دنیای پیچیده عشق ❤️

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1403/5/2 17:24 · خواندن 8 دقیقه

«پارت شصت و هشت»

سلام ، یکم دیر اومدم ولی دست پر اومدم ، البته با اینکه وضع حمایت ها هنوز خوب نیست ولی ....

اومدم با یه پارت پر و پیمون و حساس 👇🏻

عصر جمعه بود تقریبا ساعت 18 بعد از ظهر ، اما کم کم داشت اماده میشد تا به تولد بره ، سراغ کمد لباسش رفت . لباسی سفید به جنس ساتن که پروانه هایی به رنگ ابی اسمان رویش نقش بسته بودند را برداشت . روبرو میز ارایشش نشست و برس چوبی را روی موهایش رقصاند ، اکسسوری مویش که به شکل پروانه ابی رنگ بود را برداشت و به موهایش زد . ارایش ملایمی کرد و با زدن رژی به رنگ صورتی کمرنگ ارایشش را تکمیل کرد .
کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد . از پله های خانه پایین امد و صدای قدم هایش سکوت خانه را شکست . ناتالی با عجله جلوی اما را گرفت و نفس نفس زنان گفت : کجا.....دارید میرید ؟
اما نفس عمیقی کشید : تولد دوستم....مشکلی است ؟
ناتالی ادامه داد : اما پدربزرگتون......
اما وسط حرف ناتالی پرید : بزار من جمله ات رو کاملی کنم ، پدربزرگم اجازه نمیده ، خب اصلا برام مهم نیست ، اون کسی نیست که بخواد برای زندگی من تصمیم بگیره .
اما ناتاللی رو کنار میزنه و بعد از خانه خارج میشه . ناتالی بعد از اینکه نفس عمیقی کشید و لباسش را مرتب کرد ، سمت اتاق گابریل رفت . تقه ای به در زد و بعد وارد اتاق شد : همونطور که پیش بینی کرده بودی ، رفت .
گابریل که روی کاناپه درحال کتاب خواندن بود ، کتابش را بست و کلافه دستی برسرش کشید : میدونستم ..... دیگه خیلی غیرقابل کنترل شده ، باید یه کاری بکنم .
ناتالی بغل گابریل نشست : فکر نمیکنم دیگه کاری ازت بربیاد ، دیگه کم کم باید حقیقت فاش بشه ، همین الانم اگه حقیقت فاش بشه ضربه بزرگی به همه میزنه ، مخصوصا اما و مرینت .
گابریل بعد از چند دقیقه فکر رو به ناتالی ادامه میده : درسته حقیقت میتونه دردناک باشه ، اما اگر یه قربانی داشته باشه چی ؟
................................................................
اما بعد از اینکه به خانه اگرست ها رسید از ماشین پیاده شد و به راننده هم تاکید کرد که منتظر نمونه . زنگ درب خانه را زد و منتظر ماند . نگاهش به پایین بود که با صدای باز شدن درب نگاهش را از کفش هایش دزدید و جلوی در با مرینت مواجه شده بود : سلام....خانم اگرست.
اما مرینت هیچ جوابی نداد و خیره به اما مانده بود . 18 سال پیش دوباره جلوی چشمش ظاهر شده بود  .
اما با تعجب دوباره حرفش را تکرار کرد و باز هم هیچ جوابی دریافت نکرد ، صدای انا به گوش اما میرسید که به سمت در میامد : مامان کیه ؟ مامان اینکه اماست . و بعد محکم اما را در اغوش گرفت : بیا بریم تو .
اما در اولین نگاه به انا گفت : خونه خیلی قشنگی دارید . انا هم  لبخندی زد : مرسی...سلیقه مامانمه ، حالابیا بشین ببینم چطوری پدربزرگت رو راضی کردی ؟
اما روی مبلی که به رنگ سفید مخملی بود نشست : خب معلومه که اجازه نمیداد ولی بنظرت برای من مهمه .
همینطور که اما و انا مشغول صحبت کردن بودند ، مرینت هنوز مات و مبهوت به نگاه کردن اما بود ، که الیا روی شونه اش میزنه : چیه ؟ چرا نشستی داری به یجا زل میزنی ؟ مرینت هم با ذوقی که از توی صداش معلوم بود گفت : دوست انا رو نگاه کن ، از همون موقعی که جلوی در دیدمش من و یاد اما خودم انداخت ، موهای طلایی و چشم های ابی ، نمیتونم از نگاه کردنش دست بردارم .
