💌 Part 6 💌 Mutual Love

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 · 1403/04/10 22:57 · خواندن 8 دقیقه

ببخشید بابت تخیر 😅 برو ادامه 👇🏻🤞🏻


💌 Part 6 💌 Mutual Love


آدرین :

هاااااااعه ! وای خدای من ! الان چیکار کنم ؟ حتی یه دقیقه همچشم رو هم نذاشتم ، مداوم دارم به مرینت فکر میکنم هنوزم ازش بیرون نیومدم .
یعنی امروز میتونم ببینمش ؟ بیخیال معلومه میشه ببینمش ، مثلاً رئیسشم . اونم کارش اینه که برنامم رو بگه . قطعاً مشکلی پیش نمیاد .
بلند شدم لباس پوشیدم و به سرآشپز گفتم صبحونه رو آماده کنه . بعدش رفتم نشستم تو سالن غذا خوری . آشپز بعد از 20 دقیقه اومد و صبحونه رو تحویلم داد . غذام رو خوردم و راه افتادم سمت شرکت ، واییی دل تو دلم نیست مرینت و ببینم !
وقتی رسیدم شرکت رفتم دفترم و نشستم رو صندلی . منتظر موندم تا مرینت بیاد ، اما اون نیومد .
یکم بعد یکی از در دفتر اومد داخل ...
کاگامی : سلام آقای آگرست .
آدرین : آااا سلام ، ببینم ... چرا تو اومدی اینجا ؟
کاگامی : اوو راستش ... خانم دوپن چنگ از آقای گراهام مرخصی گرفتن و خونه موندن .
چی ؟ مرخصی گرفته !؟ اونم از فیلیکس ؟
آدرین : ولی چرا نیومد از خود من بگیره ؟ همه میدونن که هر دستیاری باید از رئیس خودش مرخصی 
ضنن باید بهش یاد آوری کنم که ما همین دیشب باهم تو خونم بودیم .
کاگامی : ببخشید آقا ولی همچین قانونی تو تابلوی قوانین کارمندان نیست و ... خانم دوپن چنگ گفتن بهتون بگم حالشون خوب نیست و باید استراحت کنن .
وای نه ! حالش خوب نیست ؟ اگه مریض شده باشه چی ؟ اگه مشکل از من باشه چی ؟
آدرین : چی ؟ آه ، بیخیال لطفاً برنامه رو بهم بگین .
کاگامی : اوه درسته ، شما امروز یه کنفرانس خبری ساعت 10 دارین ، بعدش باید با یکی از مشتری های شرکت قرار کاری برین ساعت 1 و ساعت 4 هم باید به کلکسیون شرکت سر بزنین .
آدرین : ممنون خانم توسوروگی ، میتونین برین .
وای خدا ، منو باش عین خیالمم نیست ، معلومه مشکل از منه ! اون به خاطر من نیومده شرکت . البته منم بودم روم نمیشد روز بعد از شبی که رئیسم منو برده باشه خونش باهاش رو به رو شم !

مرینت :

خسته و عصبی ام همش فکرم درگیر آدرینه ، اون دوسم داره . حرفش رو باور میکنم اما ... نمیتونم درباره ی آینده بهش اعتماد کنم .
هاه ! ای خدا ! من واقعاً احمقم ، اگه دیروز بجای اینکه تو شرکت میموندم و زود  میرفتم خونه الان تو این وضعیت نبودم ! اما ... حالا چیکار کنم ؟ باید درخواستش رو قبول کنم ؟ یا باید ردش کنم ؟ آه ... هنوزم هیچی نمیدونم ... اما بازم اگه قبول کنم ... شاید اوقات خوشی سپری کنیم ... و اگه قبول نکنم چی میشه ؟ پشیمون میشم ؟ یا خوب میشه ؟ هاه بیخیال ، من کارای مهم تری دارم .
باید رو اولویت اصلیم تمرکز کنم ... یعنی زندگیم .
اگه مداوم به عشق فکر کنم ... ممکنه حرفی که میگه عشق کوره حقیقت داشته باشه ، نباید اینقدر وقتم رو برای آدرین حدر بدم و همش به عاقبت این کار فکر کنم . تا دو روز دیگه چو میاد من باید رو اون تمرکز کنم .

