💙ceasefire✌
آیا میتوانم شما را به خواندن این رمان هیجان انگیز دعوت کنم؟؟😊👇
P: 17
☆از زبون آدرین☆
بسه دیگه میخوام یکم جو بدم به این جمع:
کمی از قهوه خوردم و شروع کردم به سرفه کردن و نفس نفس زدن.
مرینت: آدرین خوبی؟؟
صدام رو توی گلوم حبس کردم و گفتم:
آدرین: نمیتونم... ن... نفسم...
و افتادم زمین و خودم رو به بیهوشی زدم.
میتونستم صدای زانوهای مرینت که به کف پارکت های کف خونه کوبیده شدن رو بشنوم...
با صدایی لرزون میگفت: آدرین... توروخدا بیدار شو! چت شد یهو؟!...
خب دیگه به خوبی این بحث مسخره رو عوض کردم میتونم بلند شم!
نینو: باید ببریمش بیمارستان زود باشید.
اوهاوه تا راهی بیمارستان نشدم باید این بازی رو تموم کنم
مرینت: باش...
دستم رو روی صورت مرینت گذاشتم و باعث قطع شدن حرفش شدم. چشمام رو باز کردم و گفتم:
آدرین: اینجوری بحث رو عوض میکنن خانم خانما!
مرینت: چی؟!
نینو: پسر بازمم؟!
آلیا: یعنی چی؟! تو...؟؟
نینو: پسر آخه این چه کرمی بود ریختی؟!
از جام بلند شدم و نفس عمیقی کشیدم. تا خواستم چیزی بگم متوجه شدم که مرینت لگدی به شکمم زد و بعد مشت محکمی به زیر چونهم زد که باعث شد حالم کاملاً بد بشه.
آلیا به سمت مرینت دوید و گفت:
آلیا: مرینت آروم باش!
تعادلم رو از دست دادم. داشتم میوفتادم که نینو من رو گرفت.
بعد از اینکه مرینت کمی که آروم شد دستاش رو روی صورتش گذاشت و گفت:
مرینت: چه غلطی کردم؟! گندم زدم! آدرین حالت خوبه؟؟
خواستم جوابی بدم که روی دستها و زانوهام روی زمین افتادم و خون بالا آوردم.(امیدوارم چندشتون نشه😁)
مرینت فوری روی زانو هاش نشست. دستاش رو روی شونهم گذاشت و گفت:
مرینت: ببخشید شوک بدی بهم وارد کردی کنترلم رو از دست دادم...
به صورتش نگاه کردم. لبخند کجی زدم و گفتم:
آدرین: حقیقت اینه که...
من فکر میکنم همه بخیه هام باز شدن!
و بعد با سر افتادم زمین و درد زیادی به چونهم وارد شد.
و بعد همه چی سیاه شد و هیچی نفهمیدم...
☆از زبون مرینت☆
داشتیم راجع به مننگیچ بحث میکردیم که آدرین شروع به نفس نفس زدن کرد و بعد از مدت کمی افتاد روی زمین.
با استرس به سمتش رفتم و گفتم:
آدرین... توروخدا بیدار شو! چت شد یهو؟!...
نینو اومد سمتمون و گفت:
نینو: باید ببریمش بیمارستان زود باشید
مرینت: باش...
نتونستم حرفم رو ادامه بدم چون دستای گرمی روی صورتم قرار گرفتن و صدای ملایمی شنیدم!:
آدرین: اینجوری بحث رو عوض میکنن خانم خانما!
مرینت: چی؟!
نینو: پسر بازمم؟!
آلیا: یعنی چی؟! تو...؟؟
نینو: پسر آخه این چه کرمی بود ریختی؟!
از جاش بلند شد و نفس عمیقی کشید.
تا خواست چیزی بگه لگدی به شکمش زدم و بعد مشت محکمی به زیر چونهش زدم که باعث شد حالش کاملاً خراب بشه.
آلیا به سمتم دوید و از دستم گرفت و گفت:
آلیا: مرینت آروم باش!
مثل اینکه تعادلش رو از دست داد. خوشبختانه وقتی داشت میوفتاد نینو گرفتش...
