💌 Part 3 💌 Mutual Love

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 · 1403/04/06 16:02 · خواندن 7 دقیقه

میدونم به شرط نرسید ولی خب بازم دادم 😁 میخوام بدون شرط بزارم که شاید اونایی که میگن بده یکم ازش خوششون بیاد 😐 حالا ولش برو ادامه 👇🏻💫

راستی بچه ها تو این یه ماه اتفاقی نیوفتاده فقط آدرین به مرینت علاقه مند شده و مرینت به اون 😁 البته بازم قراره یه منگل بازی هایی در بیاره 😂

البته میدونم نسبت به رمانای دیگه یکم مسخرس ولی من خواستم این رمان و بذارم که شاید یه آدمی خوشش اومد 😔 بریم سر پارت


یک ماه بعد .

کاگامی :

هاااااا ! دیشب چشم رو هم نذاشتم . بخاطر فیلیکسه نمیتونم از فکرش بیرون بیام ! آاااااا ! بیخیال باید برم سر کار داره دیرم میشه .
بلند شدم لباسام رو عوض کردم و صبحونه خوردم ، وسایلم رو جمع کردم و فتم سرکار .
وقتی رسیدم دیدم بیشتر کارکنا هنوز نیومدن ، از جمله فیلیکس .
به این موضوع اهمیتی ندادم و رفتم دفترم .

2 ساعت بعد .

وقتی از پنجره ی کنار دفتر یه نگاه انداختم دیدم فیلیکس اومده ، خواستم برم پیشش که ... یادم افتاد من فقط دستیارشم نمیتونم بی دلیل برم پیشش .
وایسا ببینم ... من یادم رفت برنامش رو براش ببرم ! سریع یه نگاه به برنامش انداختم ... اون امروز یه کنفرانس خبری داره و ساعت 4 هم باید بره به کلکسیون شرکت سر بزنه و ساعت 1 هم با یکی از سهام داران شرکت میره سر قرار .
با برنامه رفتم دفترش . داشت با کامپیوتر کار میکرد ...
کاگامی : آقای گراهام میخواستم برنامه رو بهتون بگم .
فیلیکس : بگو .
کاگامی : شما امروز یه کنفرانس خبری دارین ساعت 10 و و ساعت 1 باید با یکی از سهام دارن شرکت برین سر قرار و ساعت 4 هم میرین به کلکسیون شرکت سر بزنین .
فیلیکس : ممنون خانم تسوروگی میتونین برین .
به گمونم وقتشه درباره ی احساسم بگم !
کاگامی : آقای گراهام میخواستم یه چیزی بهتون بگم ، من ...
ناگهان یکی از پشت زدم کنار ! اون یه دختر بود ...
دختر : عزیزم !
فیلیکس : چی شده لایلا !
لایلا : چی شده چیه دلم برات تنگ شده بود ، نباید میومدم دیدن دوست پسرم ؟
قلبم داشت از جاش در میومد ! بزور بغضم رو نگه داشتم !
فیلیکس : میدونم ، میدونم ... ولی میدونی که من عادت ندارم جلوی بقیه بایه دختر باشم !
لایلا : این حرفا چیه ! پس اون چی مگه اون دختر نیست !؟
فیلیکس : آره ولی اون فرق داره ، اون دستیارمه !
لایلا : بیخیال ، بزار یکم بوست کنم ! ... هی ! تو چرا اونجا وایستادی برو دیگه !
کاگامی : ببخشید من ... فقط میخواستم برنامه رو به آقای گراهام بگم ولی ... ظاهراً باید یه زمان دیگه بیام ...
برگشتم به طرف در و رفتم به دفترم ...
بغضم گرفته بود ... اون دوست دختر داره ! نزدیک بود با گفتن احساساتم بهش مرتکب اشتباه بشم ! ( گریه ) وای خدای من نزدیک بود چیکار کنم .
من خیلی احمقم که یه آدمی مثل اونو دوست دارم ( گریه ) ......

