💔سرگذشت تلخ مرینت💔p9

Sara Sara Sara · 1403/05/24 15:11 · خواندن 4 دقیقه

بفرمایید ادامه و اینکه بابت حمایت هاتون خیلی ممنونم💖

_______________________________________________________________همه چی خیلی بهتر میشد
واسه درمان مامان هیچ مشکلی نداشتم

با چند ماه کار کردن هم میتونستم خونه بگیرم
تو همین فکرا بودم که کارتی گذاشت رو میز

تا ساعت ۸ شب با من تماس بگیر و 
تصمیمی که میگیری با خودم درمیون بزار
از جاش بلند شد

نگاه عميقی به چشمام انداخت
-به امید دیدار
و رفت

+خداحافظ آقای جونز
از در عمارت بیرون رفتم و با چشمای نگران آلیا رو به رو شدم

-بمیری ایشالا
سکته کردم
یک ساعته چه غلطی میکنی

گوشیتو چرا جواب نمیدی
خیر نبینی
با چشمای گرده شده داشتم نگاهش میکردم

تقی زدم زیر خنده
+آلیا خل شدی؟
چرا مثل مامان بزرگا وایسادی نفرین کردن؟

-نخند مرینت مردم از ترس
اومدم طرفمو بغلم کرد
چقدر قلب مهربونی داشت این دختر

+ببخشید حواسم نبود به گوشی
یارو پیری نشسته بود رو به روم داشت برام قانون وضع میکرد

-خب چیشد؟
نخواستم از قانون و سخت گیریاش براش بگم

+ خوب بود
حتی مریضم نیست
خیلی سرحاله

فقط نیاز به غذا و دارو دادنش و اینا داره
-مگه نمیگی مریض نیست؟
دارو چی دیگه میخواد؟

+بابا منظورم اینه از پا نیفتاده
دیگه یه ادم به این سن دوتا قرص فشار میخوره

-اهان
خب اکی شد؟
+قراره تا ساعت ۸ باهاش تماس بگیرم

و بهش اطلاع بدم
ادامه دادم
-مرسی آلیا که باهام اومدی

-تشکر داره واقعا؟
کمترین کاری بود که برای تو انجام دادم
لبخندی زدم

+ من برم خونه وسیله اینامو جمع کنم 
-مرینت،جون من امشب بیا خونمون
منم تنهام

مامان بابام امشب نیستن 
لطفا لطفا
خیلی دلم میخواست برم

ولی شک داشتم
+اخه صبح باید برم سرکار
باید امشب برم وسیله هامو جمع کنم ،

فردا که دیگه وقت نمیکنم
کمی فکر کرد
-خب بیا یه کاری کنیم

+چیکار؟
-الان باهم بریم خونه خالت تو وسیله هاتو جمع کن

منم خیلی وقته مامانتو ندیدم
اگه آلیا میومد خیال مامانم راحت تر میشد و باور میکرد که این مدت پیش اون میمونم

-مرینت، بگو باشه دیگه
لبخندی زدم
+پس باشه

-یوووهوو افرین
بزن بریم
خودش پرید پشت فرمون

منم سوار شدم
تا خونه خاله
فقط اهنگ‌ گوش دادیم و گفتیم و خندیدیم

آلیا واقعا یه دختر پر انرژی بود
البته منم بودم

ولی دیگه نه 
همه چیز من تغییر کرده بود
انگار فقط اسمم بود که همون مرینت مونده بود

 

تو راه با مامان تماس گرفتم و گفتم با آلیا دارم میام خونه
خیلی خوشحال شد

مامانم آلیا رو خیلی دوست داشت
آلیا سر راه یه دسته گل خیلی خوشگل با یه ساک شکلات خرید

هرچی اصرار کردم که این کارو نکن 
بهم توجه نکرد و کار خودشو کرد
دست گل و بردم سمت بینیم و نفس عمیقی کشیدم

عاشق گل رز بودم 
-مرینت یادته بعضی روزا برای خودت گل میخریدی؟

چقدر میخندیدم بهت
هنوزم میخری؟
لبخندی نشست رو لبام

راست میگفت
همیشه مامان فکر میکردم الکی میگم خودم خریدم و تا دو روز چپ چپ نگاهم میکرد

+یادش بخیر
نه خیلی وقته دیگه گل برای خودم نخریدم
اصلا یادم نبود این کارو میکردم

لبخند غمگینی نشست رو لبام
با آلیا وارد حیاط خونه خاله شدیم
مامان و خاله تو حیاط بودن

بعد از سلام علیک و تعارف های همیشگی رفتیم داخل
آلیا رو به مامانم گفت

-خوبی خاله جون؟
بهتری؟
_ خوبم عزیزدلم

مامان اینا خوبن؟
-بله سلام میرسونن
+راستی مامان کار پیدا کردم

و نگاه زیر چشمی به آلیا انداختم که سوتی نده
-خدااروشکر مادر

چه کاری ؟
محیطش چطوریه؟
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم

+منشی شرکت 
محیطش عالیه
ولی حقوقش نسبت به جاهای دیگه بیشتره

-چقدره؟
+۱۲ تومن
واقعا غیر طبیعی بود اگه میگفتم ۲۰ میلیون

من خودمم باورم نمیشه انقدر حقوق میخوان به من بدن

ولی انقدر پولدار بود که این مقدار پول تو جیبی بچش هم نباشه
خوشحالی و تو چشم مامان دیدم

-افرین مرینت ، خیلی خوبه یه کار مناسب تونستی پیدا کنی
لبخندی زدم

وای فکر کن مامان واقعیت و بفهمه منو میکشه مطمعنم 
آلیا پرید وسط صحبتمون

_خاله جون من از امشب مرینت و میخوام بدزدمااا
مامان لبخندی همراه با نگرانی نشست رو لبش

_آلیا جان من مثل چشمام به تو خانوادت اعتماد دارم
فقط من دلم نمیخواد مرینت مزاحم خانوادتون بشه

خودم گفتم اینجا بمون 
خالش هزار بار گفته
ولی گوش نمیده
-خاله این چه حرفیه 
این حرفو از روی تعارف نمیزنم
ولی مرینت مثل خواهر منه

شماام که خوب میدونید مامان بابای من چقدر مرینت و دوست دارن
-قربون مهربونی تو برم خاله جون

چی بگم والا
دوریش که برای من خیلی سخته
+مااامان

کدوم دوری؟
مگه من میتونم یه روز تورو نبینم؟
من هر روز پیشتممم

به حرفی که خودمم زدم مطمعن نبودم
میتونم هر روز تا اینجا بیام؟
راهش خيلی طولانیه

بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
لباسم که داخل ساک بوده
چیزی نبود که بخوام جمع کنم

چمدون و جلوی در گذاشتم
+خاله میشه یه لحظه بیای؟
-جانم خاله

+خاله من میدونم تو این مدت خیلی مزاحم شما شدیم
میدونم داری زحمت مامانمو میکشی
ولی من قول میدم همه اینارو جبران کنم

ادامه دارد...

_______________________________________________________________

برای پارت بعدی همون ۹ لایک و ۴ کامنت خدانگهدار