The main killer4p
...
ته مین از خواب بیدار شد،به خودش زود بیدار شدن را قول داده بود و موفق شده بود،نگاهی به پسر کوچکتر انداخت؛با دهانی باز و لپ های گل انداخته غرق در خواب بود،پسر بزرگتر لبخندی زد؛مشغول نوازش موهایش شد.
_حیف که باید برم بانی کوچولو،ولی به من قول بده که هیچوقت ناراحت نباشی و اگه هم شدی حتما خودتو خالی کن.
به پایگاه همیشگی او و پنج قاتل دیگر رسید.
رمز را وارد کنید.
_20983577
بعد از اینکه مطمئن شد کسی او را نگاه نمیکند رمز را وارد کرد.
با چهره خواب آلود جونگ هی مثل همیشه روبرو شد.
_فهمیدی اون افسر کوچولو کیه؟
_برادرم..
جونگ هی با چشمانی گشاد شده که بخاطر ریز بودن چشمانش فرقی با حالت عادی نداشت زمزمه کرد:
_یعنی ما نمیتونیم بهش آسیب بزنیم...
ته مین هوفی کشید.
_درسته و از اولم قرار نبود شغلمونو که یادت نرفته؟خوابیدن زیاد به مغزت فشار آورده.
جونگ هی هرگز در عمرش آنقدر تعجب نکرده بود.
_ولی چطور ممکنه؟حتی تصور اینکه اون پسر که تو زندگی قبلیت بوده از این دنیا هم سر در آورده باشه هم غیر ممکنه!
جیون وو بلند شد و جای خالی ته مین را دید،شاید کمی دلش برای آن مردی که انگار سال ها او را میشناخت تنگ شده بود؟!
نههه داداشی نروو دلم برات خیلی تنگ میشهه
دستش را روی سرش گذاشت به طرز وحشتناکی درد میکرد.