فیلیکس :

فیلیکس : لایلا برو دیگه ! اینجا سرکاره نمیتونی همینجوری بیای منو بوس کنی !
لایلا : آخه دلم برات تنگ شده !
فیلیکس : منم همینطور ولی ... آه ... امشب بیا خونم اونجا میتونی با خیال راحت از این کارا بکنی !
لیلا : آه باشه ! من میرم ولی یادت باشه اگه قهر کردم تقصیر توعه ! دوسِت دارم بای بای !
فیلیکس : منم دوست دارم ، خدافظ !
آه از شرش خلاص شدم . از این گذشته کاگامی چی شد ؟ خیلی ناراحت بنظر میرسید . بزار ببینم چطوره .
رفتم تو دفترش ...
دیدم داره گریه میکنه !
فیلیکس : چی شده چرا ... داری گریه میکنی ؟
کاگامی : چی ؟ گریه ؟ من ؟ نه بابا من که گریه نمیکنم .
لبخند قلابیی که رو صورتش نشسته بود ... منو یاد خودم مینداخت ...
فیلیکس : تابلوعه داشتی گریه میکردی الکی لبخند نزن .
کاگامی : اما من ...
فیلیکس : زود باش بگو چی شده ؟
کاگامی : واقعاً میگم آقای گراهام اتفاقی نیوفتاده .
فیلیکس : حرف بزن ! اگه درباره ی احساساتت به کسی چیزی نگی از پا میوفتی ! حتی اگه منم نباشم ... باید به یکی بگی چت شده !
کاگامی : من کسی نیستم که با هر کسی درباره ی احساساتم صحبت کنم ! فکر کردی میتونی راحت با من حرف بزنی ؟!
و بعد رفت ... با توجه به چیزی که گفت ... به گمونم یه درونگرا باشه .
خواستم برم دنبالش که ...
مرینت : توصسه میکنم دنبالش نرین .
فیلیکس : چرا ؟
مرینت : من کاگامی رو از دوران راهنمایی میشناسم اون همیشه وقتی ناراحته میره یه جا تنها باشه این باعث میشه حالش بهتر شه ، معمولاً با کسایی که درست نمیشناسه درباره ی احساساتش صحبت نمیکنه .
فیلیکس : اوه پس ... لطفاً به جای من ازش مراقبت کنین .
مرینت : به جای شما ؟
فیلیکس : منظورم این بود که ... فقط مراقبش باشین . اینطور که معلومه از اون حساساشه .
مرینت : ( پوزخند ) نگران نباشین من مراقبشم .
فیلیکس : باشه ... پس من میرم ، دفترم .
مرینت : روز خوبی داشته باشین .
فیلیکس : همچنین .
وای خاک عالم تو سرم چی گفتم ....

کاگامی :

اگه بهش میگفتم که عاشقشم ... ممکن بود اخراجم کنه یا بدتر دیگه باهام حرف نزنه ! ولی ... اون گفت اگه به کسی درباره ی احساساتم با کسی صحبت نکنم از پا در میام ! اگه بخوام با کسی حرف بزنم ... به گمونم لوکا و مرینت بهتر باشن .
آااااااه ! باید برم سر کارم این قرطی بازیا چیه در میارم .
اشکام رو پاک کردم و رفتم دفترم ...

8 ساعت بعد .

مرینت :

