عشق ناتمام پارت 2
یالا برو ادامه مطلب چرا وایسادی
مرینت با تمام غم و اندوهی که در قلبش داشت به سمت فرودگاه رفت آدرین هم گریه کنان از اتاق و خانه مرینت خارج شد ولی دلش راضی نشد به خاطر همین دنبالش رفت وقتی که رسید پرسید:آیا هواپیمایی که مقصدش کانادا است حرکت کرده است یا نه؟ به او گفتند:بله حرکت کرده است
آدرین همانند بچه ای که اسباب بازی اش را از او گرفته اند شروع به گریه کرد و از فرودگاه خارج شد و به سمت خانه اش رفت که مادرش را دید که بالای پله ها ایستاده و با خشم به او مینگرید آدرین یک لحظه از او ترسید و بعد به سمت اتاقش رفت
امیلی:تا ابد نمیتونی داخل اتاقت بمونی بلاخره میای بیرون اون موقع من دارم برای تو
آدرین:اگه ممکن باشه میمیرم ولی با اون ج.... وارد رابطه نمیشم من فط یه نفر رو دوست دارم و عاشقشم اونم مرینته
امیلی:بچرخ تا بچرخیم
آدرین:به مراتب بدتر از پدر هستی
1 جولای 2009
گابریل:بلاخره میتونم اونو شکستش بدم داخل انتخابات شهرداری و به قدرت متلق برسم
امیلی:گابریل مگه وضعیت الانمون چشه تو بزرگترین طراح مد جهان هستی چرا میخوای با آدری در بیوفتی میدونی که موقعیت الانت رو مدیون اون هستی
گابریل:هرکاری که میکنم برای ادرین هست تا بتونم بعد از خودم موقعیت خوبی رو براش فراهم کنم
امیلی:میدونم نیتت خیره اما چجوری میخوای بعدا براش توضیح بدی وقتی که مثل یه برده باهاش رفتار کردی اون هرگز اینو درک نمیکنه
آدرین:پدر میتونم امروز با دوستام برم پیکنیک
گابریل:تو یه آگراستی و آگراست همیشه درگیر کارشه نه درگیر رفیق بازی و....کاری که برای بچه های 10 ساله هست من پدرتم و بهت اجازه همچین کاری رو نمیدم برو تو اتاقت و تا زمانی که نگفتم بیرون نیا
امیلی:زیاده روی کردی
گابریل:شرمنده ولی این تنها راهه
بعد از این مکالمه گابریل سوار ماشین میشود که به یک دوست قدیمی سر بزند ولی در راه رفتن یک کامیون ماشین او را له میکند گابریل به شدت آسیب دیده بود دکتر ها به زنده ماندن او امیدی نداشتند ولی همچنان تلاش میکردند برای زنده ماندن او سر انجام در 5 جولای 2009 به دیار باقی میشتابد همسر و فرزندش با مرگ او داغون میشوند ولی امیلی از طرفی دیگر خوشحال بود لااقل آدرین از این پس بدون زورگویی پدرش زندگی میکند اما نمیدانست که روزی خودش همانند گابریل میشود
آدرین:تا زمانی که پدر بود مامان باهام خوب رفتار میکرد از وقتی که اون رفته دقیقا مثل اون شده تنها کسی که میتونه تسکین حالم باشه مرینته که اونم الان نیست من تنها شدم دیگه کسی رو اطرافم ندارم (چرا دروغ بگم جیگرم کباب شد)
خدمه:آقای آگراست چیزی میل میکنید؟
آدرین:برو گمشو تا شرتتو پرچم نکردم رو سرت..
خدمه:ببخشید مزاحم شد آقای آگراست
آدرین:گمشووووووووووو
کاگامی:آأرین منم در رو باز کن
آدرین:تو دیگه براچی اومدی
کاگامی:مرینت گفت که بیام
آدرین:چی...مرینت؟ولی چرا اون که گفت نمیخواد منو ببینه؟گفت منو مثل یه تیکه آشغال میدونه که باید انداخت آشغالی
کاگامی:کم هم بهت گفته چرا ولش کردی میدونم که لیلا رو دوست نداری
آدرین:معلومه که دوستش ندارم....من فقط مرینت.....نه نه دیگه نمیتونم حتی اسمشو به زبون بیارم حتی لیاقت ندارم بهش فکر کنم
کاگامی:چرا نرفتی دنباش؟
آدرین:رفتم اما پروازی که مقصدش کانادا بود بلند شده بود
کاگامی:و تو هم مثل یه بچه 7 ساله شروع به گریه کردی واقعا که
آدرین:خب انتظار داری چیکار کنم؟ به زور بگم بیا از نو شروع کنیم ولی همراه یه هر.... دوهزاری که به زور قراره بچسبه بهم
کاگامی:در واقع نه فقط باید منتظر بمونی من بعدا بهت دوباره سر میزنم و امیدوارم بهتر شده باشی......سعی کن یه راه حل پیدا کنی
آدرین:ممنونم کاگامی....ولی تو ناراحت نیستی؟چون قبلا هم خب میدونی...
کاگامی:گذشته ها گذشته اگه نتونستیم ادامه بدیم دلیل نمیشه که الان دوست نباشیم.....و دیگه ااون مسئله رو تکرار نکن
آدرین:باشه اعصبانی نشو شرمنده.....به راننده میگم برسونت........هی خانم کاگامی رو تا خونه اش برسون
راننده:بله قربان
کاگامی:خدافظ
آدرین:خدافظ
خب خب اینم از این میدونم این پارت خیلی چیز هیجان انگیزی نداشت ولی خب پارت بعدی قاره خیلی جنجالی بشه تا پارت بعدی بای بای.......