💔سرگذشت تلخ مرینت💔p12
بفرمایید ادامه
قبل از خوده داستان با یه چیزی بهتون بگم:
شیپ داستان ادرینتی نیست.
من این داستان رو با اسم های ایرانی نوشته بودم و واسه همین تو یکی از پارتا مادره داشت نماز می خوند کلا میراکلسی نبود اما شخصیت هارو تغییر دادم تا بتونم اینجا بذارمش.
کامران:لئو/کاملیا:آلیا/تینا:مرینت/تابش:جونز/طاهره:ماریا.
_______________________________________________________________
لئو هم طبق معمول فاز مخالف با شهر بازی داشت
میترسید ولی منکر میشد
+بابا لئو نترس
منو آلیا ازت مراقبت میکنیم
از عمد دست گذاشتم رو نقطه ضعفش
-منو ترررس؟
برو بچه جووون
اون شب کلی وسیله بازی سوار شدیم و خوش گذروندیم
لئو وقتی سوار ترن شدیم انقدر حالش بد شد
که بعدش تا نیم ساعت باهامون حرف نمیزد
حقشه میخواست ادای ادمای شجاع و درنیاره.
چهره آلیا و لئو خیلی شبیه به هم
البته تا قبل از اینکه آلیا بینی شو عمل کنم
لئو پسر قد بلند و ورزشکاری بود با چشمای مشکی و موهای خرمایی
بیشتر از اینکه خوشگل باشه
جذاب بود.
ساعت نزدیکای ۱ شب بود
که به پیشنهاد من رفتیم سمت خونه
چون باید ۸ صبح خونه اقای جونز حضور داشته باشم
و نه دلم میخواست روز اول دیر کنم نه بی انرژی به نظر بیام.
وقتی رسیدم
رفتم حموم که واسه فردا اماده باشم.
قطره های اب داغ که رو بدنم میریخت
احساس میکردم تموم خستگیامو از تنم میکشه بیرون.
تو ذهنم دائم داشتم با خودم حرف میزدم.
من باید همه چیو درست کنم
باید انقدر کار کنم که مامانم بدون دغدغه زندگی کنه
نباید بزارم سختی بکشه
نمیتونم بزارم دور از من باشه
ولی واسه چند ماه هم که شده باید
این مسئله رو تحمل کنم
باید این دوری و تحمل کنم تا بتونم همه چیو درست کنم
من میتونستم
من تا اینجا تنهایی دووم اوردم
بقیشم میتونم.
بعد نیم ساعت از حموم اومدم بیرون
سریع لباسایی که آلیا برام گذاشته بود و پوشیدم
رفتم تو تخت دراز کشیدم
خیلی استرس داشتم برای فردا
به همه چی فکر میکردم
اگه پیش مامان لو برم
اگه نتونم اونجا کار کنم
انقدر فکر کردم که نفهیدم کِی بیهوش شدم.
صبح با اولین صدای الارم از جام پریدم.
سریع رفتم دستشویی و دست صورتمو شستم
اب خنک زدم به صورتم
زل زدم تو ایینه
من میتونم
مطمعنم
فردا:
موهای بلندمو شونه زدم و گیسشون کردم
کرم ضد افتاب و به صورتم زدم
با یه برق لب
لباسامو تند تند عوض کردم
دیشب چمدونمو از ماشین آلیا برداشته بودم.
سعی کردم بدون سر و صدا از خونه بزنم بیرون که یه وقت بیدار نشن.
سوار اسنپ شدم و راه افتادم به سمت عمارت جونز.
دو دقیقه به هشت بود که جلو در خونشون بودم
زنگ در و زدم
در باز شد
وارد باغ عمارت شدم
نگاهی چرخوندم و اون سگ و ندیدم
ولی اقای جونز مثل قبل تو بالکن وایساده بود و داشت نگاهم میکرد
سری براش تکون دادم
اونم متقابلا همون کار و کرد
راه افتادم به سمت در ورودی
همون خانمه که اون روز بود جلو اومد
-سلام
همراه من بیا
+سلام
دنبالش راه افتادم
از پله ها بالا رفت و یه راهرو خیلی بزرگ
که فرش قرمز انداخته شده بود رسیدیم
پر بود از تابلو های مختلف
چند قدمی رفت و جلو در مشکی ایستاد
در زد و بعد از شنیدن اقای جونز
که گفت بیا
در و باز کرد و وارد شد
منم پشت سرش رفتم
+سلام اقای جونز روزتون بخیر
بدون اینکه جواب منو بده
روبه همون خانمه گفت
-ماریا میتونی بری
ماریا با اجازه ای گفت و از در خارج شد
نگاهی به اتاق انداختم
دیوار هایی که ترکیب رنگی سبز و قهوه ای داشت
با میز و صندلی اداری
که جنس پایه هاش از جوب بود با روکش چرم مشکی
صدای جونز منو به خودم اورد و نگاهمو از اتاق برداشتم
-سر تایم اومدی
بشین
اهسته به سمت صندلی رفتم و نشستم
خودشم پشت میز نشست
-قرار داد روی میز و بردار و بخون
با لرزشی که کاملا قابل مشاهده بود
پوشه رو میز و برداشتم و باز کردم
یه کاغذ بود که پر بود از بند های مختلف
شروع کردم به خوندش
سعی میکردم با دقت تمام این کارو کنم
چون اگه به یه چیزی دقت نمیکردم و امضا میکردم
ممکن بود خیلی پشیمون شم بعدا
واسه همین سعی کردم ریلکس باشم و با دقت و تک به تک همشو بخونم و چیزی و جا نندازم
انگار که جونز متوجه استرسم شده باشه
-یه لیوان آب بخور بعد بخون
دستمو بردم سمت پارچی که رو میز بود و داخل لیوان اب ریختم
چند جرعه خوردم و تشکری زیر لب کردم
همه چیز خیلی نرمال بود و مشکلی باهاش نداشتم
جز بند اخر که قرار داده یک ساله بود
و اگر من به هر دلیلی میخواستم قرار داد و لغو کنم
باید معادل تمام حقوق یک سال رو به عنوان جریمه پرداخت میکردم
یه چیزی حدود ۲۴۰ میلیون
ولی من نمیخواستم یک سال اینجا باشم
این کار یعنی یک سال تمام دور از مامان باید زندگی میکردم.
