Mafia in the morning p3
های ادامه و متشکر از حمایت شما
رزی :
صبح با نور خورشید بلند شدم وای خیلی خورشید قشنگ بود نمیدونم چرا ول روز رو بیشتر از شب دوست داشتم از شبا میترسیدم خیلی زیاد خواستم برم پایین که دوباره اون نقشه رو دادیم خیلی کنجکاوکننده بود برام میخواستم برم ببینم چی اونجا باید میرفتم رفتم صبحانه خوردم لباس پوشیدم چند تا وسایل مث چراغ قوه ،غذا ،آب، نقشه و چند تا چیز دیگه برداشتم . سوار ماشین شدم بنزین زدم و ماشین رو چک کردم که تو راه خراب نشه خب باید برم دنبال سرنوشتم .
۴ ساعت بعد :
حوصلم سر رفت نگاه به آسمون کردم شب شده بود خیلی سرد بود و خوشبختانه پتو داخل ماشین داشتم و یکی هم باخودم آورده بودم داشتم به یه استراحت فکر میکردم رفتم یه جایی پارک کردم غذای اماده آورده بودم شروع کردم و خوردم خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم بگیر بخوابم پتو ها و بالشت رو آوردم گذاشتم پیش ماشین در ها رو قفل کردم و به فکر فرو میرفتم یعنی چی در انتظار منه ؟!زنده میمونم تو این راه ولش کن بهتره بخوابم فردا روز دوم ماجرای منه!
از زبان فیلیکس:
به خودم امدم دیدم رو مبل خوابم برده پاشدم حاضر شدم برم پناهگاه خیلی با کارمن بد حرف زدم ول دست خودم نبود سوار ماشین شدم رفتم به سمت پناهگاه ۴ ساعت داشتم می رودم خیلی عجیب بود که این همه دور بود. چشمم به یه ماشین مدل بالا یا متوسط افتاد رفتم ببینم چه خبره روی پنجره هاش پرده زدل بود هیچ چیزی جز اون ماشین نبود شاید مال یکی از این عوضی ها باشه رفتم دوبارع پی کار خودم رسیدم پناهگاه دیدم کارمن با باباش اونجا وایساده سلامی گفتم و از کنارشون رد شدم دیدم که لوکا اونجا نشسته این اینجا چیکار میکنه ؟رفتم سمت کارمن و گفتم
فیلیکس :سلام خوبی ؟!
کارمن :سلام نه
فیلیکس :جواب سر بالا میدی؟!
کارمن :درست حرف بزن .
فیلیکس:اگه نزنم ؟!
دیدم ترسید و گفت
کارمن :چی میخوای ؟!
فیلیکس:لوکا اینجا چیکار میکنه ؟!
کارمن:مگه مهمه؟!
فیلیکس:جواب منو بده
دیدم که لوکا آمد سمتم و گفت
لوکا :سلام فیلیکس خوبی مشتاق دیدار !
فیلیکس:سلام ممنون همچینین !
رو به کارمن گفتم
فیلیکس:تو برو
کارمن :چشم
زود رفت دختر حرف گوش کنی بود
فیلیکس:اینجا چیکار میکنی؟!
لوکا :بهم نمیاد سر بزنم تو که نمیای !!
فیلیکس:جالبه برو بشین الان میام !.
رفتم تو بالکن سیگارم رو روشن کردم اون ماشین مغزم رو درگیر کرده بود خیلی ماله کی بود مال کی ؟!دیدم که کارمن آمد!!
کارمن:کتت رو بپوش سرده !
سرم رو تکون دادم و دوباره به کارم ادامه دادم
کارمن:تو ازم من متنفری مگه نه ؟!
فیلیکس:مگه مهمه ؟!
کارمن:جواب بده
فیلیکس:آره چطور ؟!
دیدم رفت تو !!خیلی باهاش بد بودم ول عاشقش نبودم زوری مال من میخواد بشه ول این باب میل من نیست !!
خب اینم از این پارت یه شخصیت دیگه هم به رمان پیوست امید وارم که خوشتون بیاد فعلا !