💌 Part 2 💌 Mutual Love

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑳𝒐𝒕𝒖𝒔 · 1403/04/05 10:48 · خواندن 5 دقیقه

برو ادامه 👇🏻💗

 

 

 

 


آدرین :

چشمام رو باز کردم ، دیدم صبح شده بلند شدم رفتم حموم تا دندونام رو بشورم ، بعدش رفتم صبحونه خوردم و در آخر لباس عوض کردم .
{ کفش سفید ، پیراهن سفید ، کروات سبز ، شلوارلی سیاه ، کت چرم }
بعدش با فیلیکس سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم .

30 دقیقه بعد :

رفتم دفترم .
مرینت : صبحتون بخیر آقای آگرست .
آدرین : ص ... صبح ... ب ... بخیر . ( بدبخت افتاد به لکنت 🙄 )
خدایا چرا یه دفعه لکنت گرفتم ؟ نکنه دیوونه شدم یا چیزی ؟
مرینت : شما امروز یه جلسه ی مهم با یکی از سهام دار ها دارین و امروز ساعت 4 هم باید برین مهمونی یکی از کلکسیون ها ...
وایییییی خدا !!!

مرینت :

داشتم برنامه رو میگفتم که دیدم صورتش عین دیوونه ها شده !
بیخیال . اجازه گرفتم و به دفترم رفتم .

5 ساعت بعد :

آدرین :

اَه ! نمیتونم تمرکز کنم ... چرا همش فکرم درگیر مرینته ... وایییی چه مرگم شده ! اَههههه .
آدرین : نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم ... ذهنم همش درگیر اونه ، و ... وایسا ... ن ... نکه ... من ... همونی که میگم شدم ... واییی اگه اینجوری شده باشه که خیلی بد میشه ... ولی ... 
تعجب هم نداره ! اون خیلی ... خوشگل و مهربون و ... انقدر خوبه که نمیتونم با کلمات توصیفش کنم !
فیلیکس : آدرین ! نمیخوای بریم رستوران ؟
یه دفعه از فکر و خیال اومدم بیرون .
آدرین : اوه اووه ... آره الان میام .
فیلیکس : باشه .
اوف ... باید خودمو جمع کنم ... 
رفتم بیرون پیش فیلیکس .
فیلیکس : بپر بالا 
سوار ماشین شدم .
رفتیم یه رستوران چینی . نشستیم رو صندلی .
گارسون : چی میل میکنین آقایون ؟
فیلیکس : سوشی لطفاً .
وای مرینت وای مرینت وای مرینننننننتت !
فیلیکس : آاا ... آدرین ؟
ای خدااااااا !
فیلیکس : آدریییییین !
آدرین : وااایی ! ج ... جان دلم !؟
فیلیکس : داری چیکار میکنی ؟ یه ساعته منتظریم غذا سفارش بدی .
آدرین : آااااا . ببخشید من ... تازگی ها ذهنم مشغول چیزی شده چیز مهمی نیست ... و لطفاً یه کاسه نودل بیارین !
وای چه مرگم شده از اول امروز همش داشتم به مرینت فکر میکردم ... ای خدااا
غذا رو آوردن و شروع کردیم خوردن .
فیلیکس : چت شده ؟ امروز خیلی عجیب شدی .
آدرین : چی ؟ نه نه مهم نیست ...
فیلیکس : زود باش رفیق من عینهو برادرتم بابا ! یالا بگو چی شده ؟
آدرین : خب ... آااا چطور توضیح بدم ... من ... خب ... من ... نمیدنم راستش دربارش اطمینان کامل ندارم ... ولی ... یه دختره هست ... که ...
فیلیکس : بزار حدس بزنم . عاشق شدی نه ؟
آدرین : نه ... یعنی آره ... منظورم اینه که شاید ... راستش ... درباره ی احساسم مطمعن نیستم ...
فیلیکس : بزار یه چیزی بهت بگم . اگه شب و روز فکرت درگیرشه یعنی راستی راستی عاشق شدی داداش .
چی ؟! اون داره جدی میگه ؟ وای خدااااا دارم دیوونه میشم !

6 ساعت بعد .

مرینت :

واواااا ... بهتره دیگه برم خونه ... امروز بیش از اندازه کار کردم .
رفتم بیرون خوش وقتانه مثل دیروز بارون نمیبارید .