ممکن نبود همچین چیزی برای من
صدای جونز پیچید تو گوشم
-مشکلی هست؟
+مشکل که
زمان قرار داد یک سال زیاده
من این کارو واسه ۶.۷ ماه نیاز داشتم
نمیتونم یک سال مادرمو تنها بزارم
اون مریضه
-درک میکنم
اما شرایط کار اینطوریه
این دیگه چه مدل درک کردنیه؟
میگفت برام مهم نیست بهتر بود
نمیدونستم باید چیکار کنم
اگه این کارو قبول نمیکردم منم باید میرفتم خونه خاله میموندم و با حقوق ۷.۸ تومنی زندگیو میچرخوندم
ولی نه
من اینو نمیخواستم
من میخواستم همه چی عوض شه
من میخواستم بدون دغدغه زندگی کنم
تو یه تصمیم لحظه ای برگه رو میز گذاشتم و خودکارو برداشتم
و امضا زدم
باورم نمیشد
اما من این تصمیمو گرفته بودم و باید انجامش میدادم
هیچ چیز هم نباید جلومو میگرفت
تحمل میکردم
دوری مامانمو
سختی جو این خونه لعنتی و همه چیو باید تحمل کنم
سرمو گرفتم بالا
لبخند رضایت جونز و میدیدم که بانگاه عمیقی نگاهم میکرد
تو نگاهش پر از حرف بود
ولی من نمیفهمیدم
-روز اول کاری و تبریک میگم مرینت
جانم؟
مرینت؟
چه صمیمی
سعی کردم لبخندی بزنم
+ممنونم
همراه من بیا
از اتاق رفت بیرون
و دقیقا جلوی در سفید رنگ که رو به رو اتاق کاریش بود وایساد
-اینجا اتاق توِ
درش و باز کرد خودش وارد اتاق شد
دیوارا با کاغذ دیواری طوسی جلوه خاصی به اتاق داده بود
یه تخت دو نفر
کمد لباس
و میز ارایش و آیینه
و دوتا پاتختی که کنار هر تخت قرار گرفته بود
و همشون به رنگ سفید بود
تابلو بزرگی بالای تخت نصب شده بود
یه طرح مینیمال بود که بدن یه زن عریان و نشون میداد
حس بدی از تابلو گرفتم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم
-موقع اومدن ندیدم چمدون همراهت باشه
وسیله نداری؟
لحن حرف زدنش اصلا به دلم نمینشست
+میارم
تایمی که شما میرید شرکت
یا خودم میرم میارم
یا میگم برام بفرستم
سری تکون داد
-امروز کاری نیست که بخوای انجام بدی
استراحت کن تا با فضای اینجا بیشتر عادت کنی
به ماریا میگم بیاد هم خونه رو نشونت بده هم نکاتی که باید رعایت کنی و توضیح بده
سوالی که تو ذهنم اومد و همون لحظه بیان کردم
+ببخشید
شما تنها زندگی میکنید
کمی سکوت کرد
-نه
همین و گفت بعد از اتاق رفت بیرون
بنده خدا کم داره
حالا انگار پول از حسابش کم میشه اگه بیشتر توضیح بده
گوشیمو در اوردم از تو کیفم
چندتا تماس بی پاسخ داشتم
مامانم و آلیا و لئو
بدون فکر کردن که اول به کدوم زنگ بزنم
شماره مامانم و گرفتم
بوق دوم نخورده مامان جواب داد
-الو
+سلام مامان قشنگم
-سلام مادر
خوبی؟
کجایی
زنگ زدم جواب ندادی نگران شدم
+قربونت برم خوبم تو خوبی؟
سرکارم مامان نمیتونستم صحبت کنم
-همه چی خوبه؟
محیطش امنه؟
رئیست چطور آدمیه؟
وای اگه مامان میفهمید من الان کجام
تضمین نمیدادم زنده بمونم
سعی کردم با لحنی مطمعن و خوشحال جوابشو بدم
+عالی مامان
خیلی خوبه اینجا
کارشم دوست دارم واقعا
مامان که انگار از لحن من انرژی گرفت با ذوق گفت
-خب خداروشکررر عزیز دلم
خاله بهت سلام میرسونه
+توام سلام برسون
-باشه مادر
برو به کارت برس
مزاحمت نمیشم
+کارم تموم شد زنگ میزنم بهت
با مامان خداحافظی کردم و بعدش به آلیا و بعد اون به لئو زنگ زدم
از آلیا خواستم که چمدونمو با اسنپ بفرسته که گفت خودم یا لئو میگم برات بیارن
هرچی هم اصرار کردم که این کارو نکنن قبول نکرد.
