واقعی ترین عشق p22
پارت بیست و دوم
... در همین لحظه، گابریل وارد اتاق شد.
آدرین جا خورد، و در حالی که دستپاچه شده بود، گفت:«عه... بابا... شما... خب... کاری داشتید؟»
گابریل خنده رذیلانه ای کرد و با لحن کنایه آمیزی گفت:« نه... اصلاً... فقط میخواستم به پسر گلم یه سری بزنم.»
سپس نگاه نافذ و ترسناک خود را در سراسر اتاق چرخاند.
آنگاه از اتاق خارج شد و در را بست.
مرینت به آرامی از زیر تخت بیرون آمد و گفت:« آخیش... نزدیک بود ها...» ولی حرفش هنوز درست و حسابی کامل نشده بود که ناگهان گابریل دوباره در را باز کرد و غافلگیرانه به درون اتاق پرید و گفت:« آها! میدونستم!»
آدرین خشکش زد و مرینت هم بی حرکت ماند.
گابریل به مرینت گفت:« تو باید با من به شرکت بیای!»
اما مرینت با سرعت فوقالعاده اش، به سمت پنجره اتاق آدرین دودید و از آن بیرون زد...
{ تا بعد }