آدرین :

آااااخ مامان جون ! خیله خب وقتشه برم خونه .
آهه ! هنوز دارم درباره ی چیزی که فیلیکس گفت فکر میکنم . یعنی ... من ... واقعاً ... عاشق مرینت شدم ؟
بیخیال الان وقت فکر کردن به این  مضوع نیست ، من باید رو کارم تمرکز کنم .
داشتم میرفتم بیرون که ...
مرینت رو دیدم ، داشت یه بچه گربه ی آواره رو بغل میکرد . به گمونم میخواست ببرتش خونه .
آدرین : خانم دوپن چنگ ؟
مرینت : چی ؟
آدرین : دارین اون بچه گربه رو کجا میبرین ؟
مرینت : آاا خب ... میدونین ... من یه جورایی ازون خوره های گربم و ... ولی نمیبرمش خونه .
آدرین : چرا ؟
مرینت : من پول کافی برای نگهداریش رو ندارم . الانم میخوام ببرمش دامپزشکی .
آدرین : اوه میخوای ...
مرینت : اوه نه نه نه نمیخواد شما همینجوریشم منو دیروز بردین خونه این دفعه خودم باید برم .
آدرین : اوه خدای من ! اون خیلیصدمه دیده باید هر چه زود تر ببریش پیش دکتر وگرنه میمیره !
مرینت : چ ... چی !؟
آدرین : به گمونم باید بازم برسونمت .
مرینت : اما ...
آدرین : بیخیال بیا دیگه .
مرینت : آه ... فقط بخاطر گربه .
آدرین : خوبه ، زود باش بیا .
مرینت : باشه ...

مرینت :

باورم نمیشه قراره دوباره منو برسونه اون ... خیلی مهربونه و ... خیلی آدم خوبیه ، آه ! کسی که باهاشه باید خیلی خوشانس باشه .
اوف من دارم به چی فکر میکنم همینجوریشم یه گربه ی مجروح دستمه ولی من عین احمقا دارم به یه مرد خوش تیپ که روحمم خبر نداره دوست دختر داره یا نه ، یا حتی کوچک ترین علاقه ای به من داره یا نه ، من ازش خوشم میاد یا نه فکر میکنم ... وایسا ... من الان چه دارم فکر میکنم ... وای خدااااا دارم دیوونه میشمممم !!!
آدرین : رسیدیم .
وای چقدر زود یا به گمونم انقدر ذهنم مشغول اون چرت و پرت ها بوده که حواسم نبوده که کی میرسیم .
مرینت : خیلی ازتون ممنونم .
آدرین : آااا نمیشه که تنها بری مثلاً گفتی پول کافی برای نگهداریش نداری ، آخه این دامپزشکی که آوردمت خیلی خوبه و بخاطر خوب بودنش هم ... شاید پول بیشتری بگیره ... متوجه میشی دیگه نه ؟
مرینت : آممم خب ... باشه بیاین بریم تا دیر نشده .
نمیدونم چه مرگم شده وای خداااا کمکم کننننن !
رفتیم پیش دامپزشک .
اون گفت گربه حالش خوب میشه و باید استراحت کنه ولی برای اطمینان بیشتر بهش واکسن زد تا حالش زود تر خوب شه .
دامپزشک : اوه درضم یکی باید مراقب این بچه گربه باشه . شما میتونین ازش مراقبت کنین ؟
از اون جا که توان مراقبت ازش و نداشتم ...
مرینت : آقا ی آگرست ، شما میتونین ازش مراقبت کنین ؟
آدرین : اوو من خیلی متاسفم . ولی نمیتونم خودم یه سگ دارم اون اصلاً با گربه ها کنار نمیاد .
چه بد شد !اینطوری کسی نیست که ازش مراقبت کنه .
آدرین : ولی شاید شما بتونین ازش مراقبت کنین .
مرینت : اوو نه من قبلاً بهتون گفتم که بخاطر مشکلات مالی نمیتونم ازش مراقبت کنم !
آدرین : آره خب ولی من حالا تصمیم دارم بهتون کمک مالی کنم تا بتونین ازش مراقبت کنی
مرینت : آع چی !؟ نه ! نمیخواد ... آه ! خودم ازش مراقبت میکنم .
دامپزشک : خوبه .
داشتیم برمیگشتیم خونه . باورم نمیشد !

اون میخواد کمک مالی کنه تا بتونم از بچه گربه مراقبت کنم ! اون خیلی مهربونه باز داره میره تو دام عاشقی 😂 ) رسیدیم خونه .

تصمیم گرفتم واسه گربه فردا وسایل بگیرم . اسمشم میذارم نیامرو بنظر اسم قشنگیه بهش میاد ( از یه انیمه الهام گرفتم اسمشو )


بیاین پارت 2 رو نوش جون کنین

 

شرط پارت بعد : 15 لایک ، 15 کامنت