[[ سرطان مادرم ]]

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/04/28 00:32 · خواندن 3 دقیقه

اگر میخوای مث من گریه کنی بیا 

اگر خوشحالی نیا چون این پست برای 

اونای که خوشحالن نیست 💔😥

 

هه خیلی بچه بودم که فکر میکردم بزرگ شدم خیلی ،  وقتی اینو فهمیدم‌که دیگه دیر شده وقتی فهمیدم  اونی که  برام  از همه دنیا ارزش داشت رو از دست دادم دیگه اصلا برام مهم نی ........

 

هعببب نمی دونستم مامانم سرطان داره نمی دونستم‌که داره درد میکشه نمی دونستم که داره میمیره ، من تنها کسی بودم‌که نمی دونستم وقتی فهمیدم که دیگه دیر شده بود اون از دست رفته بود  .....

 

یروز از بازار اومدم توی خونه دیدم که همه بالا سر مامانم هستند نمی دونستم که چرا اینا این جان ، بعد یه هفته وقتی که میخندیدم همه بهم یجوری نگاه میکردن نمی دونستم‌که این نگاه هاشون واس چیه ؟؟؟؟

 

الان دارم میفهمم این نگاه ها واس اینکه میگن ...

خبر نداری مامانت داره میمیره ، مامانت دیگه زنده نمی مونه ولی آنقدر بچه بودم‌که نمی دونستم ....

 

شب آخر کنار مامانم روی تخت نشستم دست سفید گرمشو گرفتم بوسش کردم آروم اسمشو صدا زدم چشمای مشکیشو آروم باز کرد یه لبخندی زد انگار منتظر من بود داشت زیر لب یه چیز های میگفت که نمی فهمیدم ....

 

الان دارم میفهمم که داشت میگفت ...

درس بخون ، بعد من مواظب باش ، بزرگ شوه ، 

ولی من نمی دونستم سرمو گذاشتن روی بالشتش الان دارم‌میفهمم که چرا داداشم روشو کرد اون ور .....

 

اون داشت گریه میکرد من که فکر میکردم داره حسودی میکنه آروم بلند شدم بهش نگاه کردم چشماش بسته بود همون موقع دوستم هم اومد .....

 

دوستی که هیچ وقتی بخاطر گربه ام به خونه ما نمیومد چون می‌ترسید ولی اون جا بود دیگه هیچ ترسی از گربه نداشت یه لبخندی زدم اون یه ماسک سیاه زده بود دستش یه پلاستیک بود بهم داد گفت برو اتاقت اینا رو بپوش نمی دونستم که چرا اینا مشکی استند ولی به حرفش گوش دادم رفتم که بپوشم بعد این که اومدم دیدم که همه مشکی پوشیدن دوستم  که دیگه از بس گریه کرده بود چشماش از قرمزی هم رد شده بود رفتم دوباره کنار مامانم صداش زدم که دیگه هیچ صدای در نیومد همه زدن زیر گریه با گیچی به همه نگاه کردم دیدم که مامانم دستاش سرده .....

 

دوستم دستمو گرفت گفت ببخشید اون موقع بود کع فهمیدم مامانم یه طورش بود اون دیگه مُورده بوده بعد این که خاکش کردیم فهمیدم همه خبر داشتن از سرطان مامانم بجز من ....

 

حتا دوستم ولی به من نگفته بود 

دوستم بعد دفن جنازه مامانم با ما اومد خونه ولی بیرونش کردم نزاشتم بیاد اون به من خیانت کرده بود .....

💔💔💔💔💔😭😭😭

 

قانون سوم زندگی ...

قدر اونای که که دوستون داره رو بدونید ....

 

قانون چهارم زندگی ....

اونی که رفت دیگه هیچ وقتی بر نمی گرده ....

 

😭😭😭😭😭💔💔💔💔

 

مواظب خودتون باشید 

خدا نگهدار 

بوس به کله همه تون 

💔💔💔