( در این زمان ) آدرین :

اههه یعنی مرینت داره الان به چی فکر میکنه ؟ امیدوارم حالش خوب باشه .
دو روز دیگه تولدمه . امیدوارم بتونم اونم دعوت کنم . اگه بیاد خیلی خوب میشه . اون موقع میتونم ازش بپرسم درخواستم و قبول کرده یا نه . آااااه دیگه نمیتونم تحمل کنم ... کاش میشد از آینده خبر داشته باشم .
اونطوری شاید میتونستم ببینم به پای هم پیر میشیم یا نه . آاااهههه ! چرا زندگی همیشه اینقدر سخته ؟

دو روز بعد :

مرینت :

هاااااااااا ! به ساعت نگاه کردم ... وای خدای من ، باید برم شرکت .
ولی بعد از اون شب ... اوف بیخیال ! حالا که چی ؟ مثلاً قراره چی بشه ؟ احتمالاً ذهنش تا الان در گیر کاره ! چیزی نیست که نگرانش باشم .
رفتم لباسمو عوض کردم .

آدرین :

یعنی مرینت الان داره چیکار میکنه ؟ یعنی امروز سر کار میاد ؟ امیدوارم حالش خوب باشه .
یکم دیر کرده ، ولی امیداوارم بیاد سر کار .
تو فکر بودم که یه دفعه ...
رز : مرینت ! چرا دیروز نیومدی سرکار ؟
مرینت : آاااا ... حالم خوب نبود یکم احساس مریضی میکردم به خاطر همون .
آلیا : الان حالت خوبه ؟
مرینت : آره خوبم نگران نباشین .
کلویی : هاه ! مرینت !
مرینت : آه ، دوباره شروع شد . چی میخوای کلویی .
کلویی : هیچی ! فقط ای کاش مریض میموندی ! اونقدر که بمیری و یه فرد شایسته تر از تو واسه منشی آدرین پیدا میشد .
مرینت : باید به اطلاعت برسونم که تیکه انداختنات جواب نمیده . چون وقتی آقای آگرست منو برای دستیاری انتخب کرده ، یعنی من فرد شایسته ای برای این مقام هستم .
کلویی : چیش ! فکر کردی خیلی خوبی ؟ تو هیچ ارزشی نداری . اون وقت داری اینجا واسه من چرت و پرت می پرونی ؟
مرینت : نه اتفاقاً ، من از تو بالاترم . این تویی که داره این وسط چرت و پرت میگه !
کلویی : هاه ! واقعاً که پررویی ! هیچ آدم عاقلی دست رو من دراز نمیکنه .
زویی : بس کن کلویی !
آلیا : همه تو این شرکت میدونن که تو فقط دختر شهرداری نه خودش ! و البته اینم بگیم که میدونیم تو میخواستی منشی آقای آگرست باشی . ولی اون قبولت نکرد ، و دلیلش هم معلومه ! چون تویی که این وسط داره احمق بازی در میاره !
کلویی : چی گفتی ؟! درواقع این دوست کودن توعه که داره احمق بازی در میاره !
اوف ! دیگه نمیتونم تحمل کنم که به مرینت توهین کنه !
آدرین : چه خبر شده ؟ دارین اینجا چیکار میکنین ؟
کلویی : اوه آدرین جون ! اونا دارن به من توهین میکنن !
مرینت : دروغ گو ! تو فقط دروغ میگی که خودت و نجات بدی ! معلومه که داشتی بهمون توهین میکردی ! مسخره نشو !
کلویی : داره دروغ میگه من بهشون توهین نکردم !
الیا : چرت نگو ! همین الان داشتی مسخره بازی در میاوردی !
آدرین : بسه ! خانم برژوا اگه یه بار دیگه دعوا تو محل کار راه بندازی اخراج میشی !
کلویی : ولی من ن ...
آدرین : ساکت شو ! فقط برین سر کارتون ! خانم دوپن چنگ ، لطفاً بیاین دفترم باهاتون کار دارم .
کلویی ( پچ پچ ) : فکر نکن برنده شدی دختره ی چشم سفید !
مرینت : ببینیم و تعریف کنیم .
مرینت : کاری داشتین ؟
آدرین : بله ، از کی با هم دشمنین ؟
مرینت : چی ؟ منظورتون کلوییه ؟
آدرین : بله .
مرینت : خب راستش ... از دوران راهنمایی 
آدرین : چرا اینقدر باهات لجه ؟ اون که معمولاً اروم رفتار میکنه .
مرینت : هاه ، شما اونو به اندازه ی من نمیشناسید حتی با وجود اینکه از دوران بچگی باهاش دوست بودین .
آدرین : منظورت چیه ؟
مرینت : منظورم اینه که اون همیشه اینجوری بوده و فقط جلوی شما خوب رفتار کرده ، مثل همین الان .
آدرین : اوو خب ... برای چی اینقدر باهات بده ؟ کاری کردی که ناراحت شه ؟
مرینت : ( پوز خند ) من هیچکاری درواقع باهاش نکردم . اون اخلاقش اینطوریه ، اون نه فقط با من بلکه با کل بچه های مدرسه اینطوری رفتار میکرد !
آدرین : آها ، که اینطور ...
مرینت : اگه کار دیگه ای ندارین من برم . راستش باید ساعت 3 برم ، برای همین میخوام کارامو انجام بدم .
آدرین : برای چی میخواین بری ؟
مرینت : آع ! خب راستش رو ببخوام بگم ... اینه که باید برم دنبال برادرم . اون امروز میاد .
آدرین : اوو ... پس ... باشه ، اشکالی نداره ... فقط ... بعدش ... میتونی بیای ... مهمونی تولّدم ؟
مرینت : هاع چی ؟! م.من راستش ... هیچی ندارم که ...
آدرین : خواهش میکنم ! اگه کادو هم نداشته باشی عیبی نداره ، فقط میخوام خودت باشی .
مرینت : بستگی به زمانش داره و ... آه ، بیخیالش .
آدرین : ساعت 30 : 5 بیا نزدیک رود سِن اونجا یه کشتی هست سوارش شو و بیا داخل .
مرینت : ک.کشتی ؟!
آدرین : آره ، آع مشکلی داری ؟
مرینت : ن.نه ! چرا باید مشکل داشته باشم ...
آدرین : خوبه .
مرینت : با اجازه من برم ...
آدرین : باشه میتونی بری ، اوو راستی اگه خواستی میتونی برادرتم با خودت بیار من مشکلی باهاش ندارم .
مرینت  : باشه ممنون ، من دیگه واقعاً باید برم و یه چیزی یادم رفت بگم آاا ... امروز برنامه ای ندارین .
بعدش رفت و در و پشت سرش بست . وای خدای من ! اون قراره بیاد ! نمیتونم تا شب صبر کنننننم !

