Betrayal painful betrayal
painful betrayal بدوو
خب بزن بریم
از دانشگاه رفتم خونه دیدم خواهر بزرگم خونست داره کمک مامانم می کنه مامان با خوشحالی بقلم کرد گفت قرار امشب خواستگار بیاد و گفت که برم آرایشگاه
شب
در باز شد خانواده مولایی وارد شدند اول حاج آقا علی اومدن بعد حاج خانم زهرا بعد سپند بعد سینا باورم نمیشه کسی که همه دخترای کوچه ما آرزو ازداوج باهاش داشتن
با دستور مامانم که می گفت چای بیارم جلوی همه گرفتم بعد از حرف بزرگتر ها ما رو راهی اتاق کردن که حرف بزنیم اول بینون سکوت بود ولی سینا سکوت شکست گفت
سینا : ببینید الناز خانم من از پاریس اومدم اینجا که یه سر به خانوادم بزنم ولی اونا برای پایبند کردن من اومدن خواستگاری شما ولی من از شما می خوام که جواب رد بدین
من باشهای گفتم بیرون رفتیم ولی بر خلاف نظر ما همه دست کل هوررا کشیدن
بچه ها ببخشید اگه کم بود واسه پارت بعدی 20 لایک 12 کامنت بای