رمان فراموشی p:26 بخش یک

Witch Witch Witch · 1403/04/08 19:42 · خواندن 3 دقیقه

هشدار : این رمان بوی خون میدهد 

شمارو دعوت میکنم به خوندن یه رمان که نمی‌تونید پیشبینی کنید چی در انتظار تون خواهد بود 😁 هیجان دوست دارید ؟ بفرمایید تو 

_«مرینت ... تو ... تو » چشمان آدرین در حدقه‌ی شان گرد شدند « تو چیکار کردی ؟؟»
مرینت لبخند ریز و پر افاده ای زد و رشته ای از موهایش را پشت گوشش انداخت ؛


از چاقویِ در دستش، قطرات سرخ‌فامِ خون بر روی لباسش می‌ریختند « هنوز کاری نکردم که!! این یه خراش کوچولوعه!! » سپس به سمت کمرِ آدرین خم شد و دستی روی شکاف و زخم آدرین کشید « فکر نمی‌کردم انقدر بچه باشی »


از انگشت سبابه‌ی مرینت خونِ آدرین می‌چکید « تازه بازی شروع شده آدرین!! من تازه ستاره ی این بازی شدم، این همه مدت اجازه دادم نقش قاتل سریالی داستان به تو برسه و من بره ی فراری باشم، حالا نوبت منه که گرگ بشم و تو مقتولم!!»


آدرین آهسته دستش را روی گونه ی مرینت کشید« مرینت، مرینت عزیزم، می‌دونم تحت فشاری ولی مجبور نیستی اینکارو بکنی »
_«چرا مجبورم!! چون اگه من تورو نکشم تو منو میکشی!!»
آدرین مانند موجودی غیرانسانی نعره کشید « من هیچ وقت اینکارو نمیکنم!! ما همو دوست داریم »
_«نداریم !!»


آدرین قدمی سمت مرینت برداشت و صورت مرینت را میان دستانش گرفت ،نگاهش پر از خواهش و تمنا بود « مرینت ..» سپس ناگهانی خیر برداشت و لب هایش را بر روی لب های مرینت فشرد و برای ثانیه ای کوتاه مرینت را بوسید و بعد به فاصله ی یک قدم از مرینت دور شد « خواهش میکنم مرینت ..... فقط یه بار دیگه  منو عشقم صدا کن »


لبخند مرینت دندان نما و دردناک بود، دردناک تر از هرچیزی که آدرین در زندگی اش دیده بود « آدرین، از شنیدن دروغ لذت می‌بری؟»
_«مرینت لطفا... »


اینبار صدای بم و دورگه ای آدرین را به چالش کشید «هنوزم که مثل یه بدبخت التماس می‌کنی!! تو هیچ وقت عوض نمیشی شاهزاده مگه نه؟»
آدرین به سمت منبع صدا برگشت، جایی که دیمن، رئیس و دشمن‌ش ایستاده بود « دیمن؟»
لبخند دیمن هم دندان نما بود « به جهنم خوش اومدی»


پایان پارت ۲۶ بخش اول 

شرط پارت بعد ۳۰ لایک هست 😁

و احتمالا تنها ۱ یا ۲ پارت مونده تا رمان تموم بشه 

قول میدم از پایانش لذت می‌برید 😅