💌 Part 5 💌 Mutual Love
دوباره سلام 👋🏻👋🏻👋🏻💚💛💚 بچه ها من کمیک افسون بد شانسی رو پیدا کردم میگم بذارمش ؟ آخه نویسنده هاش نذاشتن از پارت 2 من بذارم ؟
آدرین :
چی ؟ هیچی تا ابد پایدار نمیمونه ؟ ولی من واقعاً دوسش دارم و نمیخوام ترکش کنم .
آدرین : ولی من ...
یهو گوشیش زنگ خورد .
مرینت : الو ؟ اوه کاگامی ! چیکار داشتی ؟ ... آها ... باشه ... الان میام خونه ... باشه ... فعلاً ... خدافظ .
بعدش قط کرد .
مرینت : ببخشید ، من باید برم ، یکی از دوستام به کمکم نیاز داره و ... ضروریه پس ... خدافظ .
داشت میرفت که ...
آدرین : صبر کن ! ... لطفاً ... درباره ی چیزی که گفتم فکر کن .
چیزی نگفت و رفت . آااااه ! یعنی واقعاً این قدر احمقانه بود !
مرینت :
هاه ، دیگه هیچی نمیدونم ... منم دوسش دارم ولی ... اگه ترکم کنه چی ؟ تا زمانی که باهم حسابی صمیمی بشیم ... اگه یه روز ولم کنه ... بی همه چیز میشم .
وقتی رسیدم خونه به کاگامی زنگ زدم . که یه دفعه زنگ در خورد ...
مرینت : تو این وقت شب کی میتونه باشه ؟
رفتم در و باز کردم ...
کاگامی : مرینت !
اومد پرید تو بغلم !
گفت خیلی خوبه که اینجایی ، واقعاً به کمکت نیاز داشتم !
مرینت : باشه باشه ! آروم باش . چی شده ؟
کاگامی : خب ... هاه از کجا شروع کنم ؟ من ... عاشق شدم !
چی ؟ عاشق شده !؟ از این بد تر نمیشه ! من خودم تو دام عشق افتادم چجوری به اون کمک کنم ؟
مرینت : آه بیا بشین .
رفتیم رو کاناپه نشستیم .
مرینت : واقعاً عاشق شدی ؟
سر تکون داد .
مرینت : خب اینکه خیلی خوبه ، کی هست ؟
کاگامی : ... فیلیکس !
فی ... فیلیکس ! وای خدا دارم از حال میرم !
مرینت : و ... ولی ... چطوری !؟
کاگامی : نمیدونم ! هاه چند روز تو فکرش بودم حرفای مسخره به ذهنم
میرسید ! و نمیتونستم از فکرش در بیام !
مرینت : هاه !
کاگامی : چی شده ؟
مرینت : خب ... قضیه اینه که ... منم ... عاشق شدم .
کاگامی : چی !؟ خب کی هست ؟
مرینت : چی بگم ... آدرین .
کاگامی : اوو این که بد نیست ، چرا لب و لوچت آویزونه ؟
مرینت : اونم امروز اومد گفت که منو دوست داره !
کاگامی : خب ... این که بد نیست .
مرینت : آه من گیج شدم کاگامی . من از اینجاش ناراحتم ، میترسم که اگه یه روز بهش بیش از اندازه وابسته شم ... اون ترکم کنه و منم ... تنها بشم و دیگه نتونم خوشحال باشم .
کاگامی : مرینت به من گوش کن ، اگه واقعاً دوسش داری ، برو دنبالش ، اگه هم یه روز ترکت کرد ... ناراحت نشو و قوی بمون .
حرفی که بهم زد حالم و بهتر کرد .
مرینت : حرفت خیلی خوب بود . ولی ... چرا درباره ی خودت اینو نگفتی ؟
کاگامی : آه ، مشکل اینه که اون دوست دختر داره .
مرینت : پس قطعاً باید قیدش و بزنی .
کاگامی : نمیتونم .
مرینت : گوش کن ببین چی میگم ، اگه ترکش نکنی به سرنوشت بدی دچار میشی از من گفتن بود . ولی شایدم دوست دخترش و دوست نداشته باشه ازش جدا شه . من در این مورد نمیتونم راهنماییت کنم .
کاگامی : پس حالا لوکا تنها امیدمه ، آه .
مرینت : آه ! لوکا ! چه فکر خوبی کردی اون بهترین گزینه برای یه روانشناس عالیه هاها .
کاگامی : ولی بهتره دیر به دیر بریم پیشش ، ممکنه یه وقت گیج بشه و جوابامونو قاطی کنه .
مرینت : اوه نه ! دیر شده بهتره بری خونه .
کاگامی : اوف بیخیال ، میشه امشب پیشت بخوابم ؟
مرینت : آاااع ... باشه .
کاگامی : ممنونم .
یه دفعه بغلم کرد !
مرینت : آهه ، خب بیا بریم بخوابیم .
کاگامی : هااااا . فکر خیلی خوبیه .
مرینت : ( خنده )
رفتم یه بالش و پتو برداشتم آوردم گذاشتم رو مبل و رفتم لباس عوض کردم .
کاگامی : شب بخیر مرینت .
مرینت : هااااا ! شب تو هم بخیر .
اونقدر خوابم میومد که بدون هیچ معتلیی خوابم برد .
ادامه دارد ..........
اینم از پارت 5 😍 چه زود داره تموم میشه 😂 البته ایده های من ته کشیده وگرنه رمان تا صد سال دیگه هم ادامه داره 😂