بعد از قطع کردن تلفن
خودمو انداختم رو تخت
کش و قوسی به بدنم دادم و سعی کردم
چشامو ببندم و کمی ریلکس کنم
از الان مسئولیتم چند برابر گذشته شده
باید برنامه ریزی دقیق برای همه چیز بریزم
امروز که دیگه وقت نمیکنم
ولی فردا تایمی که جونز شرکت بود حتما باید پیش مامان هم برم
خاله دیشب دور از چشم مامان بهم زنگ زد و چندتا از داروهای مامان که تموم شد بود و گفت که بخرم
تو همین فکرا بودم که صدای در منو به خودم اورد
سریع نشستم
+بفرمایید
در باز شد و ماریا رو تو چار چوب در دیدم
-اقا گفتن یه سری نکته هارو برات توضیح بدم
+بله
گوشم با شماست
نگاه بی حسش و بهم دوخت و مثل ربات شروع کرد به حرف زدن
-تو این خونه خانم و اقا زندگی میکنن
و من که در خدمتشون هستم
اخر هفته ها چندتا خدمه میان برای نظافت کلی خونه
ولی در حالت عادی کسی جز من نیست.
صبحونه و شام اقارو طبق رژیم غذایی که بهت میدم خودت باید درست کنی.
صبح به صبح حمومو برای اقا اماده میکنی
و لباسای اون روز رو براشون اماده میکنی
تایمی که اقا حمومه باید صبحونشو حاضر کنی
تایمت ازاده تا ساعت ۴
طبق برنامه عصرونه ایشون رو میبری
و زمانی که دارن استراحت میکنن کتاب مورد نظر اون روز رو براشون میخونی
گفت و گفت و گفت
منم تو سکوت فقط گوش میدادم
چند ثانیه سکوت کرد
و به سمت کمد لباس ها رفت
و درشو باز کرد
-یکی از لباسارو در اورد بیرون
هر روز یکی از این پیراهن هارو هم میپوشی
با صندل هایی که داخل کمد دیواری برات گذاشته شده
در کمد و بست
رفت سمت میز ارایشی که اونجا بود
ادکلنی که رو میز بود و برداشت و ادامه داد
-هر روز این عطر و باید به خودت اسپری کنی
پریدم وسط حرفش و پرسیدم
+چرا
چینی به پیشونیش انداخت
-چون اقا اینطوری دوست داره.
رفت سمت در که بره بیرون
-در ضمن همیشه موهات مرتب و منظم بباف
مغزم داشت سوت میکشید
این دیگه چه قانونای مسخره ایه
از عطر بدن
تا مدل مو
همرو اینا تصمیم میگرفتن
-تا نیم ساعت دیگه اماده باش
میام سراغت
باید بری خانم میخواد ببینتت
منتظر جواب من شد و از اتاق رفت بیرون
نشستم رو تخت و سرمو بین دوتا دستام گرفت
انقدر ماریا حرف زده بود هنوز صداش تو مغزم بود
لعنتی من چه جوری یک سال این مدلی زندگی کنم
حس میکنم دیونه میشم
مطمعنم
مطمعنم
نگاهم به پارچ و لیوان که روی پاتختی بود افتاد
یه لیوان اب ریختم و یه نفس سر کشیدم
به سمت سرویس بهداشتی و حموم که داخل اتاق بود رفتم
اب خنکی به صورتم زدم و سعی کردم اروم باشم.
الان _که فکر میکنم ۲۰ میلیون واسه این همه قانون و کارای مسخره کمم هست
در و کمد و باز کردم
پر بود از پیراهن های کوتاه که تا بالای زانو میومد
و آستین هایی که تا ارنج بود
همشون یک مدل بودن
فقط رنگ و طرح پارچه ها باهم تفاوت بود
از بین اونا پیراهن سورمه ای که با گل های ریز صورتی گلدوزی شده بود برداشتم
ادامه دارد...
_______________________________________________________________
دارم زیاد زیاد می زارم که هم خیلی طولانی نشه و هم اینکه زود تر به اون فرد مهم برسیم چون از اون موقع داستان خیلی جالب می شه پارت بعدی همون ۱۱ لایک شرطمونه خدانگهدار