مرینت :

وای خدای من ! شوخی میکنی دیگه نه ؟ آخه من چجوری باید چو رو به مهمونی ببرم ؟ اون خیلی بد بینه ! از اون بد تر من نمیتونم دست خالی برم پیشش . باید یه چیزی باشه که اون بیشتر از هر چیزی دوسش داشته باشه ... اگه چو بفهمه فکر میکنه من عاشقشم که میرم به مهمونیش ولی ... اگه نرم ... ناراحت میشه ... ( پس چی نمیشه ؟ میره این طرف و اون طرف لا لا لا میکنه 😂 😕 )
آه ! وقتی رفتم دنبال چو تو راه یه چیزی واسش میگیرم . اما ممکنه چو مشکوک بشه و بپرسه برای کیه . ولی ... نه ! مهم نیست اون چی فکر میکنه . تازه اون آدم مهربونیه و زود از کوره در نمیره ، پس مشکلی پیش نمیاد . من باید شجاع باشم . ( مثل تو کارتونت اسکل بازی درنیاری 😓 ) من میتونم ! اول باید کارامو سریع تر انجام بدم و ساعت 3 برم فرودگاه .

15 ساعت بعد .

مرینت :

هااااااع ! به گمونم وقتشه برم دنبال چو ، به ساعت نگاه کردم . آره ساعت 3 بود .
بلند شدم کیفم و برداشتم و از دفترم بیرون رفتم و پیش آدرین رفتم .
رفتم داخل ...
مرینت : آقای آگرست ...
آدرین : بله ؟
مرینت : میخواستم بگم که من دارم میرم و ... حتماً به مهمونی میام . ( شک دارم با اون حواس پرتیت بیای 😑 ... )
آدرین : واقعاً ؟ خیلی خوشحالم کردی .
مرینت : ببخشید ؟
آدرین : خوشحالم کردی ، و خب ... من ممنونم .
مرینت : برای چی از من تشکر میکنین ؟
آدرین : برای اینکه ... تو ... باعث شدی ... از ته دل خوشحال باشم ...
مرینت : آاااع ... من دیگه واقعاً باید برم ... امشب میبینمتون ... خدانگهدار .
از دفتر رفتم بیرون و به سمت فرود گاه حرکت کردم ... منظورش از اینکه به خاطر من از ته دل خوشحاله چی بود ؟ و ... چشماش ... تغییر کردن . چشماش بیشتر از هر چیزی برق میزدن . اون لحظه محو چشماش شدم ...
راننده : خانم رسیدین .
مرینت : اوو ممنون ، چقدر میشه ؟
راننده : قابلتونو نداره ، میشه 10 دلار
مرینت : بفرمایید .
بعد از ماشین پیاده شدم و .....

 

ادامه دارد .........