هاااااااا ‌! به گمونم واقعاً ‌باید برم خونه ! با وجود اینکه امروز ساعت 4 شرکت تعطیل میشد من تا همین الان کار کردم ! همش یادم میره نباید به خودم فشار بیارم .
یهو آدرین ضاهر شد !
آدرین : شما اینجایین !؟ دارم در شرکت و میبندم ، باید برین .
مرینت : آاااا ... راستش یه سری کار عقب مونده داشتم که باید انجام میدادم ، به خاطر همین تا الان اینجام .
آدرین : خوبه که به کار کردن علاقه دارین ولی باید استراحتم بکنین .
مرینت : منظورتون چیه ؟
آدرین : منظورم این بود که شما فقط یه ماهه دارین تو شرکت ما کار میکنین ، ولی با این حال دارین خیلی کار میکنین ، بیش از اندازه ی معمول .
مرینت : درسته ولی ...من ... میدونین ... مسئله یه چیز دیگس .
نمیتونم یبهش بگم چون دوسش دارم کار میکنم تا فراموشش کنم !
آدرین : آه ! چیه ؟
مرینت : آااا ، یه قضیه ی ... خصوصیه ! آره شخصیه ! هه هه .
آدرین : که اینطور ! یه مسئله ی شخصی ! باشه ! بگو چیه اون وقت منم میرم ...
اون واقعاً نگران حال منه ؟ وای اون خیلی خوبه ... احساس میکنم هر روز بیشتر عاشقش میشم !
مرینت : واقعاً میگم چیز خاصی نیست ! میتونین برین .
ذهن آدرین : ای بابا ! باید یه چیزی بگم درباره ی علاقم ! ولی هر وقت که میخوام چیزی بگم گند میزنم به همچی !
آدرین : خانم دوپن چنگ ... میخواستم یه چیزی بهتون بگم ...
مرینت : بله ؟ بفرمایید .
آدرین : مدت هاست که میخوام بگم ولی ... نمیتونم ... یعنی نمیشه ...
مرینت : آاااا ، ببخشید ؟
وای گونه هام سرخ شدن !
آدرین : من شما رو ... من ... من ... به تو ... ای بابا چرا نمیشه !
مرینت : مشکلی هست ؟
آدرین : آره هست ... یعنی ... نیست ... اوف ! هست ! من نمیتونم بگم چه احساسی دارم !
وایسا چی !؟ احساس فکر کنم قراره از خجالت غش کنم !
مرینت : ا - احساس ؟ 
آدرین : آ - آره ... من تو رو ... دو ... دوست دارم !!!
دوسم داره !؟ وای دارم خواب میبینم یا واقعیته !؟ ن - نمیتونه واقعی باشه !
مرینت : چ - چی گفتی !؟
آدرین : م ... من گقتم ... تو رو دوست دارم !
مرینت : ( سکوت )
وای خدای من ! یعنی ... منم باید بهش بگم که دوسش دارم ؟ قلبم داره تند تند میزنه ! ن ... نه ! باید زمان دیگه ای بهش بگم .
آدرین : میخواستم ... بدونم ... تو هم منو دوست داری ؟
مرینت : ن ... نمیدونم ... من باید دربارش فکر کنم ...
آدرین : اوه ... باشه .
مرینت : برای تمرکز بیشتر ... میخوام امشب تنها برم .
آدرین : ولی ... خیلی دیر شده اگه ...
مرینت : من از پس خودم بر میام ! بچه نیستم !
آدرین : باشه ... من ... میرم ... عجله نکنی ها هر چقدر که بخواین وقت داری .
مرینت : ممنون .
و بعد رفتم .
آه یعنی واقعاً دوسم داره ؟ یا از اون پسرای دختر بازه ؟ هاه الان نمیتونم فکر کنم ، فردا دربارش فکر میکنم ، الان خستم و باید استراحت کنم .
یه دفعه ... یکی از پشت بهم حمله کرد ! و جلوی دهنم رو گرفت ، نزدیک بود چشمام سیاهی بره که ...
آدرین : داری چه غلطی میکنی حروم زاده !
و یه مشت محکم زد تو صورتش !
تا اونجا تحمل نکردم و ... بی هوش شدم .
آدرین : مرینت ! حالت خوبه ! مرینت ! بیدار شو !


آدرین :

وای نه مرینت لطفاً بیدار شو ! باید ببرمش خونه !

20 دقیقه بعد

وقتی رسیدیم به آنا گفتم وسایل پزشکی رو بیاره !
خوش وقتانه آموزش پزشکی دیده بودم ، استادم گفته بود وقتی کسی خفه میشه ... باید با کپسول بهش نفس بدی یا اگه نداشتی هم ... باید ... با نفس خودت نفس بدی ! آه من نمیتونم تماس دهن به دهن بهش بدم ما هنوز تو 
رابطه ی احساسی نیستیم چه برسه به جنسی ! آه ! چاره ی دیگه ای ندارم مجبورم این کار رو کنم ... هوف ! هاااااب ! و رفتم نزدیک دهنش ... تا اینکه ...
مرینت : وای چی شده ... هی ! دارین چیکار میکنین !؟
آدرین : واااهاایی ! من دا ... داشتم تلاش میکردم ... به هوش بیارمت .
مرینت : با تماس دهن به دهن ؟!
آدرین : آ ... آره !
مرینت : وایی خدا باورم نمیشه ! ش ... شما نزدیک بود من و ببوسین !؟
وای داشتم از خجالت سرخ میشدم !
آدرین : آ ... آره ...
مرینت : هاااااع !؟

 

ادامه دارد ...............

 


دیگه امیدوارم خوشتون بیاد و ... من نمیتونم رمان و اصلاح کنم چون اینو از قبل توی دفترچه یادداشتم نوشتم تا پارت 7 برای همین نمیتونم از اول درستش کنم 😓