الیا دست مرنیت رو گرفت و لبخدی رو لبش نقش بست : میدونم نمیتونی اما رو فراموش کنی اما ممکنه هزاران نفر با این ظاهررو مشخصات پیدا کنی و ببینی ......
مرینت وسط حرف الیا پرید و گفت : نه...نه اخه من یه حسه دیگه ای بهش دارم ، یکی توی ذهنم همش بهم میگه اون دختر خودته . با اینکه اما 18 سال پیش ........
الیا وسط حرف مرینت میگه : این افکار رو بریز دور ، امروز تولد دختره انا پس منتظره چی هستی یکم برو پیششون .
................................................................
اما و انا درحال حرف زدن بودن که مرینت کنار اما میشینه : خب دخترا چیزی لازم ندارید .
اما که متوجه حضور مرینت میشه با لبخند جواب میده : ام...نه مرسی خانم اگرست .
مرینت دوباره افکارش به سراغش اومده بودند نمیتونست اونها رو دور کنه با هرنگاه به اما حسش نسبت بهش پررنگ تر میشد . اما باز هیچ جوابی ازطرف مرینت دریافت نمیکنه و میگه : ببخشید مزاحمتون شدم ، انا بهم گفته بود چندبار دعوتم کردید که بیام اما........
مرینت دست و پای خودش رو جمع میکنه : مزاحم ، تو هیچ فرقی برای من با انا نداری ، به هرحال خوشانسیم که تونستیم یکبار شما رو که انا اینقدر ازش تعرف میکنه رو ببینیم .
-انا به من لطف داره ، نمیتونم که تولد بهترین دوستم نمیام . مرینت لبخندی میزنه : پس ما هم روی تولد تو حساب میکنیم .
اما لبخند تلخی میزنه و اروم جواب میده : من  تولدم رو هیچوقت جشن نگرفتم ، اخه روزی که پدر و مادرم رو از دست دادم تولدم بود روز 18 ژانویه ، بخاطر همین تاحالا نتونستم با خودم کنار بیام و یادم نمیاد توی این 18 سال تولدی داشته باشم .
مرینت ناخداگاه اما رو بغل میکنه ومیگه : واقعا متاسفم ، همه ما اتفاقاتی توی زندگیمون داریم که خودمون رو بخاطرش سرزنش میکنیم ، اما مطمئن باش پدر و مادرت اینجوری خوشحال نیستن .
مرینت نمی دونست چطور داره این حرف ها رو میزنه ، کسی که خودش رو سال های سال ها باعث و بانی مرگ دخترش میدونه و سال ها خودشت رو عذاب داده ، فقط به تنها چیزی که فکر میکرد این بود که نباید اما اینقدر ناراحت بمونه یا عذاب بکشه .
داشت به به همین چیزا فکر میکرد که ادرین از توی اشپزخونه داد میزنه : عزیزم ما اینجا به کمکت احتیاج داریم .
مرینت از دخترا عذر خواهی میکنه : خب دخترا من تنهاتون میزارم ، باید برم تا اینجا اتیش نگرفته .
بعد از رفتن مرینت ، اما روبه انا میگه : فکر نمیکردم مامانت اینقدر تراپیست خوبی باشه . انا هم میخنده و میگه : برای بقیه اینجوریه ولی برای خودش اصلا ، من برم به مهمون های دیگه سربزنم .
چند لحظه بعد از رفتن انا ، صدایی از پشت سرش میشنوه ، وقتی سرش رو برمیگردونه یه پسر که تقریبا 24-25 سالش بود با موهای قهوه ای نسبتن بلند و چشم های عسلی میبنیه ، اما اروم سلام میکنه که پسره درجواب میگه : سلام....ببخشید اگه مزاحمت شدم ، من الکسم ، پسر دوست مادر انا (در واقع پسره الیا و نینو)
اما هم لبخندی میزنه : نه اصلا مزاحم نشدی ، منم اما هستم ، دوست انا . و بعد دستش رو به سمت الکس دراز میکنه : خوشبختم .
