واقعی تࢪین عشق p36
پارت سی و ششم
... مرینت از جای خود با وحشت بلند شد.
معلم که این صحنه را دید، به شوخی خطاب به مرینت گفت:« خانم دوپن چنگ، لایلا دانش آموز جدید ماست، نه ناظم جدید!» و شروع کرد نخودی خندیدن.
مرینت فهمید که رفتارش غیر طبیعیست. بنابراین آرام نشست _ هر چند درونش مثل دریای طوفانی متلاطم بود._.
معلم خطاب به لایلا گفت:« یک صندلی خالی کنار کلویی هست، میتونی اونجا بشینی.»
لایلا چشمانش را به مرینت دوخته بود.
حتی زمانی هم که میخواست بنشیند چشم از او بر نمیداشت.
معلم، درس را از سر گرفت اما چند دقیقه بعد صدای زنگ رشته کلامش را پاره کرد...
... در حیاط، مرینت خود را محکم به بازوی آدرین چسبانده بود و با وحشت به لایلا نگاه میکرد. لایلا هم که آنسوی حیاط ایستاده بود، با همان حالت ترسناک، به مرینت زل زده بود.
آدرین از مرینت پرسید:« تو واقعاً از اون دختر جدیده میترسی؟»
مرینت گفت:« تو نمیدونی قضیه چیه... اون هم مثل من یک رباته... اون... اون...»
آدرین گفت:« یعنی چی؟ چطور ممکنه؟ یعنی اون هم توسط پدرم ساخته شده؟»
مرینت گفت:« آره...»
آدرین پرسید:« چرا؟»
مرینت گفت:« برای اینکه منو نابود کنه!»
آدرین گفت:«چی؟» و با خشم به طرف لایلا رفت.
مرینت پشت سر او دوید و فریاد زد:« آدرین دست نگه دار ! اون خیلی خطرناکه!...»
{ تا بعد }