بعد از اینکه کمی که آروم شدم دستام رو روی صورتم گذاشتم و گفتم:
مرینت: چه غلطی کردم؟! گندم زدم! آدرین حالت خوبه؟؟
خدایا من بد گندی زدم!
خواست بهم جواب بده که یهو روی دستها و زانوهاش روی زمین افتاد و شروع کرد خون بالا آوردن!
ای وای بدبخت شدممم...
فوری روی زانو هام نشستم. دستام رو روی شونههاش گذاشتم و گفتم:
مرینت: ببخشید شوک بدی بهم وارد کردی کنترلم رو از دست دادم...
به صورتم نگاهی انداخت، لبخند کجی زد و گفت:
آدرین: حقیقت اینه که...
من فکر میکنم همه بخیه هام باز شدن!
و با چونه خورد به زمین...
مثل اینکه اینبار واقعاً بیهوش شد!
☆از زبون آدرین☆
چشمام رو که باز کردم متوجه سرمی که به دستم زده شده بود شدم. یادم باشه دیگه با این تیتانابوا در نیوفتم!
(تیتانابوا یه مار خیلی بزرگه که تو زمون دایناسورا بود و الانم منقرض شده. عکساش تو گوگل هست)
مرینت، نینو و آلیا اومدن پیشم و...
(شروع مکالمه)
مرینت: تایم سرم دیگه داره تموم میشه. کارای ترخیص تو هم انجام شده
آدرین: میزاشتی ۶ ساعت میگذشت بعد دوباره منو میفرستادی اینجا!
مرینت: تو کرم نریز من تا ۶ قرن نمیفرستمت اینجا!
بعد پرستار اومد و سرم رو از دستم در آورد.
از جام بلند شدم و با هم از بیمارستان اومدیم بیرون.
آدرین: ولی به نظرم... زیادی حرص نخور
مرینت: نظر نده عمل کن
آدرین: ببین حرص که بخوری صورتت چروک میشه زشت میشی دیگه اون موقع اصلاً نمیتونم تحملت کنم!...
☆از زبون مرینت☆
از بیمارستان که اومدیم بیرون دوباره شروع کرد به حرف زدن:
آدرین: ولی به نظرم... زیادی حرص نخور.
ببین چی میگه هااا...
مرینت: نظر نده عمل کن
آدرین: ببین حرص که بخوری صورتت چروک میشه زشت میشی دیگه اون موقع اصلاً نمیتونم تحملت کنم!
اینو که گفت آمپرم رفت بالا...
نینو: پسر دو دقیقا ساکت شو.
دستم رو گداشتم رو شونه نینو و گفتم:
مرینت: من میدونم هدف اون حرص دادن منه نینو. پس باید آرامشم رو حفظ کنم
آلیا: خداروشکر خطر رفع شد...
سرم رو پایین آوردم و گفتم:
مرینت: ولی نمیتونم!
آدرین: (زیر لب) آخ جون دعوا!
به آدرین نگاه تیزی کردم و داد زدم:
مرینت: یه زشتی بهت نشون بدم خودتم نتونی خودتو تحمل کنی!
و از موهاش گرفتم و شروع کردم به کشیدن!
آدرین: آی وحشی ولم کن!
مرینت: کله بلوند فکر کردی بدون کشتنت نمیدونم دلم رو خنک کنم؟؟
نینو: زنداداش ولش کن!
آلیا: حقشه بیخیال
نینو: دختر جلوی در بیمارستان هرج و مرج به ما کردیم متوجه هستی؟؟
☆از زبون آدرین☆
با اینکه دارم درد میکشم ولی خیلی کِیف میده!
آدرین: آی وحشی ولم کن!
مرینت: کله بلوند فکر کردی بدون کشتنت نمیدونم دلم رو خنک کنم؟؟
نینو: زنداداش ولش کن!
آلیا: حقشه بیخیال
نینو: دختر جلوی در بیمارستان هرج و مرج به ما کردیم متوجه هستی؟؟
بیشتر به حرفای اون دوتا خندم میگرفت تا از کارای مرینت حرصم بگیره:)
بلاخره فرصت دستم افتاد و یه زیر پایی به مرینت زدم که بلکه موهامو ول کنه ولی ول نکرد هیچ، منم با خودش انداخت زمین!