در همین لحظه گوشی اما زنگ میخوره ، اما مطمئن بود ناتالی یا پدربزرگشن برای همین گوشی رو قطع میکنه ، بعد از چند لحظه دوباره گوشی زنگ میخوره و الکس میگه : اگه بخاطر من معذب میشی من میرم ، تلفنت رو جواب بده.
اما گوشی قطع میکنه و روی سایلنت قرار میده ، و سریع دست الکس رو میگیره و مانع رفتنش میشه : نه اصلا مشکلی نیست ، تماس مهمی نیست .
که انا سر میرسه : خب ، خب اینجا چه خبره ؟ اما سریع دست الکس رو ول میکنه و گونه هاش سرخ میشه ، اما داشته به این فکر میکرده که مطمئننا فرستادن الکس اینجا کار خود اناست .
الکس یه لیوان نوشیدنی برمیداره و از روی مبل بلند میشه : هیچی......ولی میتونم سلیقه ات رو توی انتخاب دوست رو تحسین میکنم . اما بیشتر از دفعه قبل خجالب میکشه و قلبش شروع به تپیدن میکنه و یه صدایی توی ذهنش بهش میگه : این پسر تایپه توعه .
اما سریع از افکارش بیرون میاد و سرش رو روبه انا میکنه : بنظرت خیلی اینجا اکسیژن کم نیست . بعد از چند سرفه ای میکنه : میشه کیف من رو بدی . انا درحالی که نگران بودی کیف رو به اما میده و کنارش میکشینه ، اما از توی کیفش یه اسپر اسم برمیداره و ازش استفاده میکنه . بعد انا بهش میگه : بهم نگفته بودی نفس تنگی داری ؟
اما هم بلخندی میزنه : خب از اول این مشکل رو نداشتم ، بعد از تصادفی که داشتیم قفسه سینم اسیب دید و این مشکل برام به وجود اومد ، البته به ندرت اتفاق میافته . 
انا اومد حرفی بزنه که مرینت با کیکی که تو دستش بود اعلام میکنه : وقت خوردن کیک و جشن گرفتن تولد یه نفره  .
...............................................................
شمع ها روشن بودن و انا منتظر بی صبرانه منتظر فوقت کردنشون بود ، بعد شمارش وقتی انا میخواست شمع ها رو فوت کنه که اما مانعش میشه : صبر کن .......... اول باید ارزو کنی . انا چشماش رو میبنده و بعد از ارزو کردن شمع هارو فوت میکنه و بعد همه مشغول خوردن کیک میشن ، اما بعد از اینکه ذره ای از کیک رو میخوره ، طعم اشنایی رو حس میکنه ، رو به رو مرینت میگه : این کیک واقعا خوشمزه ست ، خودتون درستش کردید ؟ انگار...انگار یجای دیگه هم این مزه خوردم .
قبل از اینکه مرینت حرفی بزنه انا میگه : اره خود مامانم درست کرده ، پس اگه اینجوری باشه حتما به شیرینی فروشی پدربزرگم سر زدی و از شیرینی هاش خوردی .
اما درحالی که مطمئن نبود میگه : فکر نمیکنم که این رو از اونجا خورده باشم ، فکر کنم مادرم اخرین بار برای تولدم درستش کرده باشه . بعد این لبخندی میزنه : خب این خیلی مهم نیست ، به هرحال خانم اگرست واقها یکتون خوشمزه ست .
بعد ادرین با ضربه ای که با قاشق به لیوان زده بود توجه همرو جلب میکنه : خب خب وقت بازکردن کادو هاست .
تمام کادو ها باز شده بودند ، و نوبت اخرین کادو یعنی کادو اما بود ، انا سریع بازش میکنه و ، در جعبه نسبت کوچیک رو باز میکنه گردنبند طلایی و زیبایی رو میبینه که اسمش روی نوشته شده ، بالا فاصله بعد از باز کردن کادو اما رو بغل میکنه و میگه ، واقعا ازت ممنونم ، این گردنبند واقعا قشنگه .

 

 

خب اینم از این پارت ، دیگه چون پارت طولانی بود و پارت بعد هم همینطور ، و داریم به پارت های نهایی نزدیک میشیم شرط پارت بعد : بیشتر از ۶۰ تا کامنت و ۳۰ لایک .

سر شرطم شوخی ندارم و اگه نرسه نمیدم پارت جدید و پس ممنون میشم هر ۵ تا کامنتتون رو بدید 🙂 ❤️ 💕