❤غروب عشق P7❤

Melika Melika Melika · 1403/04/25 00:23 · خواندن 3 دقیقه

شرط این پارت رو کامل نکردید، ولی چون بعضی ها رفتن و پارتای قبلی رو شرطشون رو بالا بردن، گفتم که پارت بدم!!! بفرمایید ادامه مطلب✨🦋 

آدرین: چطور جرئت میکنی به یه فرشته دست درازی کنی!! مرینت در جایش خشکش زد و او کسی نبود جز آدرین!! آن مرد به آدرین خواست چیزی بگوید، اما آدرین سریع گفت: اگه یک بار دیگه بخوای به دوست دخترم دست درازی کنی، من میدونم با تو!! آن مرد از ترس دست گرل فرندش را گرفت و از آن جا رفت!! آدرین: حالت خوبه؟ مرینت: آره خوبم، تو اینجا چی کار میکنی؟! فکر نکنم منو اتفاقی دیده باشی! هی هی صبر کن! نکنه... نکنه منو تعقیب کردی؟! هان؟! آدرین سرخ شد و گفت: خب، یه جورایی، آره!! مرینت: تو بی جا میکنی منو تعقیب کنی، مگه نگفتم از پسرا خوشم نمیاد و دیگه نمیخوام باهاشون در رابطه باشم !!! آدرین: اینم عوض تشکرته!!! مرینت: تو هم نبودی خودم یه جوری از این اوضاع نجات پیدا میکردم !! آدرین: به هر حال من هنوز منتظر جوابت میمونم!! مرینت: انقدر دلت رو صابون نزن! جواب من نه هست! آدرین: خیلی خب بیا برسونمت!! مرینت: لازم نکرده آقای سوپر من! خودم میتونم برم! و مرینت سریعا آنجا را ترک کرد!!  آدرین وقتی میخواست برود و سوار ماشینش شود، ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد؛ آن چیز کیف صورتی رنگ مرینت بود! کیف مرینت صورتی رنگ بود با سه گل به رنگ های زرد و آبی و قرمز!! آدرین خم شد و کیف پول را از زمین برداشت و نیشخندی زد و گفت: اشتباه بزرگی کردی دختر! چون با جا گذاشتن کیف پولت مجبوری دوباره منو ببینی و اون وقت نمیدونم دوباره میتونی جلوی من دووم بیاری یا نه!!! آدرین کیف پول را در جیبش گذاشت و سوار ماشینش شد و به سمت خونه ی مرینت رفت!!! مرینت نیم ساعت بود که به خونه رسیده بود و در اتاقش مشغول خیاطی بود! ناگهان صدایی او را به خود آورد! سابین: مرینت! مرینت! یکی اومده میخواد تو رو ببینه!! مرینت: کیه؟! سابین: یکی از دوستاته!! مرینت به امید اینکه آلیا یا حالا یکی دیگه از همکلاسی هاش به دیدنش اومده باشه با ذوق به طبقه ی پایین اومد و وقتی با اون شخص رو به رو شد در جایش خشکش زد!!! بله درست است او آدرین بود!! مرینت با لکنت گفت: ت تو اینجا چی چی کار میکنی!؟! آدرین با لبخند گفت: یه چیزی رو پیش من جا گذاشتی!! مرینت با تعجب آدرین رو نگاه کرد و بعد آدرین کیف پول مرینت را از جیبش در آورد و به سمت مرینت گرفت و گفت: اینو میگم!! مرینت یادش افتاد.او چند قدم جلو رفت تا کیفش را بگیرد و هر چه زودتر این ملاقات را تمام کند ولی یک دفعه پایش به جعبه ی شیرینی ای که روی زمین بود گیر کرد و به  سینه ی آدرین برخورد کرد ..... 

 

 

خب اینم از این پارت، امیدوارم که خوشتون اومده باشه!! برای پارت بعد 20 لایک و 18 کامنت!! لطفا دیگه این بار شرط رو کامل کنید و این رمان رو به دوستانتون هم پیشنهاد بدید تا هم از خوندنش لذت ببرن هم شرط کامل بشه، تا پارت بعد بای✨🦋🍀