آدرین: چیکار میکنی؟!
مرینت: یه روزی به اون دهنت بخیه میزنم!
نینو: پاشین اینجا جاش نیست.
از جامون بلند شدیم و لباس هامون رو تکوندیم.
آدرین: بیاین بریم یکم تمرین تیراندازای
مرینت: این از کجا در اومد؟!
آدرین: یهو هوس کردم
مرینت: اگه میخوای با اسلحه هم بلایی سرت بیارم خودم دارمااا
آلیا: مرینتتتتتت
نینو: داداشم تو مگه از بیمارستان تازه نیومدی؟؟
آدرین: نمیاین خودم میرم. خودشون بیشتر من اشتیاق دارنا ولی فقط بلدن لج کنن!
آلیا: خب متاسفانه این حرفش دروغ نیست
نینو: قول میدین اونجا به جون هم نیوفتین؟؟
مرینت: این اگه بخواد کتک بخوره تو خونه هم دعوا میکنیم...
آلیا: پسرا شما دوتا برین ماشین بگیرین ما هم میایم
آدرین: انجام شده بدونش
☆از زبون مرینت☆
درکش برام سخته که چطور میتونه تو این وضعیت به فکر خوش گذرونی باشه؟!
خل شده؟؟
آه بیخیال هر کاری میخواد بکنه به من چه! فقط حرف مفت نزنه تا شل و پلش نکردم😑
تو افکارم غرق بودم و وقتی سرم رو بالا آوردم متوجه شدم آدرین و نینو نیستن!
آلیا: به من گوش کن مرینت
مرینت: چیه؟؟
آلیا: چرا انقدر اون رو به هدفش میرسونی؟؟ تنها هدف اون حرص دادن توئه و تو هم میزاری به اون چیزی که دلش میخواد برسه!
مرینت: متوجه نیستی چه حرفایی به من میزنه؟؟
آلیا: هستم ولی معلومه که اون میخواد تو رو حرصت بده
مرینت: میگی من چیکار کنم؟؟
آلیا: ببین اون محبت کردن و شوخی کردن رو بلد نیست. تا به حال زندگی خیلی سختی داشته و بلد نیست که با بقیه ارتباط برقرار کنه
مرینت: پس نینو رو چجوری بزرگ کرده؟!
آلیا: بزرگ کرده؟!
مرینت: پس چیکارش کرده؟!
آلیا: تنها کاری که آدرین برای نینو از دستش بر میومد محافظت از اون بود. در ضمن ممکنه اون روشهای متفاوت خودش رو داشته باشه پس...
مرینت: درست میگی
آلیا: ولی من که هنوز حرفم تموم نشده!
مرینت: ولی برای حرص دادن اون هم روشهای دیگهای هست. چون اون بیدی نیست که با این بادا و بلرزه
آلیا: منظورت چیه؟؟
مرینت: اگه من در برابر کارای اون واکنش نشون ندم ه اندازه من حرص نمیخوره. پس من مجبورم جور دیگهای باهاش رفتار کنم...
آلیا: مری نیست من فقط گفتم دفاع کن نه اینکه جنگ دیگه به پا کن!
مرینت: (خودشو میزنه به اون راه) بیا بریم آلیا...
آلیا: (زیر لب) یه روزی میکشمت!
بعد از رسیدن به مقصد...
☆از زبون آدرین☆
بعد از پیاده شدن از تاکسی به سمت در ورودی حرکت کردیم که مرینت گفت...
مرینت: جای خوبیه...
ایول خوشش اومد!
آدرین: بله تجهیزاتش خیلی خوبه.
بعد به سمت صاحب مکان حرکت کردیم و...
(شروع مکالمه)
صاحب مکان: خیلی خوش اومدید
آدرین: ممنونم جناب...؟؟
صاحب مکان: جک هستم.
نمیدونم چرا همه جک ها به پست ما میخورن!
آدرین: خیلی ممنونم جک
جک: بفرمایید از این طرف...
رفتیم داخل یه اتاقک که تفنگ ها داخل بودن.
