رمان(painful love)p1

Venoosa Venoosa Venoosa · 1403/04/23 15:57 · خواندن 2 دقیقه

برین ادامه عکس کاور شخصیت هان که توی داستان توصیف میشن

ساعت دو صبح بود. داشتم توی خیابونا قدم میزدم.اون ساعتا خیلی خلوته منم نمیخوام توی اجتماع باشم.من یه پسر افسردم ولی فقط وقتی تنهام.پیش دوستام یک پسر شادو سرحالم سعی میکنم خود واقعیم رو از همه پنهان کنم دلم نمیخواد کسی این شخصیت ضعیف و افسرده ام رو ببینه.من دوست صمیمی ندارم ولی دوست چرا میدونی برای چی؟دوست صمیمی اونویه که همچیزت رو بدونه درکت کنه و…… البته این فقط از نظر منه شاید چون من برای دوستام تراپیستم و هممیچیزشونو میدونم ولی اونا چیز زیادی ازم نمیدونن من برای اینکه وارد اجتماع شم شخصیت دروغین دارم.برای همین از خودم بدم میاد.من دوست قابل اعتماد دوستامم ولی اونا قابل اعتماد نیستن.من به کسی اعتماد ندارم چون میدونم یه روز ازش ضربه میخورم .تنها چیز که
برام مهمه خودمم نه چیز دیگه میگن از هرچی بترسی سرت میاد من هیچ ترسی جزأ از بین رفتن اعتماد و دیدن شخصیت دیگم ندارم . من از مرگ نمیترسم بعدش شاید یه زندگی بهتر نصیبم بشه.همینطوری که داشتم قدم میزدم یک فرد با هودی مشکی  داشت از اون طرف خیابان عبور میکرد که یهو یه ماشین با سرعت زیاد به سمتش اومد اون به حرکت خودش ادامه داد ولی قبل این که ماشین بهش برخورد کنه دویدم سمتش و به سمت خودم کشیدمش 3 ثانیه بعد ماشین از جلوش رد شد.کله اش را به من چرخاند و باتعجب به من نگاه کرد. منم خشکم زده بود.اون هندزفری را ازگوشش در آورد . بهش گفتم بهتره حواست به خودت بیشتر باشه دختر جون که یهو غش کرد من نمیدونستم چیکار کنم ولی یه حسی بهم میگفت که باید ببمرش یجای امن.

 

 

 

 

 

برای پارت بعد:5❤️و10📨