟ عجیبه..
یونگی از جاش بلند شد و چهارزانو نشست یکی از گلارو برداشت و سعی کرد به هوسوک کمک کنه گلبرگ هارو جدا کنه
_ شوگا.. از کلمه شوتینگ گارد¹ میاد.. 
           ‌̼̼   ‌ ‌ ‌̼ ‌̼̼  ‌ ‌ ‌̼̼  ‌ ‌

1_  شوتینگ گارد یکی از پنج پست بسکتبال است. وظیفه شوتینگ گارد امتیازگیری برای تیمش است.
 

 

 

خب اول اینکه، خط داستانی فیکشن خیلییی پیچیدست خودمم دارم گیج میشم سرش پس یسیری چیزارو قشنگ به خاطر بسپرید

دوم اینکه ، درمورد رنگ موهای جیهوپ برای اینکه بهتر بفهمین عکسشو براتون بالاتر گذاشتم فقط الان ریشه شون مشکی در اومده

نکته سوم اینه که حتما به زمانایی که مینویسم توجه کنین، ۱ اپریل ۲۰۲۴ و چمیدونم الان این‌پاراگرافی که مال سال ۲۰۱۰ بود و کل این زمانا حواستون باشه که گیج نشید

این متنای مبهمی هم که این بالا میبینین خلاصه داستان و خط داستانیه. تنها چیزیم که نوشتم یه توضیح خیلیی جزئی از گذشته شخصیت هاست یعنی درباره ایندشون کلاا چیزی ننوشتم یسیری ایده هم تو ذهنمه که باید ببینم میشه عملیشون کرد یا نه

برای همینه میگم فیکشن خیلی پیچیدست الان اینایی که اون بالا میبینید حتی به یذرشم اشاره نشده و همرو باید در طول داستان کم کم به خواننده بفهمونم که کلا کار سختیه و تنها کمکیم که میتونین بکنین اینه که برا خوشی دل من یه لایکی کامنتی چیزی بدین

با کامنتای خودم ۶۰ تا بشه، تشکر.