جک: تیر های تفنگ های مشقی هستن و نوبت بندی هم...
باشه با خودتون.
نینو همونجوری که داشت جک رو نگاه میکرد با یکی از کلت ها دقیقاًدشلیک کرد به هدف و گفت:
نینو: این از نوبت من.
آلیا: حرفهای بودی آفرین!
مرینت: نوبت توعه آلیا
آلیا: باشه.
آلیا اسلحه رو برداشت و در کسری از ثانیه به هدف شلیک کرد و اسلحه رو گذاشت سرجاش.
آدرین: خانما مقدمن
مرینت: خیلی ممنون
☆از زبون مرینت☆
حس میکنم آدرین کمی آروم گرفته چون دیگه باهام در نمیوفته.
اگه نمیشناختمش میگفتم ترسیده ولی اون از اونجور آدما نیست...
همونجوری که به آلیا نگاه میکردم و فکرم حسابی مشغول شده بود، صدای لطیف آدرین رو شنیدم.
سرم رو که به سمتش چرخوندم دیدم اسلحه رو توی دو دستش گرفته و آمادهست که بهم تحویل بده
آدرین: خانما مقدمن
مرینت: خیلی ممنون.
اسلحه رو گرفتم و توی دستم چرخشی دادم و مستقیم به هدف شلیک کردم.
درست خورد به هدف!
کمتر از اینم از من انتظار نمیرفت...
مرینت: یکم بچه بازیه...
خواستم برگردم که دیدم صاحب مکان اومد سمتم و دستش رو انداخت روی شونهم!
جک: تو اونقدری بی نظیری که واسه مسخره بازی میاد! تو فوق العادهای!
نگاهی زیر چشمی به آدرین انداختم و متوجه شدم که داره با نفرت به این مرده نگاه میکنه.
اوه اوه اگه اینجام دعوا به پا کنه بدبخت میشم!
به همین دلیل بود که کمی خم شدم و از زیر دست مرد در رفتم...
☆از زبون آدرین☆
این مردک چطور جرت میکنه جلوی چشم من با زنم خوش و بش کنه؟!
آردم باش آدرین...
آدرین: اسمتون جک بود نه؟؟
مرینت: (زیر لب) بدبخت شدیم رفتتت...
جک: بله جک بودم
آدرین: خیلی هم عالی!
اسلحه رو برداشتم و شروع کردم به تیراندازی و خداروشکر گلوگه ها زیاد بودن و منم به هدفم رسیدم!...
مرینت: این چیه نوشتی؟!
آدرین: اینم یادگاری من
جک: اسم من رو نوشتی رو هدف؟! الان تهدیدم میکنی؟؟
آدرین: توی سربازی بهم میگفتن اژدهای کومودو
مرینت: (به آرومی) باور کردم!
نینو: ولی داداش یاورم (داداش واقعیش) همیشه تعریف میکرد و میگفت که یه رفیق به اسم امین داره و لقبشم اژدهای کومودو عه!
مرینت: جان من؟!
نینو: بله
آدرین: بسه دیگه بیاین بریم
جک: ولی این کار تو...
آدرین: یادت باشه دیگه انقد چشم چرونی نکن که دفعه بعد رو مغزت اسمت هک نشه!
جک: گم شین برین بیرون!
آدرین: بدرود!
..........................................................................................................
آنچه خواهید خواند...
مرینت: انقد سوت نزن!
آدرین: چیکار کنم خب تو بازداشتگاه حوصلم سر میره!
*************************************************
¤پایان¤
شرط پارت بعد:
۲۵ لایک و ۵۰ کامنت
عزیزانی که رمانو میخونید ولی لایک و کامنت نمیزارید حتماً بخونید:
درسته میدونم دیر به دیر میدم ولی توجه کنید که من دوتا رمان مینویسم و و طولانی میدم.
از طرفی خواهر برادرم یه پاشون اینجاست و اونا اومدنی اگه دستم به گوشی بخوره قلم میشه
از این طرف کلاس طراحی
از اون طرف باشگاه
خواستم بگم لطفاً شعور به خرج بدید من تو این شرایط دارم برای شنا پارت مینویسم
در ضمن فعلاً نتم تموم شده